۲۷
مرداد ۹۵
امروز یکی از دوستام سر صبحی بهم پیام داده بود که خجالت نمیکشی یه ماهه وبلاگ رو بی خبر ول کردی رفتی ، چه وضعشه و فلان ...ارل خیلی برام جالب بود که امار روزاشو داره دوم راست میگفت، خودمم هر روزی که کامنتها رو ریفرش میکردم و احوالپرسیها و جویای حال بودن بعضی از دوستان باوفا رو میدیدم ، یجوره بدی عذاب وجدان میگرفتم ! عذر تقصیر...
بقول دوستم اسباب کشی که سخت نیس ملت چند نفری دست به دست هم راحت اسباب کشی میکنن ، بقول راننده وانته چند شب پیشا وقتی منو در حال از حال رفتن از خستگی و کمر درد دید گفت والا نمیفهمم اسباب کشی که تفریحه -_- اما واسه من از بچگی اسباب کشی سخت بوده، نه اون موقع چد نفری بودیم یه مامان بیچارم بود و یه اسباب کشی نه الان خودم چند نفری ام... کار ندارم اسباب کشی کلا خر است ، تنهایی و دست تنها خرتر است! همچین رُس آدم رو میکشه که نفهمی از کجا خوردی...
خداروشکر این یه ماه بدو بدو تموم شد اما هنوز من تو استرسش موندم ، هنوز مونده به اون آرامشه برسم ... میگن کائنات موجودات رو با نقطه ضعفاشون امتحان میکنه از اول آرزوم بود سالها تو یه خونه زندگی کنم اما تقدیر تو چشمام زل زد گفت برو بَبَ از بچگی این نوزدهمین خونه ایه که توش ساکن شدم... و مطمئنا آخرین خونه هم نیس ... تقدیر من اینجوریه که به زودی از اینم برم جای دیگه شرط میبندم.

آقا آبجو صفر درصده با پسته بزنید خنک شید...
همین الانه الان
۹۵/۰۵/۲۷
ایشالا که توش اتفاقات خوبی براتون رقم بخوره :)
درباره عکس هم نوش جان :)) دوستان جای ما ^_^