۲۳
ارديبهشت ۹۸
صبح قبل هر چیز سخن صبحانه خوشتر است، سمانه گفت نیمرو رو با سلیقه خودت درست کن که باب میلتون باشه، من دست بکار شدم ، خودشم تند تند مشغول شستن چند تا از قارچهای کوهی که دیروزش از کوه پیدا کرده بود و شب تا صبح تو آب نمک خیس داده بود، شد.. هی گفتم یکی بسه ، به زور سه تاشو خرد کرد تو ماهیتابه، هر چی از مزه این قارچ بگم کم گفتم ، فوقالعاده بود از زمین تا آسمون با قارچهای معمولی فرق داشت.
بعد از صبحانه با پنیرگوسفندی و عسل محلی از خونه زدیم بیرون تا چادر رو که از شب قبل باز مونده بود جمع کنیم و سمانه هم بره طویله و به خرها و الاغها غذا بده، گفت برادر شوهرش جدیدا چند تا خر خریده و میخواد پرورش بده و گوشتشون رو صادر کنه!!!! گویا صادرات گوشت خر تجارت بسیار پر سودیه که من ازش بیخبر بودم :|
پایین دره
ربع ساعتی گذشته بود که سر و کله اش پیدا شد و بهم گفت یه کیسه بردار که سبزی کوهی بچینیم ، راهی شدیم به سمت رودخونه، یکی از سگهای دیشبی هم دنبالمون راه افتاده بود و با جدیت تمام همراهیمون میکرد، یجوری بود که عین سگهای اهلی بنظر میرسید ... مناظر بینظیر بودن و زمین پر بود از علفهای خوشعطر کوهی که سمانه تند تند و من کند کند میچیدیم خخخخ... سگه هم گهگداری از علفها میخورد!!!!! باورتون میشه؟
تو مسیر رودخونه به سمت بالا حرکت میکردیم ، مسیر پر بود از درختهای کهنسال گردو .. بعد از یه ساعتی رسیدیم به یه آببند... سمانه میگفت بریم بالاتر رو کوه که شاید قارچ پیدا کنیم اما دیگه ظهر شده بود ، ما هم میخواستیم تا شب خونه باشیم و ناهارم بریم کنار سد طالقان بخوریم ، دیگه ادامه ندادیم و مسیر برگشت رو پیش گرفتیم..
ب
اینجا سمانه چند تا سبزی خوب دیده بود هر چی هم گفتیم بیخیال، ولکن نبود
درختهای گردو و همراه متینمون
آببند از دور
مسیر برگشت
برگشتنی از یه سمت دیگه اومدیم ، از کنار مدرسه قدیم اورازان گذشتیم که حالا دیگه متروکه بود و در حال خراب شدن، چشمه جلوی حسینیه اما پر آب بود همونی که جلال هم تو کتابش ازش یاد کرده.. رسیدیم به محل ماشینمون.. سمانه اصرار و ابرام میکرد که ناهارم پیشش بمونیم بعد بریم ولی دیگه با هر سختی تعارفش رو رد کردیم، دنبال یه چیزی بودم که بهش بدم، از بس که این زن بامحبت و صمیمی بود ، خلاصه که هیچی نداشتیم جز ۶ تا تخممرغ که بهش گفتم اینارو بهت بدم، با کلی خوشحالی قبول کرد و کلی هم تشکر کرد ، هر چی سبزی چیده بود گذاشت رو سبزیهای من .. گفت من هر موقع بخوام میچینم تویی که دیگه گیرت نمیاد!
ویوی روستاهای پایینتر
دریاچه سد
روستای زیدشت
قبل اینکه سمانه بیاد دنبالمون سیبزمینی آماده کرده بودیم
ناهارمون
و غروب
سبزی کوهیهایی که نصفشون شدن کوکو نصفشون آش دوغ
از اورازان تا جاده اصلی ۲۰ کیلومتر راهه اما یه ساعت طول کشید تا رسیدیم، از مسیر برگشت تا روستای زیدشت برگشتیم اما بعد پیچیدیم و به سمت دریاچه سد طالقان که اتفاقا خیلی پر آب زیبا بود سرازیر شدیم، ماشین رو پارک کردیم و دوباره گاز و وسایلمون رو برداشتیم و اومدیم تا لب دریاچه، ناهار یه خوراک با سیبزمینی آتیشیهای شب قبل که مونده بود و تن ماهی درست کردیم و بعدشم یه دمنوش به بدن زدیم، هوا عالی بود و مناظر اونقد زیبا بود که دلمون میخواست شب همونجا بمونیم اما حیف که مجبور بودیم برگردیم تهران... تا نزدیکای غروب صبر کردیم بعد به سمت تهران راهی شدیم ..
این سومین باری بود که از کشف کردن این بهشت گمشدهء نزدیک تهران پشیمون نشدم.
پن۱ : اردیبهشت رو دریابید ، اردیبهشت دیر میاد زود میره، حیف که نمیتونم وگرنه کل اردیبهشتم رو تو کوه و کمر میگذروندم.
پن۲ : از طبیعت لذت ببریم ، فقط همونجوری که تحویل گرفتیم همونجوری هم پس بدیم ، این رسم امانتداریه ؛)
پن۳ : عمر خیلی کوتاهه ، فرصت کم، اگه اینو میفهمیدیم حتی یه روزمون رو هم با غصه خوردن هدر نمیدادیم، اولیش خودم خخخ
+اورازان = آبریزان
۹۸/۰۲/۲۳
اونم اردیبهشت امسال که فوق العاده ست و باید غنمیت شمردش . حالا کو تا چنین اردیبهشتی داشته باشیم :))