عاغا من ، واسه هر موضوعِ انشایی که خیلی باهاش حال میکردم می نشستم یه انشایِ توپ مینوشتم! ینی از هر چی درسِ علوم و ریاضی هم که بود این موضوعِ انشایِ محبوب، بیشتر، مغزِ بنده رو درگیر میکرد! سر آخر هم یک شاهکار، تحویلِ معلم میدادم که هر بار سر کلاس میخوندمش....اول یکم چپ چپ نگاه میکرد بعد با یک صدایِ غضب آلودی میگفت: م.زاده ، چند بار گفتم خودت بشین انشا بنویس، میدهی بزرگترت بنویسد به چه دردِ من میخورد...؟؟!! هر بار هم من با لب و لوچۀ آویزون و کشتیهایِ غرق شده میومدم می نشستم سر جایم!
از یک روزی دیگر تصمیم گرفتم خوب ننویسم، چرت بنویسم...اصلا در انشاهایم فقط زر بزنم! و این شد که الان شما مجبورید این چرت و پرتهای آزیتا م.زاده را بخوانید...
هر بار اینجا میایید ،میتوانید هر چه دلتان میخواهد نثار روحِ اون معلمِ انشای ما کنید که بنده را از یک خالقِ شاهکارهایِ ادبی به یک چرت و پرت نویس تبدیل کرد، باشد که جیگرمان همگی دورِ هم حال بیاید :)))))
+بنده با تمامِ قوا مشغولِ پاچه خاریِ همکارم میباشم، باشد که ایشان قبول کرده و کلیپهای صوتیِ بیشتری از Bihefaz Production راهیِ بازار شود! شما هم اگه مشتاقید دست به دعا شید تا این متنهایِ آمادۀ بی زبونِ من تبدیل به صدا شوند :)
+بچه ها خدایی حال نکردید از شرِ اون شماره های ملعون هنگام نظر گذاشتن ،خلاصتون کردم؟؟؟ حالا هِی بیاید بگید اینجا بده ،برگرد بلاگفا! مث اینه که به طرف بگید، بیا ماشینتو ول کن، موتور گازی سوار شو... خخخخخخخخ