بنظر من خیلی خوبه که آدم آگاهانه سفر بره ، یعنی چی؟ یعنی اینکه از قبل در مورد جایی که میخواد بره اطلاعات کسب کنه کمی با فرهنگ و قوانین و اماکنش آشنا شده باشه تا وقتی رسید اونجا هم دست و پاشو گم نکنه هم به بهترین نحو بتونه لذت ببره و برنامه ریزی کنه. وقتی آدم از قبل برنامه ای برای سفرش نداشته باشه چند روز اول رو فقط دور خودش گیج میزنه اما این آگاهی نباید با وسواس اشتباه بشه یعنی اگه چیزی هم جابجا شد و یا تو پیش فرضهای ما نبود ما رو مضطرب کنه... شرط اصلی لذت بردن از نظر من منعطف بودنه..
از همین جهت من قبل از سفر کلی سفرنامه خونده بودم و اطلاعاتشون رو توی ذهنم جمع بندی کرده بودم همچنین تمام جاهای دیدنی پاتایا مخصوصا اونایی که دوست داشتم ببینم روی نقشه اَپ گوگل مَپ از قبل ستاره زده بودم.. موقعیت هتلم رو توی نقشه خوب نگاه کرده بودم و حتی ساعت باز و بسته شدن خیلی از اماکن رو میدونستم.. وقتی که اتوبوس رسید به پاتایا گوگل مپ رو باز کردم و از اونجا اسم هر خیابونی که اتوبوس میپیچید داخلش رو نگاه میکردم.. اینجوری خیلی زود میتونین یه شهره غریبه رو یاد بگیرید. خلاصه بعد از دو سه گروهی که دم هتلاشون پیاده شدن نوبت من شد و اتوبوس مقابل هتلی که من رزرو کرده بودم ایستاد.. تنها مسافر اون هتل از اتووس ما فقط من بودم. اسم هتل بوتیک سیتی بود و من از موقعی که خریدمش نسبت بهش بدبین بودم حالا چرا؟ چون من نسبت به قیمتی که در نظر داشتم اسم چند تا هتل رو از تور گرفته بودم و عکس و اطلاعات همه رو از اینترنت خونده بودم و بینشون یکی که بنظرم تر تمیز تر بود و کامنتهای خوبی داشت رو انتخاب کرده بودم اما موقع قطعی کردنش مدیر فروش آژانس باهام تماس گرفت که شما خانم تنهایی و بهتره نری هتل سه ستاره و فلان ... بعد این هتل رو بعنوان هتل 4 ستاره به من فروخته بود که البته پر واضح بود بهم انداخته.. با همون نگاه اول متوجه شدم که اطلاعات خودم خیلی درست تر از اطلاعات اون خانم داخل آژانس بوده و اشتباه بزرگی کردم که به حرفش گوش کردم... وارد لابی هتل شدم . وسایلش اونقد کهنه و قدیمی بود که بیشتر از پیش ناامیدم کرد اما به خودم اومدم و گفتم 4 روز بیشتر نیست اونم فقط برای خواب ، همینکه اتاقش تمیز باشه کافیه..
لابی هتل :|
اتاق هتل بوتیک سیتی
رفتم و از رسپشن خواستم که منو چک این کنه .. اما بدون اینکه به حرفم گوش کنه گفت بشین تا لیدرت بیاد.. پیش خودم گفتم وا... لیدر میخوام چکار زبان که بلدم ووچرم که دستمه چک این کن بره بابا.. با اکراه نشستم ... یه ربعی گذشت که کسی نیومد .. بلند شدم رفتم جدی تر گفتم چه لزومی داره که صبر کنم.. من همه مدارک همراهمه... طرف خیلی انگلیسی خوبی نداشت و هی میگفت بشین تا بیاد ... من اما کوتاه نیومدم.. تلفن رو برداشت و پشت تلفن یه چیزایی تایلندی گفت بعدم گوشی رو داد دستم گفت بیا با مدیرم حرف بزن منم پشت تلفن همون حرفها رو تکرار کردم که یهو دیدم بدون اینکه جواب بده قطع کرد من همینجوری مات موندم پشت تلفن که دیدم یه آقای جوون که گویا همون مرد پشت تلفن بود از در پشتی اومد داخل و با خنده گفت ووچر رو بده تا چک این کنم .منم مدارک رو دادم و باز نشستم ده دقیقه نشسته بودم که یه پسر لاغر قد بلند وارد شد ... یه نگاهی مشکوکی به من کرد ولی مطمئن نبود من ایرانی ام ازم پرسید ور آر یو فرام ... گفتم سلام آره خودمم بعد نیم ساعت منتظر موندن. خندید و عذرخواهی کرد گفت ووچر بده گفتم دادم بهشون.. بعد گفتم بهشون بگو یه اتاق خوب تو طبقه بالا بهم بدن دیگه رفت به زور به انگلیسی داغون اینو گفت ، گفتم انگلیسی که خودم بلد بودم بگم فکر کردم تایلندی بلدی.. گفت نه بابا منم خیلی وقت نیست اینجام.. بعدم نشست یه نقشه در آورد که مراکز خرید و بقیه جاها رو روش توضیح بده که من همه رو بلد بودم و وقتی اولش رو میگفت بقیه شو میگفتم اونم حسابی از این همه اطلاعات من گیج شده بود... ادرس چند تا رستوران ایرانی رو داد که گفتم مگه خلم تا اینجا اومدم برم غذای ایرانی بخورم... بعدم تورهایی که داشتن و با قیمتهاش گفت... با اینکه از ایران با خودم شرط کرده بودم که اصلا گول تورهای ایرانی رو نخورم و خودم هر جا میخوام برم بازم کلی تلاش کرد که منو مجاب کنه قیمتشون ارزونتر میفته.. اونقد آروم و زیاد توضیح میداد که من دیگه کلافه شده بودم... ازش خدافظی کردم و کارت اتاقم رو گرفتم و رفتم به طبقه 5 ... خوشبختانه اتاقی که بهم داده بودن انتهای راهرو بود که این یعنی رفت و آمد و صدای کمتر... وارد اتاق شدم تمیز بود و به اندازه لابی ناامید کننده نبود.. چند دقیقه بعد کانسیرج (دربان یا خدمه هتل) ساکمو آورد دم اتاق. از قبل میدونستم که تیپ یا انعام دادن تو تایلند خیلی رایجه و باید اینکار رو کرد ازش عذرخواهی کردم و بهش گفتم که پول تایلندی الان ندارم که بهش بدم... بعید میدونم فهمید اما لبخند زد و رفت... دسشویی و حموم چنگی به دل نمیزد اما بعد بهش عادت کردم ... سریع لباسهامو عوض کردم و یه صد دلاری برداشتم و زدم بیرون ... از محمدرضا همون به اصطلاح لیدره پرسیده بودم که کجا پولمو چنج کنم بهتره، رفتم به همون آدرسی که داده بود و چنج کردم بعدم وارد اولین فروشگاه سِوِن ایلِوِن (seven eleven) که دیدم شدم.. تایلند دو تا فروشگاه زنجیره ای خیلی معروف داره که 24 ساعته اند و از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توشون هست و خیلی کار بندازن یکی همین که گفتم یکی دیگه family mart که البته سون ایلون هم بیشتر بود هم بهتر.. اونجا یه نگاهی به بسته های اینترنت کردم و یدونه یه هفته ایش رو خواستم ... بعدم رمز رو وارد کردم و دیگه خیالم از اینترنت راحت شد و تا روز اخر اصلا از نت هتل هم که سرعت بیخودی داشت استفاده نکردم... بعد شروع کردم تو خیاونها قدم زدن که جایی واسه ناهار خوردن پیدا کنم ... هوا گرم بود و حس میکردم دارم از گرما میمیرم و عرق سوز میشم اما اون همه زندگیه در جریان ... میوه های رنگارنگ و توریستهای خوشحال باعث میشد ، یه حس شعف مضاعفی داشته باشم از اینکه اونجا بودم خیلی حال خوبی داشتم مخصوصا که تازه اولش بود... کمی میوه محبوبم رو که قبلا تو مالزی خورده بودم و عاشقش شده بودم رو از دستفروش خریدم و تا برسم رستوران ازش خوردم ...
دستفروشی که عسل میفروشه
تنوع میوه و سبزیجات خیلی خوب بود
جک فروت
که یه میوه خیلی گنده است و این خوشمزه ها داخلش