دو نفری هستن که زندگیشون واسم خیلی
جالبه! یه جورایی من رو به فکر فرو بردن و تفکرات فلسفی و انسان شناختی
گوناگونی رو در پس ذهنم به وجود آوردن [آیکون آزی فیلسوفه هوشمند می شود] :) (این یک لبخنده آلبالویی نیست، بلکه ماتیکه :D )
ماجرا از اونجایی شروع شد که در دوران نوجوونی که به نقاشی علاقه بسیور بسیور زیادی داشتم با این آقا آشنا شدم:
ونگوگ، نقاش نامدار هلندی
(این یک خود نگاره از خودش در سال 1888 است)
این بنده خدا تو سن 27 سالگی نقاشی رو
شروع کرد و تا زمان مرگش یعنی 37 سالگی بیش از 900 نقاشی و 1100 طراحی و 10
چاپ انجام داد و فقط و فقط موفق شد یکی از تابلوهاش رو در زمان حیاتش
بفروشه و در اوج گمنامی و بی اعتباری تو زمان حیاتش به سر میبرد! و اما بعد
از مرگش تبدیل شد به یکی از نقاشان نامدار و معروف تاریخ و از
تاثیرگذارترین نقاشان پست امپرسیونیسم شناخته میشه!
در زمان حیات فقیر و تهی دست باشی و بعد از مرگت آثارت رو میلیونها دلار معامله کنند! جلل خالق، عجب دنیای غریبی است!
خیلی ها فکر میکنن که ونگوگ خودکشی
کرده! شاید بعضی از شما خوانندگان عزیزتر از جان هم با این حرف من تعجب
کنید و بگید مگه اون خودکشی نکرده؟! نع که نکرده!!!!! والا!
حدس میزنم چون ونگوگ گوشش رو بریده بود و
نزد دکتر "گاشه" که روانشناس بود میرفت و خودش هم قبل از مرگ گفته که
خودکشی کرده، الان اکثرا فکر میکنن که اون بنده خدا خودکشی کرده!
قبل از اینکه دلیل خودکشی نبودن مرگش رو بگم اول ماجرای گوش بریدنش رو براتون تعریف میکنم:
درباره اصل ماجرا تردیدی وجود نداره و خود ونگوگ هم تو یه "خودنگاره"
تصویر خودش رو با گوش بریدش کشیده! ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما
روز بعد که اون رو در بستر غرق خون یافتن، جای گوش چپش خالی بوده و به یاد
نمیآورده چه بلایی به سرش اومده. درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاده و دو روایت بر سر زبانهاست:
اولین ماجرا اینه که: ون گوگ، که تو اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچیک و
مهربونش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به
ناراحتی روحی و افسردگی شدیدی دچار شد؛ اون تو کابوسهای وحشتناک و
هذیانآلود دست و پا میزده و به عوالم جنون نزدیک میشده. هنرمند رنجور و
حساس که از مدتی پیش تو گوش چپ خودش صداهایی تحملناپذیر میشنیده، تصمیم میگیره با اقدامی قطعی خودش رو از شر گوشش راحت کنه.
و دومین ماجرا از این قراره که: ون گوگ به یه روسپی به نام "راشل" دل
بسته بوده و چون مال و منالی نداشته به او بده، به دلبر خودش قول داده بود که
بهش یه "هدیه گرانبها" تقدیم کنه، و این هدیه البته گوش خودش بوده! برای این
روایت گواه واقعی وجود داره، چون راشل واقعا یه گوش بریده دریافت کرده!
از طرفی روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیقتر
میشده با این حال اون تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ تا نقاشی کشیده! به
دلیل افسردگی، نزد دکتر گاشه که تصویرش رو این زیر میبینید و خودش در سال
پایانی عمرش کشیده، می رفته:
دکتر گاشه رو "کامی پیسارو" به ونگوگ معرفی کرده!
کامی پیسارو، بنیانگذار امپرسیونیسم و استاد "سزن"،"وگن"،"ون گوگ" از نقاشان بزرگ پست امپرسیونیسم
(این یک خودنگاره از پیسارو است)
و اما برخلاف تصورات، ونگوگ
خودکشی نکرده! بر اساس تحقیقات صورت گرفته، مرگ ونگوگ در اثر شلیک گلوله از
یک تفنگ معیوب
توسط دو نوجوان مست صورت گرفته و اون بعدا تصمیم گرفته که برای حفاظت از
اونا، مسئولیت واقعه رو بر عهده بگیره. محققان معتقدن که گلوله با زاویه
به قسمت فوقانی شکم ون گوگ اصابت کرده و نه بطور مستقیم. در حالی که در
صورت خودکشی انتظار میره گلوله به طور مستقیم به فرد اصابت کنه!
محققان بر اساس شواهد و نامههای بدست اومده معتقدن که ونگوگ نیت
خودکشی نداشته اما زمانی که با مرگ و یا خطر آن مواجه شده، خودش رو تسلیم
مرگ
کرده! او آخرین احساسش رو به برادرش، که قبل از مرگش بر بالینش اومده
بوده،
اینگونه میگه: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد برادرش تئو
نیز
درگذشت!
مقبره ونگوگ و برادرش تئو
و اما نفر دومی که من رو به فکر فرو
برد "فرانتس آنتوان مسمر" بود. ماجرای آشنایی من با مسمر چند سال پیش وقتی
به کانون عرفان ایران (که الان متاسفانه متاسفانه منحل شده!) جهت آشنایی با
مسائل ماوراءدرمانی و همچنین انجمن هیپنوتیزم ایران واسه آموزش هینوتیزم
میرفتم شروع شد!
"مسمر" پدر روان شناسی و روان پزشکی نوین!
او کاشف نظریه معروف "مغناطیس حیوانی"
است و موفق شده هیپنوتیزم رو برای درمان بسیاری از بیماری های روحی مورد
استفاده قرار بده. اون همواره به جرم جادوگری و شعبده بازی و کلاه برداری،
تحت تعقیب و مورد نفرت دشمناش بوده و آواره سرزمین های مختلف و هرکجا که
میرفته از طرف دولت و اطبای اون سرزمین مورد توهین و طرد شدگی قرار
میگرفته. مسمر بسیاری مواقع محتاج لقمه نانی بوده تا شکم خودش رو سیر کنه و
در نهایت در انزوا و مذلت به دیار باقی شتافته! اما صد سال بعد از مرگش،
"فروید" او را نخستین پیش قدم "پسیکانالیزم" و پدر روانشناسی و روان پزشکی
جدید خونده و امروزه مسمر بسیار مورد احترامه! و باز هم ذلت در دوران حیات،
و احترام در دوران پس از مرگ!
و در آخر ازتون میخوام که نظرتون رو راجع به اینجور پستها به من بگید! منظورم از این جور پستها یعنی مثل این یا این پستِ! که یجورایی میشه گفت اطلاعات عمومی حساب میشه! بهم بگید خوبه دوست دارید یا نه جالب نی، دیگه نذارم!