حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۱۰ مطلب با موضوع «روزی که گذشت» ثبت شده است

۲۰
مهر ۹۳

میدونید امروز یه تصمیمی گرفتم، که هر جا که سفر میرم شده یه چیز کوچیک واسه دوستام بیارم، البته قبلا هم معمولا اینکارو میکردم ولی گاهی بخاطر وقتِ تنگ یا تنبلیِ خودم یا حتی فراموشکاری  یادم میرفت ، اما امروز فهمیدم که چقد سوغاتی با خودش انرژی مثبت بهمراه داره ، چقد آدم رو سر حال میاره و چقد دو تا آدم رو به هم نزدیکتر میکنه...


همین امروز ظهر 

من در حال شستن و ناخنک زدن به انگورا :))


به به ، چه انگوری چه انگوری مثل چراغ زنبوری !!! :) این انگور خوشگل سوغاتی ای که امروز منو بفکر وا داشت ! از انگورانِ اراک اومده خراب آباد :) و خیلی هم خوشمزه است... از امروز با خودم عهد میبندم هر جا میرم سوغاتی رو فراموش نکنم ... چون یه عالمه عشق همراهش داره هر چند کوچیک باشه ... 

۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۸
آزیتا م.ز
۱۸
مهر ۹۳

دو روز بود، اما یه دنیا بود ! من باور دارم که آدمها هستن که به مکانها و زمانها معنا میدن! هیچ مکان و زمانی به خودیِ خود و به تنهایی نه خیلی محبوب میشه نه منفور... این حسهای ماست که به اونا شخصیت میده ... یه نشستِ دوستانهء دو ساعته با یه نفر که شاید دوبار بیشتر ندیدیش میتونه یه خاطره باشه برای تمام عمر... 

مشهد زیاد منو فراخونده از بچگی تا همین الان اما هیچوقت مث دوبارِ اخیر نبوده... مشهد برای من دیگه یه شهر نیست ، جاییِ که شاخه های قلبم هم به اونجا کشیده شده...


مشهد از فراز آسمان

دمای هوا ١٤ درجه

دیروز ساعت ١٢


اینبار تو حرم حال خوبی داشتم دعا کردم و خیلیها خود به خود تو ذهنم اومدن، واسه تمام اهالیِ بی حفاظ هم دعا کردم، چشمام بسته مونده بود و وسط اون ازدحام برای لحظاتی انگار صدایی نبود، من بودم و یه حال خوب و یه چشم اشکی و یه عالمه نیاااز ...

 تا اینکه با ضربهء یه خانوم به خودم اومدم، چشامو که وا کردم با یه لبخند کج و کوله اما تلخ و ملیح روبرو شدم که گفت: اگه میشه برا منم دعا کن ... من برای دعا کردن مکانی قائل نیستم ، اما بعضی جاها عجیییییب انرژیِ روحانیشون لذتبخشه... عجیییییب... امید که هر کی که دوست داره بره اونجا زود بره... 



من در حال برگشتن به خراب آباد



لحظات خوش معمولا طولشون کمه اما عمقشون تا اعماق روح آدم فرو میره ... مشهد برای من الان فقط یه مشهد نیست، جاییه که دوستانی مجازی دارم ، حقیقی تر از حقیقی :)

۲۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۰
آزیتا م.ز
۱۶
مهر ۹۳

اگه تا الان هنوز نرفتید فیلم "شهر موشها ٢" رو ندیدید، هر چه زودتر اینکارو بکنید! از نظر من یه شاهکار بود، با اون همه نکات ریزی که بهش توجه شده بود و با اون کیفیتِ بالا به تصویر در اومده بود، اون همه حرفهایِ نغزی که به زبونِ موشی گفته میشد و هر کدومش خودش درس زندگی بود، امیدوارم نسلِ اینجور هنرمندهای واقعی تو کشورمون منقرض نشه! من که از ته قلبم هم خودشون هم طرز فکرشون و هم هنرشون رو عاشقانه دوست دارم :)


دیروز

سینما هویزه 

من بهمراه گوجه سبز :)


۲۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۳ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۵
آزیتا م.ز
۱۵
مهر ۹۳

عاشق اینم که از اقصی نقاط کشور واستون پست در کنم ، اینجوری احساس میکنم هر جا میرم شما هم همراهمید :) امید که یه روز از اقصی نقاط دنیا براتون پست در کنم :)

اینجا مشهد ، صدای آزیتا را میشنوید،

آی لاو یو 



همین الان 

اتاق هتل

:*

۱۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۰۹:۰۸
آزیتا م.ز
۱۴
مهر ۹۳

از قدیم گفتن آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بی نمک..حالا من دیروز به مناسبت عید قربان کباب خوری دعوت بودم ، ینی از شب قبلش دعوت بودم...که خانومِ صابخونه داشت گوشتهای کبابِ فردا رو خرد و آماده میکرد و از اونجایی که خانومِ صابخونه به سیر و پیاز بسیار حساسه و اصلا از ور رفتن باهاشون خوشش نمیاد ، من بهش گفتم که این قسمتش رو انجام میدم... و سه تا پیاز کله گنده گرفتمُ خرد کردم تو گوشتها...بعدم دو قاشق فلفل ریختمُ هم زدمُ گذاشتم یخچال... خب تا اینجایِ کار همه چی اوکی بود...

صبح قبل از اینکه من بیدار بشم آشپزِ اول رفته بود سراغ ظرفِ گوشتها و یه نیگاهی انداخته بودُ دوباره سه، چهار تا قاشق فلفل اضافه کرده بود ، غافل از اینکه من شب قبلش بهش گفته بودم فلفل ریختم اما نمک نریختم که سفت نشه...تازه یه بارم نه! دوبار گفته بودم.....موقع سیخ زدنِ کبابها که رسید ، یهو خانمه گفت ! آزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتا تو هم فلفل ریخته بودی؟؟؟ منم گفتم ای وای من که بهتون گفتم...ولی این روزها معمولا خانمِ صابخونه چیزهایِ زیادی رو فراموش میکنه... گفتم بابا توش نیگا میکردین دونه های فلفل مشخص بود...گفت : مگه من نیگا کردم؟ همینجوری ریختم :|

خلاصه سرتون رو درد نیارم کبابِ خیلی خوش فلفل شده بود...جای همتون خالیییییییییی ، حسابی آبدار و اسپایسی :)))) ولی از اونجایی که اینجا خوزستانه...همه تند و فلفلی رو دوست دارن...پس جایِ هیچگونه نگرانی نبود خخخخخخخ


دیروز

پای منقل

دمای هوا زیر آفتاب 43 درجه



۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۵
آزیتا م.ز
۳۱
شهریور ۹۳

امسال نسبتا تابستان شلوغ و جالبی داشتم، درسته که شاید بیشترین گریه های زندگیم رو توی همین تابستون کردم ولی از اون ور هم پر از اتفاقهای خوب و جدید برام بود... تابستونی که خیلی تابستون بود پر از سفر و از این ور اون ور رفتن! تابستونی که زیاد نفهمیدم کِی اومد و کِی تموم شد!هر چند من همۀ فصلها رو عاشقانه دوست دارم اما از بچگی برعکسِ خیلی از بچه هایِ دیگه تابستون تو صف علاقه مندیهام آخر قرار میگرفت...اونم به این خاطر که تابستونها واسه من همیشه پر بود از روزهای گرمِ ، خسته کنندۀ طولانی! بدون هیچ سفر خوشایند و کارهای تابستونیِ باحال! فقط تنها چیزی که باعث میشد از اومدنِ تابستون خوشحال بشم میوه های رنگارنگ و خوشمزۀ تابستونی و ندیدنِ ناظم مدرسه برای یه مدتِ سه ماهه بود! دقت کنید! ناظم نه معلم! تنها موجوداتی که باعث میشدن من گاهی از مدرسه خسته بشم ناظمها بودن نه معلمها و نه درس خوندن :)

با شنیدنِ کلمۀ جالیز، خود به خود آدم یادِ تابستون و هندونه و گوجه و خیار میفته...هر کی تابستونهای زندگیش بیان و برن اما پاشو تو جالیز نذاشته باشه مطمئنا یکی از لذت بخش ترین تجربه های زندگی رو از دست داده... کندن خیار از روی بوته و گاز زدنشُ عطر دیوانه کنندش رو از دست داده....خوردنِ گوجه هایی که مزۀ زندگی میدن رو و دلت میخواد صد کیلو ازشون رو بخوری بدون اینکه نگرانِ چکیدنِ آبشون باشی رو از دست داده...و از همه مهمتر :) سر جالیز داد زدن رو ...............وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو از دست داده :)


24 تیر 93

سر جالیز

حوالیِ بهنمیر

مازندران

صدای خِرِچ خوروچ کردنِ خیارِ خیلی خیلی تازه و عطرش وقتی میپیچه زیرِ بینیِ آدم میتونه آدم رو مست کنه! من به این ایمان دارم که طبیعتِ ناب به اندازۀ شرابِ ناب میتونه آدم رو مست کنه :)


در ادامه گزارش یک جالیز گردیِ ناب رو خواهید دید...

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۷
آزیتا م.ز
۲۴
شهریور ۹۳

خب قرار نیست زیاد توضیح بدم ینی این پست بیشتر عکسیه تا نوشتاری! هر چند الان کلی نوشته بودم و دستم خورد به یه کلید اشتباه و  جلو چشمم همش پرید :|

مربوط میشه به اون سفر چند روزه ای که رفته بودم دبی. و از اونجایی که خیلی به آبزیان علاقه دارم تنها جای تفریحی ای که رفتم آکواریوم دبی بود که داخلِ دبی مال قرار داره!این آکواریوم به خاطر داشتن بزرگترین پَنِل آکریلیک جهان اسمش تو کتابِ گینس نوشته شده. یه تونل داره که میشه از توش رد شد و حس کنی که داری از تو اقیانوس رد میشی از بس که انواع کوسه و سفره ماهی و ... از بالای سرت رد میشن! خلاصه که بنده 90 درهم بی زبون رو دادم تا از آکواریوم آب شور و شیرین و  از باغ وحش دیدن کنم و همچنین به ماهیها غذا بدم اگه 110 درهم میدادم میتونستم سوار قایق کف شیشه ای هم بشم..ولی در وسعم نبود خخخ..البته اونقد زیبا بود که اصلا از پرداخت اون پول پشیمون نیستم، وقتی برای بازدید رفتم ساعت 11 شب بود و واقعا خسته بودم واسه همین عکس کم گرفتم و الان کلی پشیمونم هر چند زیبایی و شکوه اونجا اصلا تو عکسها مشخص نیست... این شما و این گزارش تصویری از :


Dubai Aquarium and Underwater Zoo

 

21 تیر 93

 

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۵
آزیتا م.ز
۰۸
شهریور ۹۳

ما را مِهی در برگرفته، اما خیال نکنید که این مه است، هرگز چنین نیست! 

بلکه این همان هوای شرجی است که شما را به اشتباه می اندازد و سوی چراغهای تیرهای برق را مُنکسِر میکند، پس ای کسانی که ایمان آوردید، هرگز به چشمان خود زیادی اعتماد نکنید !

ضمنا شُشهای خود را به آبشُش سوئیچ نمایید و دست به گیرنده های خود نزنید ، همه چی حله :)

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۰
آزیتا م.ز
۲۱
مرداد ۹۳

نمایشگاه صنعت ساختمان

امروز

(این مرد واقعی است)

۲۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۵۶
آزیتا م.ز
۱۹
تیر ۹۳

هر از چند گاهی آدمها تو اوج گرفتاریها و بدشانسیهاشون ، یه فُرجه میگیرن ، این فرجهه حکم نفس گیری رو داره ، که زنده بمونی و زارت بعد چند روز باز میفتی تو تَشتِ بدبختیُ دووم بیاری!! من آدمِ خوشبختی ام یحتمل چون فُرجه ها خوب به پُستم میخورن هر چند تَشتِ بدبختیهامم شبیهِ استخره :) 

اینجا دوبی ، منظرهء نه چندان دلنشینِ اتاق من و من در حال مزه مزه کردنِ فرجه 


۲۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۰
آزیتا م.ز