یه وقتهایی هم من آرزوی دیدنِ بعضی از مخاطبینِ وبلاگم رو دارم...
دیروز من به یکی از آرزوهام رسیدم :)
بعضیهام پیدا میشن که هنوز فرشته اند...
سانس اول
دوستِ فرشته گون...چای و موخیتو و کیک شکلاتی
و
حرفهای لذتبخش :)
سانس بعدی هم به صرف تئاتر
یه وقتهایی هم من آرزوی دیدنِ بعضی از مخاطبینِ وبلاگم رو دارم...
دیروز من به یکی از آرزوهام رسیدم :)
بعضیهام پیدا میشن که هنوز فرشته اند...
سانس اول
دوستِ فرشته گون...چای و موخیتو و کیک شکلاتی
و
حرفهای لذتبخش :)
سانس بعدی هم به صرف تئاتر
شیر هم شیرهای قدیم ، وقتی میخواستن خراب بشن اول شروع میکردن دقیقه ای یه بار چکه کردن که با یه خیلی سفت کردنِ معمولی اوکی میشد ، بعد از مدتی چکه هاشون تندتر و بیشتر میشد اون وقت اگه سفتشونم میکردی بازم چکه میکردن اما کمتر، بعد از اونجایی که ما عمرا بهشون توجه نمیکردیم این چکه بیشتر و بیشتر میشد ، تازه عَ رو که نمیرفتیم ، پا میشدیم آچار میاوردیم سفتشون میکردیم... یه قانونی تو شیرها هس که میگه هر چه سفتتر ، هرزی بیشتر، همین آچار میشد بلایِ جونِ مغزیِ شیر تا بالاخره هرز میشد و مث شیر سماور ازش آب میریخت اون وقت بود که ما بر آن میشدیم تا مغزی بخریمُ شیر رو درست کنیم!!! خوبیش این بود که با یه مغزی هم همه چی حل میشد... تازه این پروسه ممکن بود از سه ماه تا حتی یه سال طول بکشه اما ... اما چی؟ هیچی!
رفتم عطاری... کل عطاریهای این خراب شده عه ببخشید این خراب آباد رو گشتم، نصفشون اصلا نمیدونن تاج خروس چی هس، نصفشونم فکر کردن تخمِ گل تاج خروس رو میخوام!!!
بعد آقاهه میگه حاج خانوم تخمش رو بگیر ببر بکار ، وقتی گل داد بگیر بخور! تو دلم گفتم عجـــــــــب پیشنهاد خوبی دادی!!! چرا واقعا به فکر خودم نرسیده بود ... :)))))
************
میگم یادم افتاد که خیلی از شما سعادتِ خوندنِ "خاطرات یک حاجیه خانومِ دیوانه" رو نداشتید (آیکونِ خودشیفته فراهانی)
خاطراتِ 10 قسمتی ای که تو وبلاگ مرحومم مرقوم فرمودم... حالا بر آن شدم که دوباره اینجا بذارمش اینجوری هم یه جورایی آرشیو بر میگرده ، هم آنان که نخواندند،میخوانند و آنان که خواندند تجدیدِ خاطره می نمایند :)))) باشد که رستگار شویم دسته جمعی ;)
فعلا مقدمه و قسمتِ اول رو داشته باشید تا بعد...
مثلا ماموریت بود، اما خب از اونجایی که خدا منُ خیلی دوس داره(آیکونِ الکی)، آخرش رو به سیاحت تبدیل کرد! البته خسته که خیلی شدیم ولی چونکه یکی از همکارامون اهلِ همون شهری بود که واسه کار رفته بودیم ، خواست تا اونجا رفتیم صفا نکرده برنگردیم خونمون :)
خب اینجا جایی است که انسان ، صحنه های عاشقانه زیاد میبیند، باز با باز ، کبوتر با کبوتر، ملخ با ملخ، پشه با پشه،پروانه با پروانه، سوسک با سوسک، جیرجیرک با جیرجیرک، واه واه واه سوسک با جیرجیرک، مگس با مگس و مارمولک با مارمولک را که خدمتتان عرض کردم! مخصوصا که الان فصل بهار است البته اینجا همه چیزش اغراق آمیز است زین رو بهارش کمی آتیشش تند است و زیرش زیاد است، زیرش زیاد است که میدانید یعنی چه؟ هوم؟
از آنجایی که اینجا بهارش خیلی شور است ، جانوران نیز تحت تاثیر قرار گرفته ، تند تند عاشق میشوند. میگویم جانور، بدانید و آگاه باشید که انسان هم مستثنی نمیباشد! کلا خاصیتِ اینجا اینجوری است ... بعله :)
خب اگر هنوز هوای بهاری را لمس میکنید ، اگر هنوز از رگبارهایِ بهاری لذت میبرید، اگر هنوز شبها احساس خنکی میکنید و ممکن است یک ژاکتِ نازک کنار دستتان باشد! بدانید و آگاه باشید که خوشا بحالتان، همانا شما از سعادتمندانید :))) و اما اینجا در 29 فروردین رسما تابستان است :|
سیستمِ منم بطور دیفالت برای کار در فشار هواهای نسبتا کم و مناطق مرتفع تنظیم شده! این مورد بارها به کَرّات امتحان شده! زین رو من بعد از هر بار رجعت به خراب آباد فشار سنج بدنم بهم ریخته و دچار حال نا خوشی میشوم! کارایی و چابکیم به شدت پایین میاد! نفس کشیدنم سخت و ...
حالا من اینجا زیر کولر گازی دراز کشیدم و در حالی که احساس میکنم داره از کف پام آتیش در میاد به این فکر میکنم که ماساژ پا چقدر میتونه چیز خوب و مفیدی باشه....ماساژ پا!!!!!! پاااااااا!!!!!!
در نبود من خراب آباد پیشرفتهایی هم کرده مثلا یک جیگرکی و چند تا مانتو فروشی باز شده!خجسته باداااااا :))))))
یافتن بقیهٔ پیشرفتها در دست احداثِ :دی
از همه لوله هایی که آب میدهند ، بیزارم! از تمام شیرهایی که چکه میکنند نیز هم! نشتی دادن ، ینی یک خرابیِ بزرگ! اصلا از قدیم گفتن کسی کارش درست است که جایی بشیند که نم زیرش نرود یا اصلا کسی که نم پس ندهد هم در آینده لابد کار دُرُست میشود! اصلا هر چی نمُ نشت است گند میزند به زندگیِ آدم! یک سوراخِ کوچک همچی نمه نمه گه میزند به یک زندگی که اصن نمیفهمی از کجا خوردی!