حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۱۰ مطلب با موضوع «روزی که گذشت» ثبت شده است

۲۱
فروردين ۹۳

یادتونِ گفتم کی میاد بریم دکتر ماهی؟ یادتون نیست؟ اینجا رو ببینید یادتون میاد :)


خب امروز بالاخره شد که بشه! من و تنها کسی که پایهٔ دکتر ماهی بود ، یعنی خانم خوجگله :))

اینجا


هوا عالی..همه چی عالی توووووپ :))

جای همتون خاااااااااالی!

۳۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۱
آزیتا م.ز
۲۱
فروردين ۹۳

دیروز میخواستم برم دکتر دیرم شده بود ، آژانس گرفتم! نزدیکهای مقصد که شد ، چون عجله داشتم ، زودتر گفتم آقا چقد باید بدم خدمتتون؟ طرف یه آقایی بود حدود ٤٠ یا ٤٥ سال همچین جدی  گفت هشتصد تومن!!! اول به گوشهام شک کردم ، بعد دوباره گفتم ببخشید چقدر گفتین ؟ دوباره گفت هشتصد تومن بعد یه لحظه مکث کرد! خندید با یه لکنتی گفت معذرت میخوام هشت تومن !!! 

منم خندیدم گفتم خواهش میکنم! حالا هِی بیچاره خجالت میکشید میگفت آدم که فکرش درگیره گاهی قاطی میکنه! کاش واقعا یه روز برسه که کرایه واقعا همون هشتصد تومن بشه!!! والا من از خدامه! لابد اون موقع دیگه منم اینقد ذهنم مشغول نباشه که قاطی کنم! 

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۲۴
آزیتا م.ز
۲۰
فروردين ۹۳

خب یک جورایی مُسِن بود ، حدود ٥٥ شاید! یک مانتوی تنگ کوتاه کرم رنگ پوشیده بود و شلوار جین و کتونی ، اول رفت و آمد به آقای فروشنده گفت میشه از هات داگهاتون تست کنم! فروشنده یه تیکه برید زد سر خلال دندون داد بهش!!! خورد! اولش یه فکری کرد بعد گفت خوبه خوشمزه است ، یه دونه واسم بذارید عاقا! خوب برشته بشه! فروشنده هم درجه اِلِمنتهای دستگاشو برد بالا!

۲۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۵
آزیتا م.ز
۱۹
فروردين ۹۳
عاغا کافۀ محبوب من رو بستن! کافۀ محبوبِ من سه طبقه زیر زمین بود یه جایی با دودِ عود و موسیقی و کتاب! یه جایی که صاحباش همیشه یک پازلِ ولو شده روی میز خودشون داشتند و وقتی میرفتی اونجا انگار که با تو پسر خاله دختر خاله بودند!  کافه نُت در طبقۀ منفیِ سه پردیس سینمایی ملت که دیگر نیست که الان جایش را به کافۀ مزخرفِ ویونا داده :| تا اینجایِ کار ضد حالِ عظیمی بود اما وقتی چشمم به تبلیغ یک جایِ دیگر خورد، ورق برگشت :)))
جایی برای همۀ کسانی که از نوشیدنیهای چه سرد و یا چه گرمِ سالم و گیاهی و بی ضرر و پر فایده لذت میبرند :)




طبقۀ 1+ پردیس سینمایی ملت

۲۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۴۶
آزیتا م.ز
۱۷
فروردين ۹۳

11 فروردین ، داشتم میرفتم شمال! یادتونه؟ این پُست...تو جاده برفی بود .... عکسهاش رو گذاشتم ، ببینید انگار چلۀ زمستونِ :))


نه که همه تو زمستون عکسهایِ برفی گذاشتن ، من دستم از برف دور بود...تو بهار عکسهایِ برفی میذارم که تو دلم نمونه خخخخ

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۸
آزیتا م.ز
۱۶
فروردين ۹۳

من میان آدمهای خوبم ،آدمهای دوست داشتنی ای که هنوز پیدا میشن! میان آدمهای به ظاهر غریبه ای که میانشان احساس صمیمیت میکنی، اینها نقطه مقابل همون افراد خانواده ای هستن که من میانشان احساس غربت میکنم:))

اینجا من میان خانواده دوست موقرمزی خوشگلم باران یا وارش طبرستان؛)

۳۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۰
آزیتا م.ز
۱۴
فروردين ۹۳

دیروز که سیزده به در بود الحق که هوا به همۀ کسانی که اینجا بودن حال داد! همچین هوا آفتابیُ دل انگیز بود که نگووووو.... و من بالاخره بعد از چند روز تلاش و کوششِ بی شاعبه (شائبه؟) تونستم عکس آپلود کنم :)



منظرۀ پشتِ پنجرۀ اتاقِ محل اقامتِ من

دیروز :)

ملت در حال در کردن میباشند :)

۲۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۱۵
آزیتا م.ز
۰۶
فروردين ۹۳

خب اون کاری که گفته بودم آقای همکار اومده بود که انجام بدیم ، چیزی نبود جز ضبطِ چند عدد کلیپ صوتی به اتفاق گروه و عوامل بی حفاظ پروداکشن خخخخخخ

و اینگونه بود که ما در استودیوی پارکِ جلوی خونمون چندین و چند عدد کلیپ صوتی پر کردیم :))

و

همچنین 

الوعده

وفا

همین امروز

تا حالا صدامون رو داشتید ، اینم تصویر :) از راست به چپ:

خانوم خوجگله، آقای همکار، مستر لهجه و خودم :دی

لازم به ذکر است که این عکس توسط شخصِ شخیصِ Self Timer دوربین گرفته شده!

لدفن سوال نفرمایید :))

۶۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۳۹
آزیتا م.ز
۰۵
فروردين ۹۳

صبح با آمدن یک دوست قدیمی شروع شد و چه چیزی بهتر از این ؟ :) وقتی اومد باهم صبحانه خوردیم قرار شد بریم بیرون اما از بس گل گفتیم و گل شنُفتیم که وقت گذشت بی آنکه گذر زمان مشخص باشه! اومدیم بریم بیرون دیدیم گشنمونه خو! از اونجایی که من یک لوبیاپلویِ آماده به خوردنِ دست نخورده در یخچال داشتم!!بسی مشعوف گشتیم و لوبیاپلو رو زدیم بر بدن ;)


شونصد سال بود لوبیاپلو نپخته بودم :))

۲۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۶
آزیتا م.ز
۰۴
فروردين ۹۳

من سال 88 یه چند ماهی تو خیابونِ دبستان نزدیکِ سیدخندان زندگی میکردم، اون موقع واسه سرِ کار رفتن، هر روز تا سیدخندان پیاده میرفتم و برمیگشتم!! بالاتر از پُل سیدخندان یه کبابیِ فسقلی هست که فقط کبابِ بیرون بَر داره!!! همیشهٔ خدا جلوی این فِسقِل مغازه، یه صفِ طویل هست به چه عظمت!!! اون چند ماهی که هر روز از جلوش رد میشدم، همیشه پیش خودم میگفتم، واقعا این چه کبابی میده که ملت اینجوری حاضرند روز و شب جلوش صف بکشند!!! خلاصه این مسئله تا دو روز پیش واسه من یه راز بود!!! تا پریروز که داداشم خواست به من حال بده گفت بزار بریم کباب گلپایگانی ، برات بگیرم تا بفهمی چیه؟ من یه بار خوردم بــــــــــــــد نبوده!!!

خلاصه روز اول عید رفتیم دم درش دیدیم وَه، چه یه عالمه صف بازم جلو درشه! داداشم یه نیم ساعتی تو صف بود تا 6 سیخ کباب کوبیده گرفتُ رفتیم نشستیم تو پارک خوردیم!!! خداییش کبابش خیلی معمولی بود، خیلی هم چرب بود و از همه بدتر بین کبابش یه جورایی خوبِ خوب نپخته بود...به هر حال که ما دو تا مون خیلی خیلی گشنه بودیمُ خوردیمش!!!

۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۸
آزیتا م.ز