سلام سلام.....
ای بابا نزن عاغا....اون لنگه دمپایی حیفه دع پرت نکن!!! اوخ اوخ.... نزنید بابا !!!! بچه که زدن نداره حالا 24 ساعت نبودم!!! گناه که نکردم!!! عاغا من شرمنده ام اصن.... اوخ... حالا که یه لنگه اش رو پرت کردی بی زحمت اون یکی لنگه هم پرت کن ، لااقل جفت بشه بتونم استفاده کنم!!! فقط یه ذره آروم تر بزن، منو خدا زده دیگه، گناه دارم :)))))
خب جونم براتون بگه بنده دیشب مهمونی دعوت بودم با جمعی از دوستانِ بسیار با معرفت، گل، سنبل، دوست داشتنی و اهلِ حال!!! هر چی بگم کم گفتم اصن... :) به صرفِ خوشمزه جاتِ اساسی و چهارشنبه سوری و همچنین بزن و بکوب :دی خداییش جاتون خالی بود از ته دلم میگم ، تازشم همشم به فکرتون بودم (آیکونِ راستکی)
تو حیاط یه آتیش صمیمانه بود با کمی مخلفات:) البته یک عدد آقای شیطون هم تو جمع بود که علاوه بر دَر کردنیهای خوشگلِ بی صدا چند بسته کپسولی هم خریده بود که بعد از ترکاندنِ چند عدد ، موردِ خشم و غضب جمع قرار گرفت و کپسولیهایش توسط شخصِ شخیصی ضبط و بایگانی شد ;) سپس در قسمتی از تنِ بنده نیز عروسی شد خخخخخخ آیکونِ حال کردم!!! :دی

دیشب
الان که دارم این پست رو مینویسم، به ذهنم رسید که چه حیف شد دیروز بهتون نگفتم که همتون از چهارشنبه سوریتون عکسهای خوشگل بگیرید ، بعد واسم بفرستید تا یه پست با عکسهای شما بذارم!!! دلم میخواست ببینم شما چطور گذروندید... :)
حالا بریم که داشته باشیم قسمتی از چهارشنبه سوریِ دیشب را به روایتِ تصویر....