حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۹۹ مطلب با موضوع «سوز و گدازهای آزیتا» ثبت شده است

۱۴
مهر ۹۱

کی میشه حال منم خوب بشه!!خراش احساسم درمون شه!غم از دلم بیرون شه!لبام خندون شه!نمیدونم کی میشه!؟ولی از وضعم معلومه که هنوز منتظرم امید دارم!گرچه افتان و خیزان است پای رفتنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۴ مهر ۹۱ ، ۰۷:۲۳
آزیتا م.ز
۱۷
آبان ۹۰

مورچه ای برعکس...تیک تاک ساعت...خانه ای پر ازخوابهای کسل بعد از ظهر...برش سنگ نما چند خانه آن طرف تر...تر،تر،چشمانم!و امیدی که نیست...کمرم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۷ آبان ۹۰ ، ۰۷:۲۱
آزیتا م.ز
۱۵
آبان ۹۰

پرید...سر موقع هم پرید...منو تو چند ثانیه عبور داد از میان غبار شهری که دوستش نداشتم اما بهش عادت داشتم...به هیاهو ،دود، تن فروشی خیابانی و گداهایش که نمیدانستی دلت به حالشان بسوزه یا نه!!!

دلم ماند پیش غریبه های آشنا و یادم ماند زخمهای آشنایان غریبه!!! پریدم و دور شدم از آن همه تلخ و شیرین...رفتم...هزار کیلو متر دورتر یه جایی که فقط نفت هست و خاک و خاک و خاک...بویی که به استقبالم اومد...بوی گاز...

دستام خالی بود...اما تو یادم یه کوله پشتی بود پر از خاطرات...

پ ن:شاید داستانم ادامه داشته باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ آبان ۹۰ ، ۰۷:۲۰
آزیتا م.ز
۲۷
مهر ۹۰

خیلی سخته که انگشتهای عسلیت هنوز تو حلق کسی باشه،بعد بره پشت سرت حرف بزنه!این جور موقعهاست که دل آدم بدجوری میشکنه! خوندن این شعر زیبای مهدی موسوی تو این شرایط خالی از لطف نیست...

ناگهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقتِ رفتنت باشد 

مرد هم گریه می کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد 

بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست از تو و دنیات 

واقعا عاشق خودش باشی،واقعا عاشق تنت باشد 

روبرویت گلوله و باتوم،پشت سر خنجر رفیقانت 

توی دنیای دوست داشتنی!!بهترین دوست،دشمنت باشد 

دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی 

بعد،در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد! 

چمدانی نشسته بر دوشت،زخمهایی به قلب مغلوبت 

پرتگاهی به نامِ آزادی مقصدِ راه آهنت باشد 

عشق مکثی ست قبلِ بیداری...انتخابی میانِ جبر و جبر 

جامِ سم توی دست لرزانت،تیغ هم روی گردنت باشد 

خسته از «انقلاب»و«آزادی»،فندکی درمیاوری ...شاید 

هجده«تیر»بی سرانجامی،توی سیگار «بهمنت»باشد...

«مهدی موسوی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۷ مهر ۹۰ ، ۰۷:۱۶
آزیتا م.ز
۱۴
مهر ۹۰

از خودم بدم میاد که شبیه همون موقع ها که 5 سالم بود هنوزم فکر میکنم همه آدم ها خوبن و من راحت و آسوده میتونم بهشون اعتماد کنم...

دم از بحث و گفتگو و نقد و تبادل نظر میزنه...بعد می بینی فکر کرده من اینجا بنگاه شادمانی خیریه باز کردم...

خدا روزیتو جای دیگه بده،احتیاجهای سرکوب شدت رو ببر یه جا دیگه بریز بیرون!

باشد که طفل ساده ی درون منم مجبور شه بزرگ بشه که به هر حسابی و نا حسابی اعتماد نکنه...کاش همه آدم بودن رو بلد بودیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۴ مهر ۹۰ ، ۰۷:۰۷
آزیتا م.ز
۲۲
شهریور ۹۰

 بعضی وقتها آدم با اینکه اصلا دوست نداره به یه قرارهایی جواب مثبت میده،بعد با یه سری آدمی که اصلا هیچ رقمه باهاشون جور نمیشه و اگه 100 بار بمیره و دوباره از نو بسازنش باز با اون تریپ آدما حال نمیکنه،بره بیرون .اونم یه ساعت دیر که خوابش بیاد و یه فیلمی بره سینما ببینه که 2 روز پیشش با یکی از دوستای با شخصیتش دیده....حالا این آدما هم هی سر یه فیلم جدی جدی مسخره بازی در بیارن و مردم هی بگن هیسسسسسس......اونوقت فردا صبحش وقتی کسل از خواب بیدار میشی میدونی چه حسی به آدم دست میده؟؟!!!فقط این حس که حماقتت تا چه حدی پیشرفت کرده و باید یه فکری به حالش بکنی!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۲ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۵
آزیتا م.ز
۲۱
شهریور ۹۰

حرصمو در میاری!...میری رو اعصابم رژه میری...از اون آدمایی هستی که انگار از دماغ فیل افتادن....راستی از اونجا افتادی چیزیت نشد....بعید میدونم احتمالا مخ و مخچه یه ترکی برداشته!!!

خیلی سعی میکنی فروتنانه برخورد کنی ها....اما آخرش همیشه گند میزنی....با این همه تفاسیر بازم ازت خوشم میاد لب قرمزیه بد اخلاق!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۴
آزیتا م.ز
۱۵
شهریور ۹۰

دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه؟؟؟!!نمیدونم مشکل کجاست!انگار تو یه منجلاب خودخواسته گیر کردم که حالا دیگه نمیتونم ازش خلاص شم...مشکل اساسیش همینه که خودم خواستم تازه واسش زورم زدم اما حالا دیگه جون ندارم واسه رهایی زور بزنم یعنی اصلا روزنه ی امیدی هم نمیبینم...دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه...بی آرزو شدم...من برای زنده موندن آرزوی تازه میخواهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۳
آزیتا م.ز
۰۱
شهریور ۹۰

ای بابا عجب روزگاریه!!اینجام یکی پیدا میشه میگه اینجوری ننویس یه جور دیگه بنویس!آقا جون دلم میخواد اینجا حریم شخصی منه!تو برو هر جور دوست داری خودت بنویس من بهت کاری دارم...ای بابا

این روزها من دیوونه تر از قبل!!بی پروا!!یه جورایی قاطیم....یه نفر پیدا شده میگه تو دبیرستانی نیستی، دیگه باید قشنگ فکر کنی!!!آقا کی گفته من خوشگل فکر نمیکنم....ببین همه چی آرومه تو به من دل بستی....این چقدر خوبه که تو کنارم هستی................اوووووووووووو خوبه؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۰۱ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۲
آزیتا م.ز