حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۸۲ مطلب با موضوع «هویجوری الـــــــکی!» ثبت شده است

۲۷
خرداد ۹۵
اصولا اینجوریه که من هر سال ماه رمضونها تقریبا خونه نشین میشم نه از اون جهت که روزه میگیرم و حال ندارم برم بیرون ، نه..! از اون جهت که من آدمه روزم و ماه رمضون که میشه انگار زندگی تو شب جریان پیدا میکنه ... روزها آفتاب یجوری میتابه که انگار عزمش رو جزم کرده تا همه چیزو جزغاله نکنه ، بیخیال نشه... همه جام که تعطیل و سوت و کور ...اما امسال دیگه بطور اجباری مریضی همچین منو ده روزه خونه نشین کرده که زخم بستر گرفتم :| 
از تموم آزمایشات و الحاقات فعلا چیزی حاصل نشد جز اینکه من بیماری کشنده ای ندارم و اجبارا باید این راه پر فراز ، فراز ، فراز ، فراز و گاهی احیانا ، ندرتا نشیب زندگی رو ادامه بدم .. فقط اگه این سرگیجه بسیار وحشتناک و تموم نشدنی دست از سرم برداره من تا عمر دارم مدیونشم ... والاع خخخخ
 
 
۱۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۰
آزیتا م.ز
۰۷
خرداد ۹۵
دو تا بسته چایی میدادن با یه فلاسک روهم ٢٦١٦٠ هزارتومن ، یاد نذری گرفتن افتادم ! یکی داد میزد یه سفیدش رو بده اقا یکی میگفت آبیش یکی میگفت کله غازی ولی انگار هیچکی صورتیها رو نمیخواست ، فلاسکهای صورتی همون وسط مونده بودن بی خواهان...
 
 
نمیدونم واسه چای بود این همه شلوغی یا واسه همون یه فلاسک فکستنی ... ناگفته نمونه منم رفتم وسط جمعیت منی که نه به چای علاقهء چندانی دارم نه فلاسک به کارم میاد، من رفتم چون دوستم(٧٦٦٠) فداییه راه چایه وقتی دید دو تا چای رو قیمت تقریبا یه چای میدن ، گل از گلش شکفت ، گفت اره آزیتا برو برو بگیر... ( چون خودش نمیتونه بره) رفتم از لای جمعیت رد شدم، آقاهه اون بالا ایستاده بود هی جعبهء تازه باز میکرد که رنگ دلخواه مشتریها در بیاد تو هر جعبه بیشترش صورتی بود میدیدی یکی یا دوتاش یه رنگه دیگه! یدونه آبی برداشتمو آوردم ! تموم مدتم به دوست بیچارم غر زدم که اخه چرا واسه چایی این همه بار سنگینی باید دنبال خودمون بکشیم !؟ 
موقع برگشتن رنگهای دیگه ای وجود نداشت همه شده بودن صورتی ، کسی هم اعتراضی نداشت یه صورتی برمیداشتن و میذاشتن تو سبد خریدشون و میرفتن !!! وقتی مقایسه ای در کار نباشه همه چیز راحتتر پیش میره . خیلی راحتتر... هوم؟
حالا بنظر شما اگه یه برند محصولش خوب باشه چرا باید یه همچین آفری بزنه؟؟ شما بودید میخریدید؟ 
۲۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۲
آزیتا م.ز
۲۸
ارديبهشت ۹۵
یه جاهایی هست که هیچوقت جذابیتشون رو واسه آدم از دست نمیدن ، مث همین میدون تره بار تجریش ، درسته که من کف بازار همینجا بزرگ شدم خخخخخ اما هر بار برم بازم به وجد میام! همین دیشب دیدن اون همه سبزی کوهی مختلف و تازه ، کافی بود که عنان از کف بدم :))
 
۳۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۷
آزیتا م.ز
۲۶
ارديبهشت ۹۵
- هی میخواستم این پست قبل رو ننویسم ها ، میدونستم تا بنویسم هوا شورش میکنه ، الان میریم که داشته باشیم هفته رو هر روز گرم تر از دیروز تا خود جمعه هوا بره بالای ٤٠ درجه ^o^ ... عاقا من از همین تریبون اعلام میکنم انسان گرمایی ای هستم و از هوای گرم بیزارم تا حالا کسی منو در حال شکایت از سرما دیده؟ ده ندیده دیگه ، ندیده :دی
 
- به نظر من یه گشت نامحسوس اخلاقی بذارن واسه این راننده های اتوبوس BRT خیلی موفق تر خواهد بود.. خیلی کار سخت و طاقت فرسایی دارن ، قبول ١٠٠ درصد، اعصاب فولادی میخواد ، ١٠٠٪‏ ، اما آقا اونایی هم که سوار BRT میشن بخدا از رو عشق و حال نیست اونام مجبورن ، مجبووووور!!! این همه بد روندن و فحش دادن و بوق و ترمز زدن رو چجوری تحمل کنن ، خب :| !!! ناگفته نمونه بعضیاشون اونقد خوش اخلاقن که کلا سوار اتوبوسشون میشی خستگیت یادت میره !
 
- اعتراف میکنم بنده در این ٢٩ سال زندگیم تا حالا نمایشگاه کتاب نرفتم... خیلی کتاب دوست دارم ها اما نرفتم دیگه !! اصن از دور حجم خستگیشو میبینم ، خوف برم میداره !! حالا ک فکر کنم نمایشگاه تموم شده ، یکی بیاد به من بگه نمایشگاه کتاب چه فرقی با خیابون انقلاب داره؟ مثلا آدم هر کتابی بخواد میره میخره دیگه ، فرق نمایشگاه چیه ؟ هوم؟ 
۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۲
آزیتا م.ز
۰۹
ارديبهشت ۹۵

آیا تا بحال به قسمت هرزنامه های بخش نظرات نگاه انداخته اید ، اگر نه !!! کلا نیندازید بهتر است جز پشیمانی و حالت تهوع سودی ندارد >_<

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۴۹
آزیتا م.ز
۰۸
ارديبهشت ۹۵
خانم مُسنیه ، اما اگر بهش بگی پیر حدس میزنم با پشت دست بکوبه تو دهنت:))) گاهی هم برمیگرده و میگه پیر خودتی من از همهء شما جوونترم . پر بیراه هم نمیگه ، صورتش از شدت شفافیت و صافی برق میزنه هر چند که کل موهاش سفید شده ، تند و تند و بدون تمرکز حرف میزنه ، همچین به آدم میگه قربونت برم الهی فداتشم که حتی تو دوران اوج عشق و عاشقیمم تجربه اش نکردم . آموزش ماساژ میده خود ماساژ هم میده هر چند که ماساژ دادن برای افراد ٦٠ به بالا ممنوعه اما کلا براش اهمیتی نداره ، طب سنتی میدونه ، روغن و عرق دستساز درست میکنه ، کرم و لوسیون ، نون سبوسدار میپزه ، هر روز از وسط تهران میکوبه میاد کرج تا ساعت ٧ شب کار میکنه ، اما یک بارم ندیدمش که احساس کنم خسته است، یبار ندیدم بناله . بهش خانم دکتر هم میگن خودش امروز گفت منم پزشکم اما مدرکم قدیمیه دیگه بازنشست شدم ، نمیدونم مگه دکترهام بازنشست میشن؟؟ شاید پروانه طبابتش رو تمدید نکرده ، به قول خودش ماسور بودن رو بیشتر دوست داره ، وسط کار بود که تلفن زنگ خورد ، گوشی رو برداشت بعد پشت هم گفت : تند بگو تند بگو .. قطع کرد و بدو بدو اومد ادامه کار!!   خندید گفت زنگ زده بگه قرصاتو بخور نمیری ، میخواستم بگم من تا شما ها رو نکشم نمیمیرم :))) گفتم دخترتون بود ، گفت نهههههه شوهره بود. میخوام سر به تن خاندانشون نباشه اما اونقدر با خنده لعن و نفرین میکنه که آدم رو حساب شوخی جدیش میمونه ... پرسیدم شوهرتون چکارست گفت پزشک ارتش بوده ، یه دختر بیشتر نداره هر بارم منو میبینه میگه حامله نشی ها ، ملت انگار خوششون میاد یکی رو بیارن که اذیتشون کنه نمیتونن بی دردسر زندگی کنن ، دنبال شر میگردن !!! یهو یاد خاطرهء ٢٠ سال پیشش افتاد ، که بطور اتفاقی شوهرش رو با یه خانم مو بلوند تو رستوران میبینه ، که هی به روش نمیاره تا خودش اعتراف کنه اما بعد یه ماه شوهره به رو خودش نمیورده که عاقبت این بهش میگه ببین من کار ندارم چه کار میکنی تو مغز و معاملت مال خودته ، فقط درد و مرض به من نده !! بعدم یهو گفت کار ندارم مردها طبعشون گرمه همشون گه خوری دارن ولی من از اول بهش گفته بودم به من دروغ نگو ... گفتم اخه اگه راستشم بگه که بازم رنج و عذابه ! گفت آره ولی حداقل اونجوری میگم شوهرم خائنه ولی دروغگو نیس اینجوری دو تا صفت بیخود رو باهم داره ... گفت از همون موقع از دلم شستمش رفت فقط بخاطر این دختره که آبروش نره واستادم زندگی کردم ... 
هیچوقت اون شب زمستون رو یادم نمیره که از شدت غصه و افسردگی نمیدونستم چکار کنم بهش زنگ زدم گفتم هستی بیام ، گفت سرم شلوغه اصرار کردم گفت بیا ببینم چه مرگته تو ، چرا اینجوری میکنی؟ وقتی رسیدم اونجا یکم باهام حرف زد برگشتم بهش گفتم آ.... جون اونقد به خودکشی فکر میکنم که دارم دیوونه میشم یه راه بی درد سراغ نداری !؟ گفت خاک تو سرت نکنن این شر و ورها چیه میگی؟؟ واسه چی واسه کی ؟! تو چرا بمیری ، بقیه برن بمیرن .. اونقد گفت که از خنده روده بُر شدم از یه ور گریه میکردم از یه ور خنده ... 
امروز که موهای رنگ برف و صورت با طراوتش رو نیگا میکردم به خودم گفتم یعنی من ٣٠ سال دیگه چه شکلی میشم ؟؟ 
۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۴
آزیتا م.ز
۳۰
فروردين ۹۵

تا اسم نوبت شما آوردم یکی از مهره های ستون فقراتم همچین زد بیرون که از شدت دردش خوابیدن و خوردن و راه رفتن واسه من شده عذاب الیم چه برسه پست گذاشتن اونم با گوشی !! علت درد مهره: پایین نگه داشتن سر به مدت طولانی! نتیجه: نگاه کردن به موبایل بی نگاه کردن به موبایل . فرآیند : یک عدد نشیمنگاه دو ور مصدومه سوراخ سوراخ ، یک شکم پر از قرص همراه با آه و ناله فراوان ، بی خوابی ، بی اعصابی ، خلاصه داغون شدم آقو داغووووون :))) خدا به هیچ جنبنده ای درد نده اگرم میده درد استخوانی و دندون و کلیه نده  ! الهی آمین 

 

هر چند که به شدت معتقدم حال خوب از درون میاد پس بالانس یور مود :))) 

 

* واقعا عمیقا از ترکیده شدنه دومین آپلود سنتر 98ia متاسفم که باعث شده عکسهای وبلاگ من کهدر یک سال اخیر آپلود کردم همه بترکه و عکس پستعای قبلی نمایش داده نشه :( 

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۶
آزیتا م.ز
۲۲
آذر ۹۴
آیا میدانستید چندی است که قحطی سِرُم سدیم کلراید همون آب نمکِ خودمون آمده است؟؟ نمیدانستید!؟؟ حال بدانید و آگاه باشید که نمیدانیم سرِ خط تولید این دوستِ عزیز چه آمده که تولید نمیشود و هر داروخانه ای که میری مسئول آن با تاسفی بس سنگین سر تکان داده و میگوید ، نیست !! شرکت موجودی نداره! 
خلاصه خواستم ارادت خود را نسبت به ایشان ابزار کنم و بگویم رفیق سرماخوردگی و آلرژیِ من به خونه برگرد .. نمیدانم چقد مهم بودی اما مثل اینکه با بمب هسته ای اشتباهت گرفتند که تولیدت را با غنی سازی ٩٪ ، متوقف کردند . 
 
 
این عکس هم از آخرین بازمانده نسل سرُمهای آب نمک است که بطور اتفاقی خونه بابام پیدا کردم ،، از ایشان عکس تمام قد بینداخته، میخوام ازش حفاظت و بعدا تقدیم موزه بنمایم . 
پ.ن : بالاخره اینقد ملت ما رو کشتن با این آهنگ کجایی؟ یجا بدردمون خورد :))))))
۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۰:۳۴
آزیتا م.ز
۱۷
آذر ۹۴
تو دو تا پست قبلی ، پستی که کلا اینجارو بی پرده کردم تا خیالم راحت شه ، همون شخص عصبانی ای که یبار کامنت گذاشته بود نه ببخشید همون که فحش داده بود لابلاش هم یکم کامنت گذاشته بود بعد از پاسخگویی من و شما دوستان ، بهش ، یه کامنت خصوصی بلند بالا داده بود و بیشتر و تا جایی که زورش رسیده بود من رو مورد عنایت قرار داده بود! آخیییییی....من اصلا قصد ندارم به محتویات اون کامنت اشاره کنم ، چون عصاره اش رو بگیری فقط به لغت نامهء فحشهاتون اضافه میشه ،ولی در ابتدای کامنت ایشون، اشاره کردن که ،من به چیه تو حسودیم بشه آخه ، آزیتا ناله با اون چشمای لوچت !! خخخخخ همین یه جمله رو داشته باشین که دیباچهء اون کامنت بلند بالای زیبا بود، تا بگم مابقی رو... 
از اونجایی که شاد کردن دل دیگران ثواب دنیوی و أخروی داره و توصیه أکید شده خواستم از همین تریبون اعلام کنم ، تازه باید بیای ببینی الان رو دماغم یه جوش گنده زده با انحراف معیارِ سی درجه که با چشمهای لوچم ست شده ، خواستم یکم ناله کنم دلت شاد شه ، بری حالش رو ببری! 
 
 
پ.ن ١ آقا یعنی نون خرمایی دوست داشتن و دو لُپی خوردن ، جرمش اینقد سنگینه که یه جوش بزنی به این گندگی!؟؟ مگه قتله؟ مگه جنایته؟خدایا توبه :))))
پ.ن ٢ کی گفته نون خرمایی سوغاتی بیارین اصن؟؟ والااااع با این نوناشون :))))))
پ.ن ٣ عنوان کاملا بی ربط! همینجوری چند روزه اسم این فیلمه تو مخم بود گفتم بذارمش عنوان سورپرایز بشید :)))))))
 
 
امضا: آزی ناله دماغ تربچیان
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۹
آزیتا م.ز
۲۰
آبان ۹۴
یه هفته است میخوام یه چی بنویسم ، حداقل قیافه منحوس این سوسکه تیتر اول خبرها نباشه ، هی نمیشه! قسمت بوده این سوسکه خوش چهره یه هفته سر تیتر اینجا باشه ، خدا بده شانس والا.. 
اقا چی بنویسم که هیچی نگم بهتره اصن .. فقط یه سری آدمها هستن که خودشون میدونن دارن گه خوری میکنن ولی خیلی مُصِّر و با اراده اینکار رو میکنن! مثلا میدونن که کامنتی که دارن میذارن چیز شعر محضه زین رو میان خصوصی میذارن که مبادا کسی جوابشون رو نده ! خب بابا تو که با اسم ناشناس کامنت گذاشتی ، فحشم که دادی ، چرتم که گفتی چرا خصوصی گذاشتی؟؟؟ ترسیدی من یا ٤ نفر جواب بدیم ، اونجات بسوزه؟؟ :))) نترس این وبلاگ مجهز به سیستم اطفای حریقه... 
راستی میگم این سیستم لاک زدن در حال رانندگی پشت رُل چه صیغه ایه؟؟ هفته پیش دو مورد تو تهران مشاهده کردم البته قبلا دیده بودم پشت ترافیک ملت از این کارها کنن ولی دیگه وسط چهارراه پارک وی تو اون بلبشو ندیده بودم طرف لاک قرمز به دست ، در حال زدن ، حرکت کنه! o_O بابا هر چیزی جایی وقتی ، روشی ، آدابی داره !!از هفته پیش این تو دلم مونده بود نمیگفتم میمردم یعنی :))))) 
 
کوچه باغهایی که هنوز دست نخورده اند
تهران-دارآباد
 
بعد میگم جشنواره مشنواره پاییزی جایی سراغ ندارین؟ اگه دارید تاریخ و آدرس بگید ، بریم یکم فیض ببریم .. گفتم پاییز اقا عجب پاییزیه.. بارون نگو سیل بگو میاد یه حالی میده به آدم ... اصلا پاییزی که بارون نیاد پاییز نیس ... 
۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۵
آزیتا م.ز