حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۸۲ مطلب با موضوع «هویجوری الـــــــکی!» ثبت شده است

۰۵
ارديبهشت ۹۳

الان دارم به این فکر میکنم که تصمیم بگیرم ، دیگه تصمیم نگیرم که رژیم بگیرم!

دقیقا از اون لحظه ای که تصمیم گرفتم که شیرینی ، شکلات ، آجیل ، کیک، مِیک از این نوع دست اقلامِ پر کالری نخورم، لامصب وفور نعمت که شده هیچی، علاقهٔ زیادی هم به خوردنشون پیدا کردم!

کلا دنیا همه چیزش برعکسه !!!! چــــــــــرا؟؟؟؟ نمیدونم! شما میدونید؟؟؟؟؟


بعد الان من موهام درد میکنه!!! خب موهام عادت ندارن طولانی مدت بسته باشن اونم چی؟ زیر روسری... آیییییی موهام :دی

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۵۸
آزیتا م.ز
۰۳
ارديبهشت ۹۳
بچه ها خانم "سوسن حسنی دخت" رو میشناسید؟؟؟ اگه میشناسید که هیچی اگه نمیشناسید ، اشکال نداره منم اول نمی شناختمشون، حالا چی شد شناختمشون...یه بار که داشتم با دکمه هایِ کنترلِ تلویزیون موسیقی مینواختم و هِی از اول میومدم تا آخر از آخر میرفتم اول! یهو برایِ اول بار بود که دیدم یه خانومِ خوشگلی داره خبر میگه :)) گفتم به به چه عجب تو تلویزیونِ ما خانمِ خوشگلِ خوش صدا هم دیده شد! خلاصه که متاسفانه ایشون در حال گفتنِ خبرهایِ زمخت و بدرد نخورِ سیاسی بودن اما بنده چون قوۀ تخیلم خیلی قویِ فرض رو بر این گذاشتم که خانم خوشجله (نه خانم خوجگلۀ خودمون تو فایلهایِ صوتی ها، بلکه همین سوسن خانم) داره مثلا یه متنِ باحال  رو با اون صدایِ خوبش میگه، مثلا یه متنِ طنز یا یه خبرِ دل انگیز! خخخخ خلاصه که بنده یه همچین آدمِ دیوونه ای ام ...


خانم سوسن حسنی دخت

از این ماجرا خیلی وقت گذشت تا اینکه یه بار خانم حسنی دخت یه متنی رو  نوشته بودند که پایه و اساسش راجع به برنامۀ محبوبِ دلها ینی کلاه قرمزی بود که من خیلی خوشم اومد! حالا اولش من این متن رو به خاطر وجودِ کلاه قرمزی خوندم اما بعد از اینکه خوندمش دیدم نــــــــه واقعا چه حرفهایِ خوبی توش گفته شده...بعدشم که تصمیم بر این شد که این متن رو تو وبلاگم بذارم و از اونجایی که شما بهترین کامنت گذارای دنیا هستید و خودتونم میدونید که چقدر خوب نقد و بررسی میکنید راجع به این متن خانومه حسنی دخت یه نظر به عنوان یه شهروند ایرونی بذارید و مطمئن باشید که این نظرهای شما رو خانومه حسنی دخت میخونه.

من هم قول میدم که تلاشمو کنم تا این متن رو ایشون با صدای خودشون بگن و تو وبلاگم بذارم تا امثال من به آرزوشون که شنیدن صدای لطیف ایشون به غیر از خبر سیاسیه، برسن.

متن رو با دقت بخونید و رو سفیدم کنید ها!

یه خواهش هم دارم که اصلا بحث رو سیاسی نکنید و نظراتی که جنبه سیاسی پیدا کنند به خاطر خانوم حسنی دخت سانسور میشه!

در ادامۀ مطلب میتونید متنِ ایشون رو بخونید.

۲۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۴
آزیتا م.ز
۳۰
فروردين ۹۳

خیلی جاهای خونه تار عنکبوت بسته بود... اما عنکبوتها کجان خدا عالمه!!! میگن هر آدمی تو زندگیش نمیدونم چندتا عنکبوت رو تو خواب میخوره! جدی میگم این قضیه علمیِ... بی خود نیست که الان کلی از جاهای خونهٔ من تار عنکبوت بسته بود اما عنکبوتهاش مفقود الاثرن دیگه! حالا از نظر من زیادم مهم نیس اگه خورده باشمشون یا در آینده بخورمشون، مهم اینه که متوجه خوردنشون نشم :دی

یه دوستی دارم ، تو همین خراب آباد زندگی میکنه بواسطهٔ شغل شوهرش...این فوبیای مارمولک داره! یعنی اگه مارمولک از صد فرسخیش رد شه رنگش مث گچ سفید میشه، دست و پاش میلرزه...اصن یه حالی میشه! من تا حالش رو ندیده بودم باورم نمیشد که قضیه اینقد جدی باشه... اون وقت آدم اینجوری باشه بعد مجبورم باشه تو یه همچین جایی زندگی کنه... یعنی همین دیروز که پام رسیده اینجا تا الان شیش، هفت تا مارمولک دیدم! کلا هوا که گرم بشه ، میشه همه جا در حالِ همه کار دیدشون! یعنی حیثیتم که ندارن ، یهو هوس کنن وسط راه پله و پارکینگم میپرند رو هم عشق و حااال :))))

من خونه قبلی که بودم اونجا پاتوقِ مارمولکها بود... بعد یدونه کوچولو هم اومده بود تو خونهٔ من رفته بود تو اتاق پشتی... منم زیاد از اون اتاق استفاده نمیکردم ، بیشتر انباری شده بود!! خلاصه مارمولکی رو ولش کردم به حال خودش ، اونم واسه خودش تو همون اتاق سکنا گزیده بود! گاهی صبحهای زود که هنوز یادش نیفتاده بود بره قایم شه چشمم به جمالش روشن میشد... خلاصه این مارمولکی همونجا بووووود تا روزی که من میخواستم از اون خونه اسباب کشی کنم ... اتاق که خالی شد اینم ترسید پرید وسط خونه....عاغا گنده ای شده بود! گنده ای شد بود که نگووووووووووو....قشنگ اندازش پنج برابر شده بود... اینجوریه که به همه میگم مواظب باشن هر کی بیاد خونه من کنگر بخوره ، لنگر بندازه، موقع رفتن مطمئنا با اضافه وزن میره! از من گفتن بود :)))))

۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۳۴
آزیتا م.ز
۲۸
فروردين ۹۳

امروز آبدارچیمون موقع گذاشتن چایی  رویِ میز آقای همکار، متوجه فیش حقوقیش میشه و برش میداره و میفرسته واسه من ، بعد من فردا دارم بالاخره اگه خدا بخواد بر میگردم سر کار و الان کلی خوف برم داشته که من با چه موجودی همکار بودمُ خودم خبر نداشتم

:-&

آقـــــــــــــــــا من نمیــــــــــخوام برررررررم

عررررررررررر


۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۰۴
آزیتا م.ز
۲۳
فروردين ۹۳

به خاطر درخواست های مکررِ دوستان :)

۴۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۱۸
آزیتا م.ز
۲۲
فروردين ۹۳
کلا خوندن کلمات‌ یا جمله های سرچ شده ای که طرف باهاشون به وبلاگ من رسیده همیشه جالب و خنده دار بوده!!! خب قبلا که از آمارگیر وبگذر استفاده میکردم ، خیلیهاشون از دست میرفتن و اما آمارگیر بلاگ 500 مورد آخر رو ذخیره میکنه و خیلی بامزه است... گفتم یه چندتاییشون رو بذارم شما هم مفیوض شید البته خیلی موارد جالب انگیز تر هم بود که چون اینجا خانواده رد میشه از قرار دادنشان معذور بیدم :)))

  1. من خیلى سردم.دوس دارم بامزه بشم.
  2. فوتو کامنتای باحال
  3. راه بر طرف کردن دلگیری و بی حوصلگی
  4. د*ا*ف های له و داغون
  5. بنگاه شوهریابی وثبت نام
  6. مستر لهجه
  7. ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮎ ﻓﻘﻂ ﻻﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﻦ کامنت نمیزارن
  8. ﭼﻮﻥ ﻣﻴﮕﺬﺭﻩ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻴﻜﻨﻢ
  9. یه بیمار روانی باید بره بمیره
  10. یاابالفضل چه کنیم که حا جا تمان بر اورده بشه
۲۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۵
آزیتا م.ز
۰۹
فروردين ۹۳


بچه ها این پست رو که یادتونه؟


۲۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۰۱
آزیتا م.ز
۰۳
فروردين ۹۳

از آن دست کادوهایی که  آدم  رو حالی به حولی میکنه :)

۳۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۱
آزیتا م.ز
۰۲
فروردين ۹۳

اینجا آبهای نیلگون خلیج فارس!

سواحل قِشم


همین روزها

هنرنماییِ گوجه سبزِ خوشگلم :)

۲۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۳
آزیتا م.ز
۰۱
فروردين ۹۳

خب من که از این پستها ننوشتم که سال 92 واسه من چنین و چنان بود اما یه دوستِ قدیمی که اتفاقا خیلی از شماها هم میشناسیدش واسم یه طومار نوشته از چیزهایی که راجع به من و بی حفاظ یادش میومده :) بعله آقای سلام با اون آلزایمرش انشایی نوشته با موضوع آزی و سال گذشته !





+ خوب امروز 1/1/93 می باشد
موضوع: آزی را در سال گذشته چگونه دیده اید؟
من عادت دارم همیشه از آخر به مسائل مینگرم پس اول از همه آزی را در آخر سال مورد بررسی قرار میدهم.

آزی به مشهد رفت با دوستانی مملو از صفا و صمیمیت که نصف دوستان و خموشان وبلاگ حسودی کردند و ایضا بنده! (بار آخرت باشه با عشق سابق من گوجه چشم سبز قجری قرار مدار میذاری) آزی تولدش را در مشهد برگزار کرد و کادوهای خوشکل مشکل از سرتاسر ایران دریافت کرد. همه کادوهایش را دوست دارد و برای همه دوستانش تعریف کرده که چه کسی چه کادویی داده!
+آزی عمل کرده و اوخ شده، تنها بر روی تخت بیمارستان آرامش را در نامه زنی ساده و مهربان لمس کرده و امیدوارانه تنهایی را از خود دور کرده. آزی الان نشیمنگاهی خوبتر دارد ولی زده دهن کتفش را سرویس کرده! ای کاش آزی میداد آنجایش را آن دوست گرمابه و گلستانمان عمل میکرد و با هم آشتی میکردند(راستی آقای دکتر با خانوم دکتر به هم زدند،جهت اطلاع!)
++آزی به خاطر تواضع و حس مسئولیت به کارش به طور خیلی شانسی، ماموریت دبی را به نام خود ثبت کرد و در عضوهایی از بدنش عروسی شد ولی بعد خبر رسید که به جای اردیبهشت باید احتمالا تیرماه به دبی بروند و آزی هم فراری از گرما و هوای شرجی (نگران نباش اونجا همه جاش کولر هست، خنکه خخخخخ)
+++آزی با ترفندی، رگ غیرت خواستگار سابق را جوشانید و او را از خود دور ساخت. انگ بی حیایی به حیای فراوان خود زد تا دوست عزیزمان را به قول خودش دک کند. حیف آن دوست متشخص ما نیست که به درد عشق تو سوخت و پیر و کچل شد؟ هیچ کس هم حاضر نیست به همسری دوست پیر و کچل ما در آید! (از خر شیطون بیا پایین و همسر رفیق کچل ما شو)
++++آزی خواستگاران پولداری را پراند (ترکاشوند رو عرض میکنم آزی خانوم!) تنها به این خاطر که غلط کرده اند در عذای عمویم جرات کرده اند خواستگاری کنند! (انشالله در عروسی عموی بعدیتان خواستگاری کنند و جواب مثبت بگیرند و بروی خونه شوور از دستت خلاص بشیم به مولا)
+++++آزی در سال گذشته استعدادهای رادیویی بسیاری کشف کرد. آقای همکار با آن صدای بوقیش(طناب رو بگیر آقای همکار تا بهت بگم چکارش کنی) و مستر لهجه با آن لهجه جوکش، و خانوم خوجگله (چاکریم به خدا، صدات مثل آقای همکار بوقیه، اون طناب رو به همکار دادم که شما بگیری، گرفتی؟)  به کارگردانی و نویسندگی و تهیه کنندگی و هنرنمایی آزی (خب هندونه ها از زیر بغلت نیوفته لدفا!) و احتمالا به اسپانسری چپه و الدوله (مبلغ 1200 تومان نقدا جهت دانلود برای خودش پرداخت کرده یحتملا).
++++++آزی مسافر نمونه هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران و شهروند نمونه سازمان جغرافیایی کشور شد چونکه با 12 پرواز همراه با دوربین خود در سال 92، از تمامی نقاط ایران عکس هوایی گرفت .متاسفانه بعضی از سفرهاش رو هم سانسور کرد (خب بگو کجاها رفتی!)
+++++++آزی با بچه های بالا در ارتباط است و دهن چند نفر از مزاحمین وبلاگش را سرویس کرد (یا ابالفضل،خواهر این جا نماز بنده را ندیدید شما؟ آخرین باری که برای پاکیزگی بیشتر، آبش کشیدم نمیدانم کجا گذاشتمش!)
++++++++وبلاگ پنج ساله آزی فی*ل*تر شد!
و این بود انشای من. آلزایمر نذاشت بقیش رو به خاطر بیاورم.


شما چه خاطراتی دارید از بی حفاظ و آزی در سال گذشته؟؟؟ عایا شما هم مثل سلام آلزایمر دارید یا مثل من در نوشتن خاطرات تنبلید؟؟ :)))
کدوم پستها بیشتر براتون جالب بوده...؟ خلاصه هر چه دلتون میخواید بگید دیگه :)
۲۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۲۹
آزیتا م.ز