حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۸۲ مطلب با موضوع «هویجوری الـــــــکی!» ثبت شده است

۲۳
دی ۹۲

در رو که باز میکنه همچیــــــــــــــــــــــــــــــــــــن با انرژی میگه سلام آزی جونم

(اینجوری بخونید: سلّــــــــــــام آززززززززززی جونــــــــــــم) که آدم دلش میخواد خوب :(





+اسم زنِ همسایمون آزاده است!

+اونم که بهش سلام میکنه، شوهرش امیرِ!

+قبل از اینکه من بیام این ساختمون همین امیر، مدیر ساختمون بود! اما همون ماه اول که من اومدم...همسایه ها به زور عوضش کردن! میگفتن پولهارو میخوره میبره خرجِ آزی جونش میکنه :/

+دلم میخواد یکی هم منو صدا کنه...همینجوری با همین شور و ذوق :) خواستۀ زیادیه؟

+گاهی تو راه پله یهو داد میزنه آزی...من اینجا تو خونه سرمو بر میگردونم! مسخره است نه؟ :)

+البته میدونید که آزیِ اصلی منم که آزیتام، اونی که آزاده است آزیِ تقلبی محسوب میشه! :)))

+امروز نریمان پسرِ اون یکی همسایمون،سرش از در آورده بود بیرون،تو راه پله صدای خروس در میاورد! بمیرم واسه این بچه های اینجا که از تو خونه بودن میپوسن اصن یه وضی :|

۳۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۰۷
آزیتا م.ز
۱۹
دی ۹۲

میدونید خیلی وقتِ پُستِ خوراکی نذاشتم....اصن یه حسِ بدی دارم....این پُستهای خوشمزه جات از آن پُستهایی است که مخالفان و موافقانِ زیادی دارد....

مثلا یکی مث حاجی که هنوز به خانۀ جدیدِ بنده قدم رنجه نفرمودن..شایدم فرمودن ،خبر ندادن شکلک های یاهو که کُلی با پُستهای معکوس (واژۀ آزیتا در آوردی به معنیِ عکسدار) مخصوصا خوراکی حال میکنن.....یکی هم مث آقای بُنفش....(با ضمه بخوانید) هِی میاد دعوا میکنه هر دفعه چرا عکسِ غذا گذاشتیشکلک های یاهو

حالا بماند که همین خوراکی ، ناموسِ سرهنگ عزیزِ بنده نیز هست...و نطقش با همینجور چیزهاست که باز میشود....شکلک های یاهو


پس بر آن شدم که از شاهکار دیگری پرده برداری بنمایم (آیکونِ خودشیفته فراهانیشکلک های یاهو)



کالزون



خب این غذا مالِ چند روزِ پیش است....و اون ناخونی که مشاهده میفرمایید الان مصدومِ و در بیمارستان بستری میباشدشکلک های یاهو

بعدشم اسمِ این غذا رو نمیدونم ،چون هویجوری الکی از خودم در آوردم اما بعد که بهتر نگاش کردم دیدم،یه چیزی شبیهِ کالزونِ....کالزون هم دیگه خودتون برید ببینید چی هست...من با این دستِ مصدوم که نمیتونم ،مباحث آشنایی با غذاهایِ جدید تدریس کنم....همین بس که از دیدنش لذت ببرید و به غار و غور بیفتید..شکلک های یاهو


+عاغا این آرشیو گذاشتن ،خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی سخته!!!خیـــــــــــــــــلی...الان به قسمتهایِ سختشم رسیدم.....واااااای بچه ها انرژی بدین خوشکلک های یاهو


+بعد میگم برایِ رفع مشکل عدم وجودِ شکلک برای کامنت گذاری، شما میتونید همین شکلکهایی که من در پُست و پاسخِ کامنتها استفاده کردم رو،در کامنتتون کُپی پِیست نمایید...و اجازه دهید که بنده حالش را ببرم....بهــــــــــــــــــــله!!


+گوجه سبز جونم خیلی ناراحتم که نمییتونی کامنت بذاری!! خیلیشکلک های یاهو آب دهان به روزگار....اصن شکلک های یاهو


+یادش بخیر اون موقعهایی که آپ میکردم....گُر گُر عینِ مور و ملخ سرازیر میشدن تو وبلاگم...صدقه سریِ چیزی بنامِ وبلاگِ دوستان...اما موهوم نیس...من هرگز به بلاگفا بر نخواهم گشت.....ازش بدم میاید .... بـــــــــــــــــــــــد!



جایی برای دیده شدن

دو تا فراخوان است...یکی جذبِ نیروی کار یکی هم ایده های ناب برای شغلهای خانگی، ببینید بد نیست :)


۵۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۲:۵۷
آزیتا م.ز
۱۸
دی ۹۲

دستم درد میکنه....یعنی بخوام دقیق بگم...هَمَم درد میکنه....یعنی لِه لِه ،داغونم! نتیجه میگیریم که دست و دلمم به نوشتن نمیره!


در نهایت یک ماساژور مهربانم آرزوست! ولا غیر!





+اوضاع دستم و کوفتگیِ بدنم ماجرایِ مفصل و مسخره ای داره...که اینجا نمیگمش تا ثبت نشه....همون بهتر که ندونید...

+دارم یواش یواش آرشیو رو میذارم...با این وضعِ دست دردم،کارِ طاقت فرسایی محسوب میشه...اما من کم نمیارم منو که میشناسید!

+هِی  نیاید بگبد چی شده ها.........به هیژگی نمیگم! حتی شما دوست عزیز :)))

+عنوان هم به سبکِ آقوی همساده بخوانید لطفا :D

+نظرهام بازه :)

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۸
آزیتا م.ز
۱۲
مرداد ۹۲

امروز.....امروز.......

.

..

.

..

.

..

مطمئنم امروز یکی خیلی تو فکر من بوده! یعنی گاهی ذهنش مشغوله من بوده! مطمئنم! آزی سنسورهای قوی داره! آزی اشتباه نمیکنه!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۲
آزیتا م.ز
۱۱
مرداد ۹۲

فردا افطاری دعوتیم!تو رستوران هتل...البته فکر نکنین از این هتلهای مجلل ها! نه! هتل فکستنی یک شهر فکستنی...ولی بازم خوبه...خوشحالم...چهار نفر آدم میبینم حداقل...بعضی موقع ها خوف برم میداره میگم نکنه ظاهر گونه انسانی یادم بره در گوشه این خانه!



+خدا کنه کباب هم بدن ابنقدر هوس کردم...کوبیده نه! برگ باشه بهتره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۰
آزیتا م.ز
۱۱
مرداد ۹۲

امروز از همین الان به خودم قول میدم که وقت تلف نکنم الکی اینجا نشینم دور دور نکنم،به خودم و چشمم که میسوزه و کمرم که درد میکنه ...باقی اندامهای راحت و ناراحتم بد نکنم! به انواع کارهای عقب افتاده، مربوط به امروز و کارهای مستحب رسیدگی کنم...و...

الهی آمین...

.

.

.اٍ دعا نبود که قول بود...دیدی هیچی نشده یادم رفت....خخخخخخخخی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۸
آزیتا م.ز
۱۰
مرداد ۹۲

اینجا نشستم...کلی کار واجب و غیر واجب هست که باید انجام بدم...از گشنگی هم دارم میمرم واقعا...البته روزه ام نیستم که انگیزه ای واسه تحمل گشنگیم داشته باشم!

.

.

.

اما همچنان اینجا نشستم!!!چرا خدا؟؟!!!!من از کی از دست رفتم؟؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۵
آزیتا م.ز
۰۹
مرداد ۹۲

دوست داری با دوست من ،که دوست داره با دوست تو ،دوست بشه ، دوست بشی؟؟؟

این اون وقت یعنی چی؟؟!!! بچه بودیم میگفتیم!



* دیشب 1 خواب خیلی بد دیدم.....هنوز صحنه اش جلو چشممه!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۴
آزیتا م.ز
۰۳
مرداد ۹۲

تو این شهر خراب شده اصلا دوستی ندارم...چند وقت پیش با یکی آشنا شدم که مثل من اهل اینجا نیست...خوب، زودی باهم دوست شدیم...اخلاقهای خاصی داره اما من دوسش دارم...1مدتی گذشت...الان خونمون خیلی خیلی نزدیک شد بهشون، یعنی اومدیم همسایه بالاییشون شدیم!!!! فکر میکردم اینجوری خیلی باحال میشه کلی همدیگرو میبینیم...اما برعکس شد....کلا کم پیدا شد...دیگه اس ام اس هم نمیده....4 روز پیش بهش اس دادم:

من:سلام عزیزم خوبی؟چه خبرا؟....راستی دوست جون از من دلخوری؟

اون: سلام بد نیستم،تو خوبی؟ نه واسه چی؟ اتفاقا صبحی به فکرت بودم...اصلا نمیفهمم زمان چطوری میگذره بخدا آزی!

من:من که همیشه به فکرتم...میگم مزاحم نشم...هیچی گفتم کاری کردم دلخوری که سراغی ازم نمیگیری...میخاستم بگم با ما به از این باش که با خلق جهانی...

اون: الهی فدات شم...خیلی عزیزی بخدا........................کلی قربون صدقه دیگه....باشه چشم ،حتما میام میبینمت، بوس

اون: الان 3 روز گذشته باز رفته تو آمپاس!!!

من:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۳
آزیتا م.ز
۰۱
مرداد ۹۲

عنی دیشب داشتم با آقای صابخونه 8 سال پیشم، اون موقع که سال اول دانشگاه بودم...4 دست و پا از وسط بازار دست فروشها رد میشدم!!!!من جلو بودم اون پشت من!!!! نه فقط صحنه رو مجسم کنید جون من!!!!! البته موهاش پرپشت و طلایی شده بودن...قیافش کلا خیلی بهتر شده بود خودشم جوون تر و خوش اخلاق تر شده بود...واسه همین وقتی داشتم تو بازار دست فروشها که یکی از علایقمه،4دست و پا میرفتم اونم پشتم چهار دست و پا میومد بهم خیلی خوش میگذشت....اینقدر همه چی رنگی بود...باحال بود......فقط آخرش داشت پررو میشد....که ترجیح دادم از خواب پاشم تا شر نشده....دیگه.......................


.....راستی این آقا رو من سر جمع اندازه انگشتای دستمم ندیدم!!!حالا چه حکایتیه خدا عالمه!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۵۱
آزیتا م.ز