دیروز یجایی یه نفر یه مطلبی نوشته بود که اتفاقا رمزی بود، نمیدونم چرا بدون اینکه من رمزی ازش بخوام اومده بود رمزش رو به من داده بود، منم از سر کنجکاوی رفتم و مطلب رو خوندم!!! تو دلم واسه اون مطلب یه مثنوی هفتاد من ، کامنت داشتم، اما صد بار نوشتم و پاک کردم... آخر سر میخواستم کلا کامنت نذارم... ولی گفتم بذار یه کامنت بذارم که متوجه بشه مطلب رو خوندم و به طور مختصر نظرم چیه... همون کامنت هم با سانسور نوشتم و مطمئن بودم خیلیها که اونجا رفت و آمد دارند با خوندن کامنت من خیلی قضاوتها تو دلشون خواهند کرد !!! قضاوت کردن عادته آدمهای حق به جانبه... تا وقتی هم که تو دل بمونه ، جوابش با ما نیست که با همون خداییِ که اون بالا نشسته! اما وقتی تبدیل به درافشانی میشه... قضیه اش فرق میکنه... خب مطمئنا شخص کامنتر از همون کامنت من، راهیِ اینجا شده، چون در کامنتهاش اشارتی به حرفهای من تو اون کامنت کرده... که البته نه دقیقا منظور من که تصور ذهن مریض خودش از کامنت من رو گفته ، نه بیشتر!
فکر نکنین که من کامنت خصوصی کم میگیرم و هر کامنت خصوصی ای میگیرم ، بدو بدو ، میام عمومیش میکنم! اما بعضی از این خصوصیها ، دردهای بزرگی رو به یاد آدم میندازن که گریبان گیر جامعهٔ ماست! دردهایی که من نه تمام روز که حتی تو تمامِ طول شب هم ازشون رنج میبرم... و افسوس و صد افسوس که کاری از دستم بر نمیاد حتی در مقیاس کوچک!! و هزار افسوس که این روزها با ساختن یه قایق هم نمیشه از این شهر و دیار و خاک غریب دور شد... خوش بحال سهراب سپهری که تو عمر کوتاهش کل دنیا رو گشت... زودم قایقش رو ساخت و خدا هم اجابتش کرد و از این خاک غریب بردش...
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشهٔ عشق،
قهرمانان را بیدار کند...
5 صبح واسه نماز صبح بیدار شده بوده؟؟ کسی که نماز میخونه، یعنی عاشق خداست! و عاشقی نه در نماز تو که در رفتار توست!
اگر روزی فقط اجازه داشته باشم از خدا تنها یه چیز بخوام ، حتما اون چیزی نخواهد بود جز ، گشودن عقده ها... برای همهٔ آدمهای این کرهٔ خاکی، از خودم بگیر تا بقیه و اون سر دنیا!
حرفی نمیزنم جوابی نمیدم که
" گوش اگر گوش تو و ناله اگر ،نالهٔ من آنچه البتّه به جایی نرسد فریادست"
+عنوان از خودم!