حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۶۳ مطلب با موضوع «آزیتا نُطق میکند» ثبت شده است

۲۱
مهر ۹۳

امروز این آقای همکار که یکی باید بیاد از برق بکِشتش که اینقد تند تند از خودش پست در نکنه ،یه پست نوشته بود که هی توش آه و فغان کرده که درهای رحمت خدا به روی من بسته شده و اینا... وقتی خوندمش یکم به این جمله فکر کردم... درِ رحمتِ خدا.... درِ رحمت.... در...... بعد که خوبتر فکر کردم دیدم دری وجود نداره...رحمت خدا تو جایی ، مخزنی ، انباری ، چیزی ، ذخیره نشده که ، دری داشته باشه... رحمتِ خدا جاریه... مثل آب.. مثل هوا، مثل امواج مادون قرمز و مافوق بنفش... مدام در حال ریزشه بی اینکه ما توجه کنیم... اشعهٔ خورشید تو کلهٔ همه میتابه... توجه نمیکنه کی پوستش تیره است کی روشن... کی ضد آفتاب زده کی نه! کی خوشش میاد کی نه... رحمت خدا هم پیوسته میتابه...میریزه.....حالا اگه شما عینک آفتابی زدی، یا رفتی زیر سایبون وایستادی دلیل بر نبودنش نیست!!! این فرستنده نیست که مشکل داره ، لطفا گیرنده هایِ خودتون رو انگولک کنید...


رودخونهٔ بهبهان

نمیدونم کِی خخخخ


خدا با کسی قهر نمیکنه، آدمها بچه ننه هستنُ تو کار قهر و قهر بازی... الکی ناز و ادای خودمونُ گردنِ خدا نندازیم...شبها که میخواین بخوابین شارژرتون روبزنید به پریزِ اون قدرتِ مطلق ازش بخواین صبح که پا شدین ، باتریتون FULL باشه ... تا هیچ روزی نرسه که کم بیارید ، battery low بزنید و خدای نکرده خاموش بشید...

اونجایی که سهراب سپهری میگه : " و خدایی که در این نزدیکی است ، لای این شب بوها، پای آن کاج بلند ، روی آگاهیِ آب ، روی قانون گیاه" فکر نکنیم که حالا شاعر بوده الکی یه چیزی گفته... نخیر ! این دقیقا همون حرفیه که من میخوام بگم... خدا ، قدرت برتر کائنات ، معبود ، خالق یا هر چیز دیگه ای که شما روش اسم میذارید... جاریه و همهٔ ماها رو در بر میگیره... اینقدم مث فامیل دور ، دَر رحمت ، دَر رحمت نکنیم :)))) آقا دری در کار نیست... اینجا هر روز سیل میاد ، سیل رحمتِ خدا و ما چه بخوایم چه نخوایم غرق شدگانیم... هیچ غریقی از این دریا نجات پیدا نکنه... آمیــــــــن خخخخخ

۲۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۸
آزیتا م.ز
۲۰
مهر ۹۳

میدونید امروز یه تصمیمی گرفتم، که هر جا که سفر میرم شده یه چیز کوچیک واسه دوستام بیارم، البته قبلا هم معمولا اینکارو میکردم ولی گاهی بخاطر وقتِ تنگ یا تنبلیِ خودم یا حتی فراموشکاری  یادم میرفت ، اما امروز فهمیدم که چقد سوغاتی با خودش انرژی مثبت بهمراه داره ، چقد آدم رو سر حال میاره و چقد دو تا آدم رو به هم نزدیکتر میکنه...


همین امروز ظهر 

من در حال شستن و ناخنک زدن به انگورا :))


به به ، چه انگوری چه انگوری مثل چراغ زنبوری !!! :) این انگور خوشگل سوغاتی ای که امروز منو بفکر وا داشت ! از انگورانِ اراک اومده خراب آباد :) و خیلی هم خوشمزه است... از امروز با خودم عهد میبندم هر جا میرم سوغاتی رو فراموش نکنم ... چون یه عالمه عشق همراهش داره هر چند کوچیک باشه ... 

۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۸
آزیتا م.ز
۱۰
مهر ۹۳
یادتون میاد من خیلی پررنگ بودم؟ منظورم اینه که خیلی فعال بودم هر روز تند تند پست میذاشتم...اصن انگار یه انرژی عجیبی داشتم واسه آپدیت کردنِ اینجا...تازه تو عرصۀ خوندنِ وبلاگهای بقیه هم بسیار کوشا بودم..اصلا از خوندن نوشته های بقیه خسته نمیشدم از کامنت جواب دادن خسته نمیشدم و خلاصۀ همۀ اینا میشه همون پررنگ بودن که گفتم... و چه شد که کم رنگ شدم...دقت کنید من ازونا نیستم که به این زودیا جا بزنمُ بی رنگ بشم اما اعتراف میکنم که کم رنگ شدم..
دقیقا اون روز رو خوب یادم میاد اون روزی که یهو خیلی چیزها فرو ریخت... همچین این وبلاگ و حواشی اش از چشمم افتاد که میخواستم همونطور با همون چشمهای پر اشکم که خوب نمیتونستم مانیتور رو ببینم دکمۀ حذف وبلاگ رو بزنم! میخواستم بدون مقدمه بی خدافظی بی نشون دکمۀ حذف رو بزنمُ خلاص! اما خب ...دیدم خیلی نامردیه...بخاطر همۀ آدمهایی که دوسم دارنُ دوسشون دارم..
یه کسایی هستن که از آدم بدشون میاد ...خب این دسته زیادم بد نیستن چون تکلیفشون با خودشون و تو روشنه! یه سری هستن که منفعل از کنارت رد میشن...مث یه رهگذر بی فکر و بی واکنش...خب این دسته هم آزاری ندارن... بود و نبودشونم فرقی نداره... یه سری هم هستن که بودنِ آدم ، حالِ آدم واسشون مهمه، به هر طریقی و به روش خودشون دوسِت دارن... اینا همونایی هستن که هر چند مجازی اند اما یه جایی تو زندگیِ آدم دارن..یه قسمتی رو به خودشون اختصاص میدن.. اینا خیلی خوبن...و اما ...اما یه دسته ای هستن که دورو و دو رنگن، از یه طرف از تو خوششون میاد از طرفی یه حس بد نسبت بهت دارن! از یه طرف ادعای دوستی دارن از یه طرف تو خفا بهت خیانت میکنن... تو ظاهر کمرنگن اما گندش که در میاد میبینی هر جا میچرخن نُقلِ مجلسشون حرف زدن راجع به تو با دوست و دشمنات بوده...سوالی اگه دارن جای اینکه بیان از خودت بپرسن میرن راجع بهت تجسس میکنن! اگه اتفاقی میفته جایِ اینکه بیان به خودت بگن میرن به اطرافیانت میگن!...اینا همونایین که نه تنها دنیای واقعی رو به گند کشیدن بلکه این دنیایِ مجازی هم برای آدمهاش تلخ میکنن...اینا مث ویروسهای خطرناکن...اینا همونایی هستن که عشق این وبلاگ رو تو دل من کمرنگ کردن...اما خب قدرتِ اون دوست داشتنیها واسه من خیلی بیشتر بود ، چون ما هنوز اینجاییم! من وشما :*



رود کرخه
91.03.11


فکر نمیکردم که به این خوبی از نوبت شما استقبال کنید مرسی از همۀ شمایی که عکس فرستادید و میخواین بفرستین...
 با وجود شماها آزی حتما دوباره پررنگ میشه حتما :*


+ در ادامه، اسم تمام کسانی که تا این لحظه عکسشون بدستم رسیده میتونید ببینید... اونایی هم که هنوز میخوان شرکت کنن..یالّا دست بجنبونن :)))
۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۶
آزیتا م.ز
۰۲
مهر ۹۳
چند روز پیش ، نه ینی چند شب پیش داشتم یه فیلم نگاه میکردم که از قضا تقریبا کمدی هم بود ولی همون اول فیلم شخصیتِ اولِ ماجرا یه جمله ای گفت که خیلی برام جالب بود، همون نصف شبی از تختم اومدم پایینُ رفتم دنبال کاغذ و خودکار تا یادداشتش کنم چون خیلی وقتها پیش اومده که فکر میکردم مطمئنا جمله به این سادگی از ذهنم نمیره اما رفته که رفته، زین رو کورمال کورمال قلمُ کاغذ اوردمُ تو نورِ لبتاپ اون جمله رو  خرچنگ قورباغه یادداشت کردم!

Always remember
life is not the amount breath you take , It's the moments that take your breath away



همیشه یادت باشه
زندگی به اندازۀ لحظه هایی که نفس میکشی نیست بلکه همون لحظه هاییه که نفست رو بند میاره


7 شهریور 91
محمودآباد

امیدوارم زندگیتون پر از لحظه هایِ نفس گیر باشه :-*
۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۲
آزیتا م.ز
۲۷
شهریور ۹۳
به هیچ چیز این زندگی نمیشه اعتماد کرد، به کسی نمیشه 100 درصد ایمان داشت... ما حتی نمیدونیم وقتی شب به دوستامون میگیم شب بخیر ، عایا دوباره فرصت میشه بهشون بگیم صبح بخیر!
همین دیشب اینجا بساطِ تستِ قند خون داشتیم! یعنی چند نفر دور هم جمع شده بودیم ، دورِ یک دستگاه قندِ خون سنج  محض اطلاع دونه دونه نوک انگشتامون رو سوراخ کردیم و نوبتی قند خونمون رو اندازه گرفتیم! خب ساعت 8 شب بود و هیچ کدوممون ناشتا نبودیم...قند خون من 87 بود...من همیشه میدونستم که قند خونم خیلی پایینه...همه به من حمله کردن که خب بیشتر شیرینی بخور قندِ پایین هم خطرناکه! گفتم این که خوبه من قندِ ناشتام معمولا 60-65ـه....بعد آقاهه برگشت گفت بابا قند بره زیر 50 میری تو کماااااااااااااا ها !!! خخخخخخخ ! دیشب داشتم رویا پردازی میکردم که اگر یه شب به دوستام شب بخیر بگم بعد با خیال راحت سر بر بالین بذارمُ صبح تو کما باشم چه خنده داره! ینی زندگی اینقدر سُره حتی میتونه از یه ماهی هم لیزتر  باشه...فِرت از تو دستهای آدم در بره! چه ما غصه بخوریم چه نه! چه گریه کنیم چه نه! چه کارهای مفید انجام بدیم چه نه! چه اینقدر فشار عصبی بکشیم که کچل بشیم و باقیماندۀ موهامونم سفید بشه چه نه! تنها چیزی که میشه ازش مطمئن بود اینه که زندگی از اون چیزهای لامصبیِ که در جریانِ! دستِ منُ تو نیست!میتونیم زیر آفتابِ سوزانش خشک بشیم ، یا میتونیم تصمیم بگیریم که ریشه هامون رو قوی کنیم تا از عمقِ زمین هم که شده به خودمون آب برسونیم، از زیرِ سنگم که شده یه تیکه خوشی پیدا کنیمُ ضربدر 100 بکنیمش! تنها تلاشی که ما باید بکنیم اینه که حالا که همه چیز در جریانُ لیزُ سُره... با خودمون حال کنیم! کارایی که خوشحالمون میکنه رو بیشتر انجام بدیم...بجای گریه کردنُ غصه خوردن، غذاهای مفید و سالم بخوریم! ماسک رو صورتمون بذاریم...کِرم بمالیم.... با موهامون طوری رفتار کنیم که اونا بفهمن ما بهشون توجه میکنیمُ دوسشون داریم! حالا که زندگی خر است ، ما بهش ثابت کنیم که اونه که فقط خره ما خر نیستیم...ما آدمهایی هستیم که خودمون رو دوست داریم و شاد و سالم میمونیم تا به اطرافیانمونم انرژی بدیم! ما باید به زندگی بفهمونیم که یه مُشتِ آدمِ سمجُ خوشگل و خوشتیپ و سالمیم که هر چقد اون جفتک بزنه ما تلاش میکنیم خنده رو لبامون بمونه.... ما از اوناییم که حالِ زندگی رو میگیریم ما از اوناییم که به زندگی پوزخند میزنیم، نمیذاریم اون بدجنس به ما نیشخند بزنه... ما به افتخار خودمون هر روز یه کفِ مرتب میزنیم چون تصمیم گرفتیم که شاد و سلامت و انرژی بخشُ مثبت زندگی بکنیم و اجازه ندیم که زندگی ما رو .....ـه


گل لادن
5 اسفند 90
شوشتر
۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۱
آزیتا م.ز
۱۷
شهریور ۹۳

شبه، زمزمه ای نیست، عاشقانه ای نیست، شایدم کم کم به زور باید باور کنم که عشقبازی هم جز کودکانه هاست، مثل لِی لِی و قایم باشک، از همون بازیها که طعم خوشمزهء شاتوت میدادن! شبه، صدایی از آنِ گوشهایِ من نیست، حُرمِ نفسی از آنِ تنم نیست،شبها باید عشقی باشه وگرنه تنهایی پررنگ تر میشه، تنهایی از اون رنگهایی نیس که تو سیاهیِ شب گم بشن، تنهایی مث نور افکنه هرچی تاریکتر هرچی خلوتتر نورافشانیش بیشتر، شبها باید یکی در گوشت بگه دوست دارم، خوب بخوابی، شب ، خوبه، شب همه چیز رو با سکوت و آرامشش غلیظ و سنگین و عمیق میکنه از دردِ مفاصل بگیر تا خواب پر آرامش آدمها... شب عمیقه وقتی دچار فقدان باشی ، شبها واست واضح تر میشه، ، از کابوس تا رویا همه تو شب جالبترن! شبه ، زمزمه ای نیس ، کولر زوزه میکشه .... وُووووووووووووووو..........

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۷
آزیتا م.ز
۰۲
شهریور ۹۳

مخصوصا به گوش و دماغ خیلی علاقه دارن، مدام اطراف اینگونه سوراخجات میچرخن، هوا که گرم میشه بیشتر جون میگیرن ، ارتعاش وِزوِزشونم بالاتر میره، دست بردارِ آدمم نمیشن...جایِ شکرش باقیه که تو فاصلهء هزار پا از سطح زمین ، اون بالا، بین زمین و آسمون، زیاد نایِ مردم آزاری ندارن، میپرسین کیا رو میگم!؟ خب معلومه مگسها رو... 

از بچگی سرنوشت مگسهایی که تو هواپیمان واسم جالب بود، خخخخ !! فکر کنید مگسه تهران میاد تو هواپیما بعد احتمالا هی تو هواپیما از این شهر به اون شهر میشه، وسطاشم تا جاهایی پرواز میکنه که عمرا خودش نمیتونه تا اونجا پر بزنه، بعد یهو ناغافل میزنه و از در هواپیما میاد بیرون مثلا یهو میره زاهدان، میره اردبیل، میره مشهد پاپوسِ آقا :) یهو ناخواسته چقد مسیر زندگیش تغییر میکنه، مثلا همین مگسهایی که تو پرواز من به خراب آباد بودن، یهو میان بیرون و از فرط گرما، همونجا جابجا جان به جان آفرین تسلیم میکنن!! حالا اون ور قضیه اونایی اند که تو پروازهای خارجی بُر میخورن، یهو میرن پاریس، لندن، مونیخ، بی ویزا بی دردسر، بی هزینه بی بلیط، آخ ! فقط حیف که مگس که باشی این چیزا حالیت نیس، قدرشو نمیفهمی، احتمالا زبون مگسهای کل کرهء زمین یه جور باشه، من جایی کلاس زبانی چیزی واسه مگسها ندیدم پس حتما همه مگسها یجور باهم حرف میزنن، آخ! فقط حیف که خودشون نمیفهمند چه موهبتی دارن!!!مگس که باشی اتوبوس دورغوز آباد با پرواز برلین واست فرقی نداره، مگس که باشی آشغالهای زعفرانیه با زباله های حلبی آباد چه توفیری واست میکنن!؟ با این حال بازم عدالتی وجود نداره، یکی میشه مسافر خراب آبادُ زرت زیر آفتاب جزغاله میشه و میمیره، یکی هم میره سر از مزارع جنوب فرانسه در میاره ، دُمِ گاوهای شیردهِ فرانسوی میشه بازیچه ش! یه فکرهایی گاهی دور سرم ویز ویز میکنه ، اونقد سِمِج، که شک میکنم مگس نباشه، حتما مگسه،ببینم اون مگس کُش کجاست؟

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۴۷
آزیتا م.ز
۰۹
مرداد ۹۳

این نوشته خیلی هم ارزشِ خواندن ندارد  ، در حالی که زیادی از بیکاری رنج میبرید آن را بخوانید


یادم میاد وقتی میخواستم پرنده بخرم ، یه کتاب کامل راجع بهشون خوندم که چطور باید نگهداری بشن ، روحیاتشون چطوره، رفتارهایی که از خودشون بروز میدن نشانگرِ چیه... از سایت که دیگه نگو... روز و شب تو سایتهای مختلف بودم تا هم مطالب مرتبط رو بخونم هم حتی نظرات غیر مرتبطِ بقیه رو... میخواستم وقتی برای اولین بار پرنده رو میارم تو خونه م بدونم باید باهاش چکار کنم ، یعنی حداقل تا حدی بدونم! حتی اگه سالها کتاب و مطلب راجع به یه کاری بخونی، چیزی که بدست میاری جایگزینِ اون تجربهء عملی نمیشه... اما مطمئنا از هیچ خیلی فراتره...

۲۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۹
آزیتا م.ز
۰۲
مرداد ۹۳

یه وقتهایی هم هست که دو نفر حرفهای همو نمیفهمند اما میتونن ساعتی چند باهم بخندن، همدل بشن و حتی دوست بشن... در حالی که هیچ سنخیتی هم باهم نداشته باشن


٢٢ تیر ٩٣

فرودگاه دوبی

من در حال سپری کردنِ ٨ ساعت تاخیرِ کشندهء ایران ایر 

و

Roselee

+بقول خودش I speak English SMALL خخخخ

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۶
آزیتا م.ز
۲۲
خرداد ۹۳

در گیر و دار بودن ! از اون کلمه هایی است که تا دگیرش نباشی اصلا درکش نخواهی کرد! در گیر و دار بودن یکجورایی معنیِ مستاصل بودن است اما خیلی شاعرانه... گاهی هم میشه که آدمها درگیر و دارِ چند مسالهء موازی قرار میگیرن و این معنیِ کاملِ شخصی دهنش سرویس است، میباشد...

اینکه مثلا من مامانم رو یک سال و اندی است که ندیدم و اون قرارِ از یه قارهء دیگه هفتهء دیگه پاشه بیاد اینجا شاید از نظر شما یه اتفاق ساده و خیلی خوشایند باشه... اما با کمال تاسف تنها حسی که من این روزها به این مساله ندارم خوشحالیه... الان میگن آزیتا چه دختر سنگدلیه... اما دلتنگی حسیه که طرف مقابل باید اجازه بده تا تو دل آدمها بوجود بیاد... ماها خودمون باید اجازه بدیم که بقیه دلتنگمون بشن باید وقتی هستیم اونقد انرژیِ مثبت به اطراف و اطرافیانمون تزریق کنیم تا وقتی نیستیم بقیه نبودِ این انرژی رو حس کنن واسش بی تابی کنن و دلتنگش بشن... 

من در گیر و دار خیلی چیزها هستم این روزها ، بد و خوبش در آمیخته است و خیلیهاشو فعلا اینجا نخواهم گفت.. شاید در آینده ای نزدیک ، آزیتا پرده برداره از روزهایی که الان است...

خیلیها بهم گفتن حالا که نمیتونی تو خونه ای که اسمش حرفهای بی پرده است و رسمش بی حفاظ ، حرفهای دلت رو بلند بلند داد بزنی، جاتو عوض کن ، یجای دیگه بنویس، اما من نمیخوام! من برام اهمیت نداره که واسه آدمهای غریبه حرفهای بی پرده بزنم! من میخوام همینجا وایستم، با شهامت تو چشم تک تک شما زل بزنم و بی پرده از زندگی ای بگم که میتونه دستمایهء یه فیلم باشه، فقط باید یکم صبر کنیم! 

باید یکم صبر کنیم تا بالاخره اون روزی بیاد که آزیتا چه از درون و چه از بیرون هر چی حفاظ مفاظه بشکنه ، آزیتایی که از حفاظها و حجابها و پرده ها و تابو ها و هر آنچه آدمها رو محدود میکنه که خودشون نباشند بلکه نقابی باشن از خودشون، بیزاره، بیزار!

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۹
آزیتا م.ز