شاید بهش بگن یجور خلا مغزی.. یا خلا حسی... یعنی من هیچ ترکیبی بهتر از این برای وصفش پیدا نمیکنم، موقعی که نه احساس میکنی خوشحالی و نه غمگین، یجور کرختیِ روحی... اشتیاق انجام کاری رو نداری در حالی که از کاری هم بیزار نیستی... موقعهای کمی بوده که من این حالت رو تجربه کنم... چون من بیشتر مواقع عواطفم خیلی تند و آتشینه یا خیلی غمناکم یا خیلی خوشحال... اما از اینجور خلا حسی هیچ لذت نمیبرم.. اینجور مواقع یجوری نا امیدی یا بی حسیه نامحسوس میاد سراغم... مثلا وقتی دیروز عصر داشتم از نمایشگاه الکامپ خسته و کوفته میومدم سمتِ خونه و بخاطر باشگاهی هم که صبح رفته بودم بدنم حسابی درد میکرد و آلودگیی هوا هم بی حالترم کرده بود و سرم رو تکیه داده بودم به شیشۀ ماشین و داشتم سعی میکردم به چیز خاصی فکر نکنم تا حالت تهوعم بدتر نشه، تنها فکری که دست از سرم بر نمیداشت این بود که چقد حال میده اگه همین الان چشمام بسته بشه و دیگه باز نشه... نمیخوام بگم از فرطِ ناراحتی این حس رو داشتم ها... از شدت اون خلائی که گفتم این حال بهم دست داده بود... یه حالیه که من اسمش رو میذارم ،حالِ "خب مثلا که چی؟ "خب مثلا که چی که من این کارو کنم یا اون کارو کنم یا فلان چیز رو بخرم یا اصلا نخرم...یا تهران بمونم یا برگردم خراب آباد یا کار کنم یا نکنم یا ازدواج کنم یا نکنمو یا و یا و یا و یا .... نمیدونم این چه حسیه که گریبان گیرم شده.. اما حس این روزهای من "خب مثلا که چیه؟" و امیدوارم زیاد ادامه نیابه... این "خب مثلا که چی" خیلی خانمان سوزه... اون وقتِ که آدم کلا دست از هر گونه تلاشی بر میداره یا اگرم کاری رو انجام میده ، لذتی ازش نمیبره... این "خب مثلا که چی؟"بهتره که هر چه زودتر بره گورش رو گم کنه..شاید گاهی وقتها آدم با خودش بگه ، حتی ناراحت بودن بهتر از این "خب مثلا که چی" بودنه ،چون لااقل وقتی آدم ناراحته شاید تلاش کنه که شرایطش رو تغییر بده ولی وقتی این خلأ اتفاق میفته یجورایی انگار که آدم تسلیم شده و نشسته گوشۀ رینگ و به خودش میگه خب مثلا که چی ؟ پاشم بجنگم تا بیشتر کتک بخورم از این زندگی؟ همین گوشه چمباتمه میزنم تا بالاخره عمر بگذره و خلاص... خدا هیچ کسی رو به مرضِ "خب مثلا که چی؟" دچار نکنه ،صلوات :)))))))))
همین چند وقت پیشها
سینما گالریِ ملت
اصلا من نیومده بودم این حرفها رو بزنم ها ، خیر سرم اومده بودم اسامیِ کسانی که واسه نوبت شما (7) عکس فرستادن رو بگم و اعلام کنم که نوبت شما روز دوشنبه رونمایی میشه و فرصت فرستادنِ عکس تا روز یکشنبه است... باشد که اگه دوست دارین شرکت کنید تا اون موقع عکسهاتون رو بفرستید... بعد یهو تو سرم اومد "خب مثلا که چی؟" بعد یادِ حس این چند روزم افتادم و این شد که این پست رو نوشتم.. خلاصه که این پست ، دقیقا یه پست دو منظوره میباشد...فلذا از دو منظور استفاده بنمایید :))))
اسامی افرادی که عکسشان به دستِ من رسیده: