دو روز بود، اما یه دنیا بود ! من باور دارم که آدمها هستن که به مکانها و زمانها معنا میدن! هیچ مکان و زمانی به خودیِ خود و به تنهایی نه خیلی محبوب میشه نه منفور... این حسهای ماست که به اونا شخصیت میده ... یه نشستِ دوستانهء دو ساعته با یه نفر که شاید دوبار بیشتر ندیدیش میتونه یه خاطره باشه برای تمام عمر...
مشهد زیاد منو فراخونده از بچگی تا همین الان اما هیچوقت مث دوبارِ اخیر نبوده... مشهد برای من دیگه یه شهر نیست ، جاییِ که شاخه های قلبم هم به اونجا کشیده شده...
مشهد از فراز آسمان
دمای هوا ١٤ درجه
دیروز ساعت ١٢
اینبار تو حرم حال خوبی داشتم دعا کردم و خیلیها خود به خود تو ذهنم اومدن، واسه تمام اهالیِ بی حفاظ هم دعا کردم، چشمام بسته مونده بود و وسط اون ازدحام برای لحظاتی انگار صدایی نبود، من بودم و یه حال خوب و یه چشم اشکی و یه عالمه نیاااز ...
تا اینکه با ضربهء یه خانوم به خودم اومدم، چشامو که وا کردم با یه لبخند کج و کوله اما تلخ و ملیح روبرو شدم که گفت: اگه میشه برا منم دعا کن ... من برای دعا کردن مکانی قائل نیستم ، اما بعضی جاها عجیییییب انرژیِ روحانیشون لذتبخشه... عجیییییب... امید که هر کی که دوست داره بره اونجا زود بره...
من در حال برگشتن به خراب آباد
لحظات خوش معمولا طولشون کمه اما عمقشون تا اعماق روح آدم فرو میره ... مشهد برای من الان فقط یه مشهد نیست، جاییه که دوستانی مجازی دارم ، حقیقی تر از حقیقی :)