
اگر خسته نیستید که احتمالا طبق معمول هستید خخخخ، اگر حوصله دارید ، که احتمالا طبق معمول ندارید، اگر وقت دارید که اونم احتمالا ندارید، اگر دستتان به قلم میرود، اگر بر سر بنده منت میگذارید ، اگر از کارهای دسته جمعی خوشتان میاید و اگر معرفت دارید که احتمالا دارید :))) شما را دعوت میکنم به "شما بنویسید (3)"
اگر علاقه به خوندن شما بنویسید های قبلی دارید میتونید از دو لینک زیر اونا رو بخونید..
13 فروردین 90
بابلسر- مازندران
کلاسِ انشا یادتون میاد؟ مثلا یه تصویر میدادن میگفتن حداقل ده خط یا یک پاراگراف برایِ تصویر فوق بنویسید..
:)
با اینکه خیلی این عکس رو دوست دارم اما تا الان هیچی راجع بهش ننوشتم.. حالا شما بنویسید..تنبلی نکنید
بذارید هم من هم بقیه نوشته هاتون رو بخونن
خیلی هیجانزده و مشتاقم که انشاهای شما رو بخونم :-)
پیشاپیش از همکاریِ شما کمال و جمالِ تچکر را دارم
کلاغهای خبر چیــــــــــــــن ، میان هزار تا دسته ، با بالهای شکسته.... میگـــــــــــــن که عاشق تویی... نور حقایق تویی... (با صدای زیق و بی حاله لیلا فروهر خوانده شود لطفا)
19 اسفند 92
خب این چیزی است که این روزها تا کلاغ میبینم تو سرم میپیچه :)))) بعد تازه بقیه اش هم بلد نیستم زین رو ادامه پیدا نمیکنه و میره رو مخم... بعد میگم ، حالا آهنگ قحطه ، این چیه رفته تو مخت... اما باز وقتی کلاغ میبینم ، دوباره پیداش میشه خخخخخ حالا یه بندۀ صالح خدا بیاد بقیه اش رو واسه من بنویسه لدفن.. که دفعۀ بعدی که کلاغ دیدم اینقدر رنج مضاعف نکشم خخخخ هر چند اینجا در جنوب کلاغ بسیار کم رویت کردم و آنچه فراوون است گنجشکه بی پدر ،مادر است که اگه تیرکمون داشتم حسابشون رو میرسیدم خخخخخخ،که اسفناجهای نازنینِ درونِ باغچه را تار و مار کرده و حتی دریغ از یک برگ که به ما برسد ،نرسید که نرسید :|لطفا نیاین مامور محافظت از حقوق حیوانات بشید ها... من خودم دلم قدِ گونگشکه (همون گنجشکه) تیرکمونم داشتم هیچ غلطی نمیکردم و همچنان گنجشکها به خوردنِ سبزیهایِ ما ادامه میدادن صد درصد :)))
یه چند وقتیه اونقد دلم هوایِ جک و جونور کرده که نگووو... همش دلم واسه طلا تنگ میشه، بعد واقعا نمیدونم چه جونوری بیارم تو خونه که دردسرش کم باشه و دیگر اعضای ساکن در خانه نیز توانِ تحملش را داشته باشن! اگر کسی پیشنهاد و تجربه ای از نگه داشتن یک حیوانِ خانگیه کم دردسر دارد لدفن بشتابد و آن را اینجا به اشتراک بگذارد تا باشد که مستفیض گردیمو حس مادریمان کمی آروم و قرار گیرد :)))...
+( موسیقیِ متن این پست چیزی نبود جز صدای زیق و بی حاله لیلا فروهر که میخوند کلاغهای خبرچیــــــــــــــــن) خخخ
از غرب تا شرق و تا همین جنوب ،من دنبالِ یه کتاب گشتم و از اونجایی که شعار من این بیت از سعدی جان است که : "دست از طلب ندارم تا کامِ من بر آید ....یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید " تا پیداش نکردم بی خیال نشدم! اما وای از اون روزی که به جانان برسی و ........... :))))
ماجرا از این قرار بود که یکی از دوستهای من اسم یه کتابی رو بهم گفته بود که دلش میخواست بخونه و سپرده بود اگه پیدا کردمش براش بخرم! من چند تا از کتاب فروشیهای بزرگ کرج روگشتم بعدش هم که واسه کتابهای دیگه ای رفته بودم انقلاب بازم گشتم اما نبود که نبود! اما دیشب که با رفقا رفته بودیم اهواز ، یه کتاب فروشی بزرگ به چشمم خورد ، گفتم بذار برم اینجا هم بپرسم که اتفاقا زدن تو کامپیوتر و دیدن یدونه موجودی دارن... بعد از من پرسیدن چه نوع کتابیه؟ منم که دوستم بهم گفته بود رمانِ نوجوانه ... همینو بهشون گفتم! خلاصه که مدام قفسه های رمانهای نوجوان رو میگشتن اما پیدا نمیشد که نمیشد... دیگه خودمو دوستامم رفته بودیم کمکشون... هعی آقاهه میگفت مطمئنی رمانِ نوجوانه... منم هعیییییییی میگفتم 100% ... بعـــــــــــــــــله! بعد از نیم ساعت دیگه ناامید شدیم و داشتیم از مغازه میرفتیم بیرون که آقاهه از تهِ فروشگاه دوان دوان اومد با یه کتاب کوچولو که 10 تا ورق بیشتر نداشت، تو دستش! گفت بفرمایید ، پیداش کردم! اگه بدونید اون لحظه بخاطر اون همه پافشاریم روی رمانِ نوجوان بودنِ اون کتاب، چقد شرمنده شدم منتها اصلا و ابدا به روم نیوردم :| خخخخ تشکر کردم و واقعا دلم نیومد که اون کتاب رو نخرم.. کتابی که از شرق تا غرب از شمال تا جنوب رو دنبالش گشته بودم یجورایی خخخخخخخ دروغ نگم از اسمشم خیلی خوشم میاد! :) خلاصه که "بابای من با سُس خوشمزه است" یک کتاب مخصوص ردۀ سنی خردسالان میباشد ... هنوز نخوندمش اما میخوام بخونمش :)))
آیا میخواهید ته احساسات آقای همکار و عشق در کردنش به همسر فهیمۀ محترمۀ مکرمۀ ایشان را ببینید؟
اگر جواب شما مثبت است، پس گوش جان بسپارید به کوتاه بشنوید (18) خخخخخخ
دریافت
حجم: 1.66 مگابایت
صدا پیشگان:
آزی
آقای همکار
میدونید خیلی از بچه ها عاشق کریسمس هستن، اصلا یجورایی کریسمس جشنیِ که بیشتر واسۀ بچه هاست :) منم وقتی بچه بودم جز همون بچه ها بودم! انگار از همون موقع هم زیاد به فلسفلۀ پشتِ جشنها یا مناسبتها اهمیتی نمیدادم، همین که بهونه ای پیدا میشد که آدمها و مکانها رنگی رنگی بشن واسه من کافی بود تا عاشق اون مناسبت بشم! از نیمه شعبون بگیر تا کریسمس و عید نوروز :) همیشه هم مشکلم این بود که چرا ما نباید کریسمس داشته باشیم؟ خخخخ اون موقع یادمه همسایمون ماهوارۀ ترک گذاشته بود که یه سیمم واسه ما فرستاده بود، این حرکت خیلی هم عجیب نبود اون زمونها خیلی هم رایج و متداول بود :) خب در نتیجه ما محکوم به دیدنِ چیزهایی بودیم که اونا انتخاب میکردن برای دیدن! اگه شانس میوردی سلیقت با سلیقۀ همسایت جور بود که خوش بحالت میشد اگه هم نه که هیچی مدام در حال حرص خوردن بودی که چرا تا برنامۀ مورد علاقت رسید ، کانال عوض شد! :| یادمه مامانم از خانم همسایمون خواهش کرده بود که موقعهایی که نمیخوان برنامۀ خاصی رو تماشا کنن بذارن رو کانالی که کارتون پخش میکنه :) موقع کریسمس که میشد، کانالها همه رنگی پنگی میشد، کارتونها همه کریسمسی پر از درختهای تزئین شده و بابانوئل :) خلاصه که من و داداشم دلمون بال بال میزد که از اینجور جنگولک بازیها در بیاریم خخخخ
یادمه یه روز همین روزهای کریسمس بود ، با داداشم شروع کردیم کریسمس بازی ، شاید یبار خاطرات بازیهای من و داداشم رو براتون گفتم ، ما یجور بازی سریالی داشتیم که نقشهای اصلیشو خودمون دوتا بازی میکردیم خخخخ بعد رفتیم یکی از میلهای ورزشی بابام رو که چوبی بود برداشتیم آوردیم تو اتاقمون و بجای درخت کریسمس تزئینش کردیم :))) منم با ماژیک روش کلی عکس بابانوئل و زبل خان و ستاره مِتاره کشیدم! خلاصه که میل بابام شد ، درخت کریسمس ما و کلی واسه خودمون دورش خوشحالی کردیم. ولی بعد از اتمامِ بازی ، وقتی مامانم دید که روی میل ، کلی نقاشی کشیدیم که پاکم نمیشه ، یکم دعوامون کرد :| اون میلهای ورزشی هنوز تو خونۀ بابام اینا هستش ، با همون شاهکارهایی که من روی یکیشون خلق کردم خخخخخ منتها حیف الان بهش دسترسی ندارم ازش عکس بگیرم :))
خواستم بگم فکر نکنین، من بزرگ شدم این حرفها رو میزنمُ
واسه خوشحالی دنبالِ بهونه امُ همینجوری نزده میرقصم :))) من از بچگی این
مدلی بودم . هستمُ خواهم بود :)))
به هر حال امشب شب کریسمسه و خیلی از آدمهای دنیا جشن دارن،
شاید یجورایی کل کرۀ زمین شادن ، پس بیایم اجازه بدیم این شادی تو روحِ ما
هم نفوذ کنه، مهم نیست که چرا و چگونه مردم جشن دارن ، مهم اینه که ما
شادی رو به قلبِ خودمون راه بدیم ...
حرفهام امشب زیاد بود ، تموم نشد...