حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۵
بهمن ۹۲

من بارها به موزۀ آثارِ استاد فرشچیان رفتم...بارها آن مینیاتورها را دیدم، بارها بهشان دقیقه هایِ طولانی زُل زده ام! بارها و بارها دیدمشان اما هر بار که این تابلوهایِ خارق العاده را میبینم ،پنداری که اولین بار است! هر بار مرا شوکه میکنند! هر بار مرا غرق میکنند...مرا به سمتِ خودشان میکِشند ، میبلعند و محو میکنند! شاید عجیب باشد! اما هر بار این اتفاق رخ میدهد! خیلی وقتها شده است دستِ دوستانم را گرفته ام و برده ام آنجا! آنها اولین بارشان بوده که این تابلو ها را میدیدند اما تند تند از جلویشان رد میشدند اما من مثلِ مسخ شده ها گاهی جلویِ بعضی از آنها میخکوب میشوم، میروم داخلِ آن همه جزئیاتِ دیوانه کننده و از زمان و مکانم جدا میشوم! یک اثری آن میان هست، که شاید از خیلی هایِ دیگر ساده تر به نظر بیاید! شاید اصلا جزئیاتی ندارد ،شاید زیاد، رنگی ندارد! اما من که روبه رویش می ایستم احساس میکنم جلویِ یک آینه ایستاده ام.. نامِ این اثر "او هنوز میخندد" است...و او هنوز با آن همه شکستن، میخندد، او میخندد هر چند کِدِر شده است، او میخندد ،او چیزی ندارد جز همین لبخند !  و در آخر چیزی مهم نیست، جز همین خندۀ شیرینی که با تلخی میامیزد و میجنگد!





+اگه تابحال راجع به این موزه نشنیدید یا شنیدید اما ندیدید...برایِ کمی آشنایی با آن و محیطش اینجا را ببینید :)


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۵
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۸)

یادمان باشد بدهیم استاد تمثالی از روح بزرگ بنگارند
واقعا روح استاد شاد که چنین هنری داره
من به احترام روح بزرگ ایشان سکوت میکنم
پاسخ:
ها ها...استاد سالی یه دونه اثر اعلی خلق میکنه...فک کن بیاد از روح بزرگِ شما که معلومم نیس کی هست اثر بنگارد...ها ها :)

روحش شاد و عمرش مستدام بعله :)
خب من واقعا فک می کنم این از همه ی کاراش خاص تره و خیلی دلنشین تر برای من :)
پاسخ:
آخی...خب هر کدومشون دنیاییه :)
۱۵ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۲ مهران مهرگان
یک عده تند و تند رد می شن این ها به کنار . وای از دست اونایی که باهاشون می ریم تو این مراکز هنری و دو دقیقه نشده حوصله شون سر می ره و چپ می رن و راست میان می گن زود باش بریم . در حالیکه جلوی هاون فروشی دوساعت می ایستن به تماشا :)
پاسخ:
همون دیگه..اینا که تند تند رد میشن در عرض 10 دقیقه همه رو میبینن بعد شروع میکنن پا به پا کردن که ینی بریم چقد لفت میدی :)
یک نگاه ساده در حد سیکلُم غاز چرونی من:
مرز میان سختی سنگ و لطافت حریر، زنی خوش سیماست که به قولی هنوز میخندد. بازی رنگ ها یا بهتره بگم رنگ بازی های زمانه به نوعی رو هم چفت و بست شدند که نمود یک تکه سنگ بزرگو دارند. تکه سنگ سرد و بی احساسی که حاصل رنگ بازی هاست و گرمای نگاه زن را پوشانده و آرام آرام  مترصد محو کردن لبخندش هم هست. سیمای زن میتونه سمبل(نماد) انسانِ پا به عالم نهاده ای باشد که در عمق خود (عمق نقاشی، پس زمینه  یا عقبه ی زن) لطافتی همچون حریر را (مثلا) در بر دارد. که تضاد بسیار زیادی در جنس آن از پیش زمینه احساس میشود با فرق اینکه هر دو(پس زمینه و پیش زمینه از یک تم رنگی،که تشخیصش سخت هم میباشد) که تعمدا (به نظر من) به این شکل ایجاد شده ، دیده میشوند. 
و باز فکر میکنم استاد با خلق این اثر قصد داشته بگه لبخند(یا فرض کنیم همون محبت. مهربانی) هم رو به افول و نیستی و نابودیست و به بی احساسی و سردی میگراید، و هم با نابودی و از بین رفتن محبت ها پس زمینه ی ما هم(مثلا عالَمی دیگر) به باد فراموشی خواهد رفت/. و اما این زن هنوز میخندد تا تا آخرین نفس خندیده باشد/.
چقدر اراجیف شد. مزخرف گفتم. 
پاسخ:
میدونی میرزا با پاراگرافِ اولت موافقم اما با دومی نه...با اینکه گفتی لبخند یا محبت و مهربانیش رو به افولِ موافق نیستم...به نظر من میخاد نشون بده که هر چند همه چی سرده همه چی سنگه اما اون وسط، وسطِ یه زندگیِ گه هنوز زنی از جنسِ حریر هست که هر چند روزگار گرمی و شادابی رو از نگاهش گرفته اما نتونسته این کارو با لبخندش انجام بده نتونسته گرمایِ مهربانی و لبخندشو ازش بگیره!

در کل زیاد میپیچونی عادت داری دیگه چکارت کنم :)

+در موردِ کامنت خصوصی هم باید بگم زِر نزن :)
بسیور بسیور زیبا@-}-- میدونی عقشم?توخودت نیس بسی هنرمندی اثر یه هنرمند دیگرو خووووب درک میکنی بعله:-)
پاسخ:
آخی اومدی... :*

قربونت برم من در مقابلِ یه همچی استادی سوکسم نیستم :)
کلن زدی تووو فاز آثار تاریخی و فرهنگ و اینا آزی :))
پاسخ:
وااااااااااااا...این همه اراجیف میزارم پس چیه؟ یه چی میگی ها ... :))
چه عجب بالاخره یه مطلب جدی و با معنی نوشتی
...
پاسخ:
هوم؟ ینی مطلبِ جدی نداشتم تو این مدت؟ کم لطفی میکنید!

اوقور بخیر....سکوت شکستید!
در برابر اونایی که تند تند فقط رد میشن میگم عقشم منظورم اینه که درک هنری داری:-)
پاسخ:
بهله بهله ...مو اصن هنر دوستِ هنر شناسوم خعلی :)))
یه کتاب شعر بابام داشت وقتی بچه بودم واسه عطار که هر چند صفحه یه نقاشی مینیاتور داشت یادمه اون موقع ها ما ساعتها محو تماشای اون عکسها می شدیم و چند وقت پیش ها موقع زیرو کردن کتابها ی انباری بعد از سالها فراق و دوری یافتمش انقده خوشحال شدم :))))))
این موزه ی فرشچیان هم روزی گذرمون افتاد حتما می رویم:)
پاسخ:
آخی...اتفاقا مامانِ منم یه فالِ حافظ داشت که برگ برگ بود همش تو یه جعبۀ شیشه ای بود هر برگش یه غزل بود با یه مینیاتور...عاشقش بودم بعضا بعضیهاشونم مستهجن بودن تا مامانم نبود میرفتم سراغِ کمدشو این مینیاتورهای خوشگلو نیگا میکردم! الان نمیدونم چی شده و کجاست اصن :)
الکی الکی شدیم روح اول هاهاها

پاسخ:
خب شما روحی سرگردانم که هستی..بایدم اول بشی :)
نادَخ. یه جور میگی در مورد خصوصی زر نزن که خودم به خودم شک کردم یه آن که چی بهت گفتم. :)) والله ما که نمیدونیم شما نقاشی. هنر مندی. صاحب سبکی و از این جلف بازیایی. من حسمو گفتم تو باز باس ...............الله اکبر  به قول مازنی ها مِه شِه اعصاب ندارمه.....
پاسخ:
اون به خاطرِ آلزایمرته! :)

منم گفتم با نصف حست موافق بودم دیگه وا...چرا قاط میزنی؟؟...بور بور مه شه اعصاب ندارمه ، زَمّه ته ره شل و پل کمه! دع :))))
آخه من ازون داستانهای خاطره انگیز یا خاطره های داستان انگیز بیشتر دووست دارم :دی 
پاسخ:
خب نوشتم دیگه بازم مینویسم منتها من زیادی تنوع طلبم:)))))
این عاقا روحه دلمرده خان نمیباشه,احیانا عایا?!?!o_O اخه دلمرده کم پیدا وایشون بسیورپیدا شده وبه اِول بودنم علاقه داشتندی!o_O
پاسخ:
نمیدونم شاید باشه...شک بر انگیزه منم احساس کردم :) ولی شایدم نه :)
الان تو وبش خوندم تو امور دانشجویی در حال پرورانیدن علف های زیر پاش بوده وبلاخره انتقالیشو گرفته:-)
پاسخ:
آره دیدم :) 
چی نوشته پایینش؟

پاسخ:
والا میادی جون الان یادم نیس... متاسفانه! :|


+دیشب خوابتو دیدم...:)من داشتم تلویزیون نیگا میکردم یه برنامه کودک و نوجوان بعد یهو تو به عنوان مهمان برنامه اومدی تو برنامه :) یکم نشستی بعد رفتی....یه مانتوی خاکستریِ تیره تنت بود...انگشترتم دستت بود :)))

مرسی آزیتا جون.این طرح رو ندیده بودم...ولی نمیدونم چرا با دیدنش دلم گرفت...

او هنوز می خندد...باید بخندد...چون درختیست که ریشه هایش قرص و محکم هستند...چون میوه ها و برگهایش به زنده ماندن و لبخند او احتیاج دارند...می خندد حتی اگر چشمش را کنده باشند...تنش را زخمی کرده باشند...حتی اگر هرکس به یادگاری چیزی بر او نوشته و ترکش کرده باشد...میخندد فقط برای ریشه اش و برای میوه اش...

دارم اشک میریزم...

پاسخ:
آخی...خب یکم دلگیره...

او هنوز میخندد، چون اگر نخندد، میمیرد :)

عزیزم..عه...عه....اشک واسه چی؟ الهی بممیرم....اشک نریز دیگه من دق میکنم ها :*:*:*:*
حتما" میرم..حتما" ...حتما".
پاسخ:
خیلی خوه....مطمئنم لذت میبری :)
بانو گوجه سبز(شاید هم آقا) من روح خودم هستم
ایشان فقط دلشان مرده
باید خودشان هم بمیرند تا به جمع ارواح بپیوندند!!!
رفتیدم پیش عکاس باشی گفیدم عکسی بیاندازد که به جای عکس دوربین و سه پایه اش را انداخت
و الفرار
بایست برو و دنبال روح الملک نقاش بگردم تا تصویری از این روح بساخته و خدمت دوستان تقدیم بدارم
اگر هم ایشان در روحستان موجود نبود مزاحم همین خواهر م.زاده می شویم
تمثال مبارک شما را که خوب کشیدندی
پاسخ:
از کجا باید تمثالشو بکشم؟! 0-O من که ندیدمش....
چه باحال:))))خیر باشه خوابت:)
آزی از دوریم هی خوابمو میبینه:)))
بیشتر مانتوهام خاکستری و مشکین.انگشتره هم همیشه دستمه،کلک نکنه منو دیدی قبلا؟

تو هم فهمیدی رده سنی منو؟تازه اگه به نوجوان رسیده باشم!!!من هنوزم با کتابای رولد دال کیفور میشم:))
پاسخ:
ایشالا که خیره :))

آره دیگه از دوریت دارم پر پر میشم :)

عه چه جالب...مقنعه پوشیده بودی اونم خاکستری بود تقریبا :)

منم همین طورم :)))) پریروز داشتم پسر شجاع نیگا میکردم :)))))))
حالا چه شکلی بودم؟قد و هیکل و قیافه و...؟
پاسخ:
قدت تقریبا بلند بود...هیکلی بودی...به نظرم درشت میومدی :)

سبزه بودی...حتی صورتتم دیدم...ولی نمیتونم توصیف کنم :)) ولی سر و وضعت یکم بهم ریخته بود خخخ بهت میخورد شلخته باشی خخخخخخخ :))))
من ی دونم 
تکم 
بی همتام 
یونیکم 
ن روحم ن جسمم 
من مهدی خانم 
بهله :)
اولا سلام
دوما خب کرم دارم با روح بیام آخه؟
سوما کرمم داشته باشم خودمو ک معرفی میکنم
رابعا قبل رفتن گفتم ک
خامسا بچه ها شیفت شب جا من نگهبانی دادن 
سابعا؟؟ همون حالا،سلام عرض شد 
پاسخ:
ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه کی میره این همه راهو......

:))))))

مهدی خان؟؟؟0-O مهدیه؟ گیج شدم باز :)))))))

نبودی بچه ها بهت شک کردن دیگه :))

همون سلام! :)
روح عزیز دور از جانی،خدایی نکرده ای بگی از روحیت چیزی کن نمیشه 
حالا درسته کارت درسته ی مرحله از ما جلو تری روح شدی اما فخر نفروش روح فخار
+
آزی تو ک روح نیستی تو میگفتی دور از جونش
اگه من خدایی نکرده زبونم لال بمیرم کی شبا شیفت باشه؟ن خب کی؟کی جای we بگه i?خب کی؟کی eval بشه؟خب کی؟
الان جاشه بعد مدت ها قهر کنم خخخ
دیدی بچه ها بعد ی مدت ننه باباشونو نمیبینن خودوشونو میلوسن؟
خب سه روزه نبودم دیگه شمام جا مامان ک ن اما خب مامانبزرگ ما :)
چقد زر زما :دی
تخم کفترم نخوردم.هم ب روح اعتقاد دارم،هم عمه دارم خخخ
پاسخ:
حالا دور از جون! معلوم شد خیلی جون عزیزی...من نه که واسه خودم زیاد مهم نیس به زبونم نیومد...دور از جون دور از جونت...خوبه؟؟ :))))

خیلی زر زدی، خودتم فهمیدی...ینی سهمیه این سه روز که نبودی رو حرف زدی یه وقت عقب نیفتی :)))))))))))))))

نه جونِ عزیزت قهر نکن حوصله ناز کِشی ندارم.....

بیا بیا خوش اومدی :))
۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۹ خانم مهندس
خدایی,قشنگم هست کارش
پاسخ:
معرکه است خو :)
نقاشی قشنگیه...مرسی آزی جونم ک واسه ما هم گذاشتی...
تو از همه نقاشی های استاد فرشچیان دوس داشتنی تری...
پاسخ:
قلبونت برم :*

ووووووووووووییییی....شکسته نفسی میفرمایی خانووووووووووم :p
کوفت گیج شدم بخدا عشقت ب اندازه کافی أدبم کرده شوما دیگه اذیت نکن 
شما ک ماه زاده ای اذیت نکن :) )
+تو ک وبمو خوندی نگو جون عزیزم!
+ +اصن آدرس بده قلبمو پست کنم،فقط کلمن یخ ندارم(احیانا کلد من درستش نیس؟)حالا باز استاد سلام خارجی بهتر بلدن اصلاح میکنن:)
باش چون تویی قهر نوموکونوم:))

پاسخ:
باوووووووووووووشه!

جونِ کی بگم پس؟

آفرین قهر نکن آورین :)))
خخخخخخخخخخخخ مهدیه خخخخخخخخخخخ
پاسخ:
:))))))))))
خخخ 
اون جون عزیز ن!اون جون عزیز :)
(جون دوست باو)
:))
پاسخ:
دوستم یه نوع عزیزه دیگه :)
عقشم منظور مهدیه جون دوسته نه جونِ دوست!ینی جون عزیز نه جونِ عزیز!ینی بدن دوست خخخخخخخخخخخخ اصن بمن چه:| D:
پاسخ:
افتاد افتاد افتاد :))))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">