حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۶
آذر ۹۴
یک سری زنها هم هستن که موقع غصه هاشون ، گریه هاشون موقع کات کردن با دوست پسراشون، شکستهای عاطفیشون ، کتک خوردنهاشون ، حبس شدن در خانه هاشون ، دعوا با شوهرشون،دوستان صمیمی میشوند ، روزی هزار بار چت میکنن هزار بار تلفن ، حرف میزنند ، خانه ات می آیند و بارها به تو میگویند چه خوب که هستی ، چقد خوشحالم که حداقل تو رو دارم ! عشقشان میشوی ، عمرشان میشوی ، خواهر بزرگشان میشوی! دوست کوچکشان میشوی ، بعد درست وقتی کم کم زندگی روی خوش بهشان نشان میدهد ، عروسی شان میشود ، پولدار میشوند ، راحت میشوند یا نه حداقل اینکه احساس خوشی به سراغشان می آید ، یادشان میرود که به تو گفته بودند چقد خوب که تو هستی، اصلا جوری میکنند که انگار تو از اول نبودی! نه خانی آمده نه خانی رفته ... 
میدانم که دوستی ها برای خودشان عمری دارند اما همیشه ذهنم را مشغول میکند که چرا بیشتر دوستیهای ما زنها ، عمرش اندازهء عمر لحظات تلخمان است ... مردها را نمیدانم ، آنها کلا سیستم سیم کشی مغزشان طور دیگری است! 
دوستی دارم که ظاهر و باطنش خیلی با من فرق دارد ، اونقدر فرق بین ما هست که هر کس ما را میبیند، شاید کمتر باور کند که ما حتی دوستیم ! اما لامصب بعضی وقتها آنقدر خووووب مرا میفهمد که باورنکردنی است و گاهی آنقدر باهم ارتباط مغزی داریم که بارها پیش امده در لحظه ای هر دو فقط به یه چیز فکر کرده ایم بدون اینکه بدانیم. در عین حال هر چه از عمر دوستیمون میگذرد ، بیشتر فکر میکنم که درونمایهء ما خیلی بهم شبیه است.خلاصه خیلی وقتها دلم میخواهد به او بگویم چقدر خوب که تو هستی ، اما میترسم ، میترسم روزی منم مث خیلیها که این جمله را گفته اند و فراموشش کرده اند ، فراموش کنم! طوری رفتار کنم که انگار نه خانی آمده نه خانی رفته! 
۲۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
آزیتا م.ز
۲۲
آذر ۹۴
آیا میدانستید چندی است که قحطی سِرُم سدیم کلراید همون آب نمکِ خودمون آمده است؟؟ نمیدانستید!؟؟ حال بدانید و آگاه باشید که نمیدانیم سرِ خط تولید این دوستِ عزیز چه آمده که تولید نمیشود و هر داروخانه ای که میری مسئول آن با تاسفی بس سنگین سر تکان داده و میگوید ، نیست !! شرکت موجودی نداره! 
خلاصه خواستم ارادت خود را نسبت به ایشان ابزار کنم و بگویم رفیق سرماخوردگی و آلرژیِ من به خونه برگرد .. نمیدانم چقد مهم بودی اما مثل اینکه با بمب هسته ای اشتباهت گرفتند که تولیدت را با غنی سازی ٩٪ ، متوقف کردند . 
 
 
این عکس هم از آخرین بازمانده نسل سرُمهای آب نمک است که بطور اتفاقی خونه بابام پیدا کردم ،، از ایشان عکس تمام قد بینداخته، میخوام ازش حفاظت و بعدا تقدیم موزه بنمایم . 
پ.ن : بالاخره اینقد ملت ما رو کشتن با این آهنگ کجایی؟ یجا بدردمون خورد :))))))
۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۰:۳۴
آزیتا م.ز
۲۱
آذر ۹۴
وقتی داشتم پست قبلی نه ، قبلترش ، نه از اونم قبلتر ، همون که راجع به حمص بود رو مینوشتم یه کشف بزرگی کردم اونم معنیِ جملهء "نخود نخود هر که رود ، خانه خود" بود !!! 
این جملهء پر مغز بدین معناست که اگر در جمعی نخود سرو شود ، هر چه سریعتر افراد باید متفرق گشته و به خانه های خود روند! چرا؟ چون خطرِ توپ ، تانک ، مسلسل وجود دارد و امکان خفگی و گاز گرفتگی ( شما بخون گ.وز گرفتگی)نیز محتمل است ! هر چه پر جمعیت تر ، خطرناک تر ! زان سبب توصیه أکید شده در مجالس پر ازدحام اصلا و ابدا از نخود استفاده نشود ! 
تا کشفیات بعدی شما را به خدای بزرگ و منان میسپارم :))))
 
پ. ن ولی خدایی حمص اونقد ها هم مولد گاز نمیباشد. ما خوردیم نشد ، شمام بخورید گزارش خود را همین جا و از همین تریبون اعلام کنید . با تچکر 
۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۶
آزیتا م.ز
۲۰
آذر ۹۴
چند روز پیش یکی از دوستان پر طرفدار تو اینستا عکسی رو پُست کرده بود در حالی که سه نفری شاتهاشون رو به هم زده بودن ( cheers ) و زیرش کپشن طنزی نوشته بود که بریم اونجا که غم نباشه ..... سلامتی ! در حالی که کمی اون طرف ترِ عکس ، مِنوی کافه ای که درش نشسته بودند مشخص بود و تا اونجایی که اطلاع دارم از ٣٧ سال پیش تا حالا در هیچ کافه و رستورانی تو ایران نوشیدنی شنگولی ( همون مشروبات الکلی) سرو نمیشه! حالا به دقیقه نکشیده بود که از اون ٨٠٠٠ فالورش اومده بودن کلی دری وری زیرش نوشته بودن یکی از این طرفه بوم یکی از اون طرف بوم! یکی گفته بود جااااان ....منم امشب خوردم مسته مستم به سلامتی ! یکی گفته بود اه اه حالم ازت بهم خورد ، در موردت یجور دیگه فکر میکردم ! خیلی دوسِت داشتم اما دیگه ندارم.
بماند که چقدر ماها آدمهای بی دقتی هستیم و حتی در اینستاگرامم که جاییه برای دیدن عکس، اونقدر سطحی نگاه میکنیم که ٩٠ درصد مواقع حقیقت رو متوجه نشده اظهار نظر میکنیم! اما تابحال فکر کردیم که ما دیگران رو دوست داریم و یا فقط طرز فکر خودمون که از دیگران ساختیم رو دوست داریم !؟؟؟ 
شخصی رو دوست داریم چون باحال و شوخ و با مرامه اما اگه بفهمیم مشروب میخوره !!!؟ اکبر عبدی رو دوست داریم تا وقتی که کنار دخترها عکس نگیره یا حرفهای جلف نزنه! فلانی رو دوست داریم قبل از اینکه طلاق بگیره! گلشیفته خیلی خوب و دوستداشتنی بود تا وقتی رفت و کاری کرد که ما دوست نداشتیم؟!! اگه کسی رو دوست داریم و اون قلیون بکشه ، چون ما خودمون قلیون رو دوست داریم اشکال نداره، ولی اگه از مشروب بدمون میاد و اون بخوره و ما بفهمیم دیگه دوسش نداریم! 
ما کیو دوست داریم؟ دیگران رو یا چیزی که از دیگران تو ذهنمون ساختیم! یا خودمون و عقایدمون رو؟ 
واسه همینه که عشقهای مجازی از نظر من عشقهای مسخره ای اند! ما عاشق آدمی میشیم که فکر میکنیم جذابه که فکر میکنیم شوخه، که فکر میکنیم خیلی حال و حوصله گوش کردن به حرفهامون رو داره، که خوش صحبته ! که خیلی س.ک.سیه ! که خیلی با حوصله و خوش اخلاقه ! اما در ٩٠ درصد مواقع اون چیزی که ما عاشقش شدیم اصلا خود اون آدم نیست که طرز تفکریه که ما نسبت بهش پیدا کردیم. که در حقیقت اون آدم ممکنه خیلی کم و کاستی ها و رفتاری داشته باشه که با فکر ما زمین تا آسمون فرق  داره!
از این به بعد هر بار خواستیم کسی رو دوست داشته باشیم به این فکر کنیم که کیو دوست داریم ، اونو؟ یا شخصی که تو ذهنمون از اون ساختیم! ؟ به این فکر کنیم که ممکنه هر چی پیش بیاد دوسش داشته باشیم یا فقط تا وقتی تو چارچوب ما قرار میگیره دوسش داریم؟
۲۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۲:۰۱
آزیتا م.ز
۱۹
آذر ۹۴
آقا دیشب بدو بدو رفتیم یه رستوران جدید  ، البته دوییدنمون از فرط گشنگی نبود از فرط دست به آب بود تو سرما خخخخخ!! وقتی رسیدیم داخل دیدیم عه ، هیچکس نیست ! بعد گفتن هنوز بطور رسمی افتتاح نشده ، ولی چون شمایید ، بشینید دیگه ، چکار کنیم یه غذایی میاریم براتون!
 
۱۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۲
آزیتا م.ز
۱۸
آذر ۹۴

همسایه ها همسایه ها یاری کنید ، تا من مخاطب داری کنم :)))) والا چه عرض کنم هفتهء پیش این بچه از من یه سوالی پرسیده که من کامنتش تا الان تایید نکردم! چرا؟ چون نمیدونستم جوابش رو چی بدم! دوستان ، هنرمندان، فرهیختگان و کتاب عاشقانه بشناسها،  لطفا جواب این بچه رو بدید ، من خیالم راحت شه :)))

 

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۰
آزیتا م.ز
۱۷
آذر ۹۴
یه دوستی دارم یه اخلاقی داره ، حالا نمیدونم از تنبلیه یا از چیز دیگه، مثلا وقتی از یه خوراکی ای خوشش میاد اونقد ازش میخوره که دیگه حال خودشو بقیه از اون خوراکیه بهم بخوره! مثلا چند وقت پیش گیر داده بود به ساقه طلایی کاکایویی، صبحانه ، ناهار و شام همینو میخورد خخخخ یا مثلا اگه شوهرش از زرشک پلو با مرغش تعریف کنه یهو میبینی سه روز همونو درست کرد، یا اگه بچش از بال کباب استقبال کنه ، یه مدت مدیدی هر روز بال کباب دارن، جدیدا هم گیر دادن به ماهی کبابی، هر شب شوهرش میذاره لای توری کباب میکنه ، حالا میبینی اونقد میخورن که همشون از ماهی زده بشن تا یه سال خخخخ 
 
 
حالا شده حکایت این روزهای من، چند روز پیشها  واسه اولین بار خودم تو خونه حُمص درست کردم ، قبلا جست و گریخته بیرون خورده بودم خیلی خوشم اومده بود( برای طرز تهیه کلیک کنید) بعد یه شب کمی نخود خیس کردم گفتم یبار امتحانی درست کنم ببینم خوب میشه یا نه! بعد فردا بعد از پختن نخود با دیگ زودپز به مدت ٤ ساعت بالاخره نخود نرم شد و منم چون بلندِر برقی ( همون وسیله ای که همه چیز رو میزنه له و لَورده میکنه) نداشتم ، بعد از کلی اعمال شاقه بالاخره حمص جانم رو آماده کردم . خلاصه که شبش خوردمش و  چون یه چُسه بیشتر نبود فرت تموم شد و من موندم در حسرت بیشتر بودنش! البته علاقهء شدید من به نخود از کودکی همراهمه ولی خدایی خوراک خیلی باحالیه! خلاصه فرداش چون دیگه حوصله نداشتم پروسه نخود خیسون و پزون رو طی کنم یه کنسرو نخود از مغازه خریدم اوردم خونه ، تا اومدم آماده اش کنم ، پیش خودم گفتم نه یکی کمه ، این همه زحمت میخوای بکشی همش یه کنسرو!؟ دوباره فردا شب یه کنسرو دیگه خریدم و همون شبانه حُمص جدید رو آماده کرده و مقداری بر بدن زدم ، نشون به اون نشونی که از همون شب تا همین الان به جز وعدهء صبحونه بقیه رو حمص خوردم و هنوز یه مقداری تو یخچال باقی مونده ! آقا میگن کسی رو منع نکنید ، سرتون میاد ، شده حکایت من! یکی بیاد منو از حمص نجات بده خخخخخخخ
۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۶
آزیتا م.ز
۱۷
آذر ۹۴
تو دو تا پست قبلی ، پستی که کلا اینجارو بی پرده کردم تا خیالم راحت شه ، همون شخص عصبانی ای که یبار کامنت گذاشته بود نه ببخشید همون که فحش داده بود لابلاش هم یکم کامنت گذاشته بود بعد از پاسخگویی من و شما دوستان ، بهش ، یه کامنت خصوصی بلند بالا داده بود و بیشتر و تا جایی که زورش رسیده بود من رو مورد عنایت قرار داده بود! آخیییییی....من اصلا قصد ندارم به محتویات اون کامنت اشاره کنم ، چون عصاره اش رو بگیری فقط به لغت نامهء فحشهاتون اضافه میشه ،ولی در ابتدای کامنت ایشون، اشاره کردن که ،من به چیه تو حسودیم بشه آخه ، آزیتا ناله با اون چشمای لوچت !! خخخخخ همین یه جمله رو داشته باشین که دیباچهء اون کامنت بلند بالای زیبا بود، تا بگم مابقی رو... 
از اونجایی که شاد کردن دل دیگران ثواب دنیوی و أخروی داره و توصیه أکید شده خواستم از همین تریبون اعلام کنم ، تازه باید بیای ببینی الان رو دماغم یه جوش گنده زده با انحراف معیارِ سی درجه که با چشمهای لوچم ست شده ، خواستم یکم ناله کنم دلت شاد شه ، بری حالش رو ببری! 
 
 
پ.ن ١ آقا یعنی نون خرمایی دوست داشتن و دو لُپی خوردن ، جرمش اینقد سنگینه که یه جوش بزنی به این گندگی!؟؟ مگه قتله؟ مگه جنایته؟خدایا توبه :))))
پ.ن ٢ کی گفته نون خرمایی سوغاتی بیارین اصن؟؟ والااااع با این نوناشون :))))))
پ.ن ٣ عنوان کاملا بی ربط! همینجوری چند روزه اسم این فیلمه تو مخم بود گفتم بذارمش عنوان سورپرایز بشید :)))))))
 
 
امضا: آزی ناله دماغ تربچیان
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۹
آزیتا م.ز
۱۶
آذر ۹۴
کسانی که منو میشناسن میدونن من اصلا آدم چایخوری نیستم و جونم به قهوه بستس ولی امروز با یه هوس عجیبی برای چای از خواب بیدار شدم ، بعد دو هفته قوری بکار افتاد . چای تازه دم ، لب سوز بفرما :))))
 
 
تا دارید یه چایی میزنید یه خاطره بگم :))))))
۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۹
آزیتا م.ز
۱۱
آذر ۹۴

 

یادمه دوران دانشجویی ، روزهای تعطیلی، وقتی دوستهام تماس میگرفتنُ برنامه فیکس میکردن که مثلا آزیتا عصر میای بریم بلوار ارم؟ یا گنجنامه ، یا سینما هر جای دیگه! منم در حالی که آفتاب وسط آسمون بود و سرشار از انرژی بودم میگفتم بععععله که میام خیلی خوبه !! کلی هم تو دلم خوشحال میشدم  که واسه روز تعطیل برنامه گذاشتیم و قرار نیست تموم روز رو تنها تو خونه بمونم ! ولی امان از وقتی که آفتاب یواش یواش بی فروغ میشد و میومد پایین آسمون ، منم یواش یواش یه هولی به تنم میفتاد که ای بابا عجب غلطی کردم گفتم میام، هر چی به شب نزدیکتر میشد ، بی حال و بی حال تر میشدم ، تا جایی که خیلی مواقع تماس میگرفتم و میگفتم نمیام ، گاهی هم پیش میومد که کِشون کِشون خودم رو از در خونه به زوووووور پرت میکردم بیرون!

 

۱۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۸
آزیتا م.ز