حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت ۹۴

آدمهای مجازی مهربونن، آدمهای مجازی خیلی پایه و باحالند ! آنها کلی حرفهای قشنگ و مهربانانه و فروتنانه و پر انرژی میزنند! آدمهای مجازی خیلی بامرامند ! اگر بفهمند تو تنهایی کلی ناراحت میشوند ، زود میگن مگه ما مردیم که تو تنهایی!!؟ شماره تلفن میدهند! درخواست دوستی میکنند! نشان میدهند که دوستهای خوبی هستند از آنهایی که تو هیچوقت ندیدی! آدمهای مجازی از آنجایی که خیلی با مرامند برایت غذای مجازی میپزند، بوس و بغل و گل و حتی پول مجازی میفرستند! برنامه های مجازی سفر میچینند! روزی صد بار از شهر خودشان به خانهء تو می آیند! تبریک مجازی میگویند! گفتم که آدمهای مجازی اصلا خیلی فهمیده و فهیم و بامرام و بامعرفت و همه چیز تمامند! نزدیک میشوند و صمیمی میشوند تا جایی میرسند که اگر یکقدم دیگر بردارند ممکن است حقیقی شوند ! حقیقی شدن سخت است ! آدمها کار سخت دوست ندارند! حقیقی شدن مسئولیت دارد! حقیقی شدن مایه گذاشتن میخواهد! حقیقی شدن هزینه بردار است! انرژی واقعی میخواهد، کادوی واقعی ، راه دور واقعی، لبخند واقعی! سخت است! الکی نیست! برنامه ریزی واقعی ، سفرهای واقعی مهمونیه واقعی!پول واقعی! وقت گذاشتن میخواهد ! اما ٩٠ درصد آدمهای مجازی مرامشان را در همان دنیای مجازی جا میگذارند! حقیقی شدن سخت است اما مجازیها به ٤ تا کلیک کردن و شکلک فرستادن عادت دارند! واقعی بودن سخت است! صفحه اش لمسی نیست با یه حرکت انگشت نمیشود بامرام بودن را ثابت کرد!با یک کلیک نمیشود زنگ در خانهء کسی را زد ، چه رسد به اینکه از حقوق بشر دفاع کرد!

۲۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۹
آزیتا م.ز
۲۹
ارديبهشت ۹۴
روزی صد بار نُت رو باز میکنم که بنویسم! روزی صد بار نمینویسم! روزی صد بار میگم که چی بشه؟ روزی صد بار دلم تنگ میشه... هر روز دنبال فکرهام میدوئم ، هر روز از دستم در میرن! هر کدوم یه وری میرن ! شمال ، جنوب، شرق ، غرب! روزی صد بار خودمو تو حالِ مردن تجسم میکنم موقعی که خونم داره از تنم میاد بیرون! روزی صد بار به خودم میگم چرت نگو! روزی صد تا آرزو میکنم، خودمو در حالی که آرزوهام برآورده شدن تجسم میکنم، بعد میبینم نُچ ، خیلی خسته ام حتی حالِ برآورده شدنه آرزوهامم ندارم!  پر انرژی بودن من دستِ خودم نیست وگرنه اگه بلد بودم منم میرفتم آخر کلاس مینشستم ! چی میشد واسه یه بارم که شده یکی پیدا بشه اون به من انرژی بده!؟ چی میشد یکی پیدا بشه راههای انگیزه دادن رو بلد باشه؟! خندیدن رو بلد باشه!؟ خسته نباشه!؟ اول اون بلند شه! اول اون راه بیفته!؟ چی میشه یبارم که شده یکی دست منو بکشه!؟ اصلا یکی پیدا بشه که از من قوی تر باشه! منم یکم بشم آدم مریضهء داستان، شاگرد تنبلهء کلاس! من خودشیفته نیستم من فقط یه آدمِ خسته ام که هر کس منو ببینه این رو باور نمیکنه!؟ 

وقتی از حرف یه نفر ناراحت میشی ، درست همون لحظه است که میفهمی بعععععله وا دادی! یعنی اینکه اون نفر برات مهم شده وگرنه تا وقتی یه نفر واسه آدم اهمیتی نداشته باشه حرف و قضاوت و نگرشش نسبت به تو هم به تخمت نیست چه برسه که بخواد ناراحتت کنه! 
گفتم ذهنم پر فکرهای پرت و پلاست واسه وصله پینه زدنشون که بتونن یه نوشته بشن روزی صد بار تلاش میکنمُ روزی صد بار نمیشه! شما به دوشنبه بازار ذهن من دعوتید !
۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۵
آزیتا م.ز
۲۱
ارديبهشت ۹۴

یعنی بلاگفا اومد یه دو تا سرور عوض کنه ،گفته بود دو روز طول میکشه، حالا آسیب جدی خورده به سخت افزارشون ، گفته 20 روز طول میکشه، تازه آخرشم نوشته ان شا الله بعد از درست شدن مثل قبل خدمات ارائه میدن! همچین گفته مثل قبل که انگار قبلش چه شاهکارِ بی بدیلی بوده خدمات دادنشون... 

حالا ایها القوم البلاگفا هی بچسبید به اونجا ولش نکنین!! 


در ادامه داستان توجه شما را جلب میکنم به احوالات اینجانب: از حال من اگر میپرسید ، ملالی نیست جز دوریه شما خخخخخخ دورانِ نقاهت آنِ خود را سپری میکنم، از خدا پنهون نیس از شما چه پنهون که با استراحت و خوردن بروفن از درد و التهابش کاسته شده اما راه درازی مانده تا مثل روز قبل از حادثهٔ اخیر شود.  از آن که بگذریم میرسیم به مچ دست که مدتی است از درد مرا کلافه کرده، علتِ این یکی از بنده پوشیده است از آنجا که جز دردهای تاریخی نیست و جدید بروز کرده ، زین رو اطلاعاتی در دست نداریم فقط باید عرض کنم در این مدت به وضوح مشاهده شده که مچ دست راست نقش بسیار پررنگی در زندگی دارد که قبلش نادیده گرفته میشد .

یه مطلبی هم هست که میگه نونت نبود آبت نبود کنکور دادنت چی بود؟ بعله همونجوری که یه سری اطلاع دارن یه سری هم ندارن من چند ماهی است تصمیم گرفتم درس بخونم که خرداد ماه کنکور کارشناسی هنر شرکت کنم، این که چرا باز میخوام برم از کارشناسی بخونم اینه که احساس میکردم بهتره از پایه ورود پیدا کنم به یه فیلد جدید، آقا درس خوندن خیلی سخته مخصوصا که آنِ درست و حسابی هم در کار نباشه خخخخخ به هر حال یه ماه بیشتر تا کنکور نمونده و من هر گلی زدم تو این یه ماه به سر خودم زدم.. حالا تو این هیر و ویر که کلی با دستم کار دارم و باید طراحی هم تمرین کنم ، دستم ریپ داده! دیدی تا بیمه ماشینت تموم میشه زرت فرداش تصادف میکنی ، شده حکایتِ این بدنِ من! 

خلاصه که 90%مواقع خونه هستم و سرم تو درس و کتاب واسه همین سوژه نوشتن ندارم، یه موقعهایی هم که سوژم میاد ، حالم نمیاد ، خسته ام میفهییییییید ؟ خسسسسسته! :)))

اردیبهشت که میشه حالم همیشه اینجوریه >>>> کلیک 


عکسم هیچ ربطی به جریانات نداره فقط خواستم دوستانِ بالکن نشینمون رو بهتون معرفی کنم

از سمت راست ریحون که تازه کاشته شدن

کاکتوس که سوء تغذیه گرفته بودن و تحت درمانن 

و اون گله که اسمشون رو نمیدونم 

:))))

۲۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۱۹
آزیتا م.ز
۰۷
ارديبهشت ۹۴
خودم میام در وبلاگم ، غمم میگیره! شماها چی میکشین!؟ بمیرم براتون :)))) الکی مثلا نوشته های من خیلی خواهان دارن ، خخخخ 
یادمه یه روزهایی بود روزی دو تا پست میذاشتم یکی صبح یکی عصر تازه گاهی دلم میخواست سومی هم بذارم ، خودداری میکردم که ملت نگن چه پست دونه وبلاگش از پاشنه درومده :))) هعیییی جوونی کجایی که یادت بخیر ، الان از آخرین پست چِسقِله ای ( یعنی همچین پست درست و حسابی ای هم نبوده) که گذاشتم ،تقریبا دو هفته میگذره ولی دستم به نوشتن نمیره! میگن نویسنده ها برای نوشتن همیشه از یه احساسِ شدید بهره میبرن ، یعنی یا از غم و خشم ونفرت و  دلتنگی یا از شادی و عشق و تحول و کامیابی ، انرژیِ نوشتنشون رو تامین میکنند! حالا من که خودم رو قاطی نویسنده ها نمیدونم ولی اینو میدونم که این روزها خط زندگیم مث خط ممتدِ مرگ ، صاف و یکنواخته ! نه اتفاق خوشایندی نه احساسِ اندوهناک شدیدی ، شایدم من دچار بی تفاوتی شدم یا میشه گفت سنسورهام سِر شدن دیگه حال و حوصله ندارن از جزئیات و ارتعاشاتِ ضعیف انرژی بگیرن. خلاصه که جونم براتون بگه همون یه ذره حسِ به اشتراکْ گذاری ، خواهیمونم با اینستا ارضا میشه و انگار بی حفاظ سرش بی کلاه مونده! 
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون دلم برای بی حفاظ پر رفت و آمدُ حوصلهء سرِ کوکه خودم تنگ شده ... تنها خبر جدیدی که این روزها از خودم دارم اینه که هفتهء پیش بنده با همان آنِ عمل کردهء نامبارک خودم ، در پیاده رو ، زمین خورده و آه از نهادم در آمده و هم اکنون به دردمندیه گذشته برگشته ام و بسی برای کانِ بیچارهء از دست رفتهء خود و آن همه رنج عملی که پارسال متحمل شدم و تلف گشته افسوس و غصه میخورم همی! سخته آدم نتونه طاقباز بخوابه خیلی سخته، اونوقت انتظار نداشته باشین من پست بذارم ، چون من مجبورم طاقباز بخوابم و با موبایلم تایپ کنم ، میفهمیــــــــید؟؟؟ اگه فکر نمیکردید رابطهء مستقیمی بین آنِ مبارک با پست در کردن هست، سخت اشتباه میکردید، بعله :))))
۳۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۱
آزیتا م.ز