حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
دی ۹۴
پست قبل که یه جورایی دندونی بود میخوام این پستم دندونی بنویسم :)))
اقا چند وقت پیش این فکِ بنده بسیور درد میکرد و حسابی اذیت میکرد تا حدی که جویدن رو واسه منه بیچاره به سختترین کار دنیا تبدیل کرده بود ، البته ناگفته نمونه دردش در مواقعی که عصبی و غمگین بودم بیشتر میشد ، خلاصه اونقد ادامه پیدا کرد که تصمیم گرفتم برم دندونپزشکی که یه چکاپی هم کرده باشم، از اونجایی که دندونپزشکه خودم که از ١١ سالگی پیشش میرم محل مطبش خیلی به محل زندگی الان من دوره گفتم همینجا نزدیک خونه میرم یه درمونگاه تخصصی دندون چکاپ میکنم که عکس هم واسم بنویسه اگه إحیانا مشکلی بود بعد میرم پیش اون . یه عصر پاشدم رفتم درمونگاه دکتر اومد فِرت یه نگاه سرسری کرد به دندونم بعد گفت دندون ٥ بالا خرابه باید ترمیم کنی ، یه عکسم نوشت. منم گفتم باااااعشه میرم عکس میگیرم میام . خخخخ رفتم عکس گرفتم بعدشم واسه اینکه دندون عزیزتر از جانم خراب شده کلی عزاداری کردم ، فرداش زنگ زدم به دکتر خودم از منشی بداخلاقترینش پرسیدم هزینه پر کردن دندون چقده؟؟ گفت از ٣٨٠ تا ٤٥٠ !!!! اقا منو میگی با ناامیدی تموم گوشی رو قطع کردم ! چه خبرررررره اخه ؟؟؟ بعد چند روز بعدش بعد از پرس و جو از دوستان یه دکتر دیگه که گفتن کارش خوبه رو پیدا کردم تماس گرفتم از اون هم قیمت گرفتم که گفت از ٢٥٠ شروع میشه ... گفتم بذار حالا از یکی از دوستان دیگه هم تو کرج بپرسم دکتر خوب نمیشناسه که خوشبختانه یه دکتر معرفی کرد و زنگ زدم به اون که گفت ١٥٠ تومن. به هر حال از این اخری وقت گرفتم و چند هفته بعد،رفتم که با نهایت غم و اندوه دندون بیچاره رو بسپارم به دست دکتر جان .
بعد از یه ساعت و نیم انتظار در مطب دکتر که البته اون نیم ساعتش تقصیر خودم بود که زودتر از وقتم رفته بودم و بقیه اش تقصیر دکتر ، صدام کردن رفتم داخل ، دکتر کم حرفی بود ولی بیشتر اهل عمل بود نیگا کرد بالا پایین کرد یه ذره با دندونهام ور رفت اخر سر گفت دندونات خوبه مشکلی نداره ! من : o_O یعنی برم؟؟ دکتر:اره دیگه مشکلی نداری ! من: :دی 
 
ایشونم فک بنده هستن نترسید
 
خلاصه بنده برای دکتر دندانپزشک درمونگاه بابت یکماه عزاداری و دل نگرانی ام خواهان أشد مجازات میباشم و همدردی خودم رو با بیمارانی که الکی میرن اونجا و دندون سالمشون رو خراب میکنن اعلام میدارم :| 
۲۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۴
آزیتا م.ز
۲۲
دی ۹۴

 

 

منبع: مجله خانوادهء سبز

۲۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۸
آزیتا م.ز
۱۴
دی ۹۴
عاشق که باشی، صندلی عقب تمام تاکسیها بهترین جای دنیا میشوند، ترافیکهای سنگینِ تموم نشدنی بهترین ساعات دنیا، شیشه های بخارگرفتهء ماشین هم دلچسب ترین منظره دنیا، عاشق که باشی زمان و مکانی نیست فقط همه چیز میشود همان آغوشی که کنارت است، انگار که دنیا حول مرکز عشق آدمها میچرخد، عاشق که باشی چه هوا سرد باشد چه گرم حالت خوش است!! اما..
دردناکترین حس دنیا وقتی است که عشق میرود و جای خالی اش چه فراخ و پر ناشدنی می ماند، صندلی عقب تاکسیها ناراحت ترین و بدبوترین جای دنیا میشود، و هر دقیقه لعنت میفرستی به ترافیکهای تموم نشدنی، شیشه های بخار گرفته ای که برایت حالت تهوع می آورند!! عشق که میرود انگار دنیا هم محور چرخشش را عوض میکند، انگار گم میشوی در هیاهوی آنسوی شیشه و کسی تو را نمیبیند و انگار که وسط قلبت سوراخ شده است و همه زل میزنند به حفره ای که ترمیم نشدنی بنظر میرسد! 
 
همین الان
 
 
باید همان زمستانهایی که تو تنگ در آغوشم میگرفتی ، تکه ای از عشقمان را درون شیشه ای پر از الکل نگه میداشتم شاید الان میتوانست حفره ای را که هیچ چیز پرش نمیکند، پر کند!! زمستانهای دوری که دیگر برنمیگردند و ...
۲۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۸
آزیتا م.ز
۱۳
دی ۹۴
میدونید چند وقته پست خوشمزه جات نذاشتم ، عه از اتاق فرمان اشاره میکنن ، تازه گذاشتی پس حمص چی بود ؟؟ بعله بعله تازه گذاشتم ولی بازم میخوام بذارم اونم تازه بازم نخودی میخوام بذارم !! آقا من چقد از فوائد نخود بگم که شما دوباره این گردالیِ خوشگل موشگل رو به سبد غذاییتون برگردونید، اصن من اونقد میگم که هم شما هم خودِ نخوده صداش در بیاد ، والاع خخخخخ
سالاد نخود ابداعی اینجانب ، سرچ نکردم ببینم مدل دیگه اش چجوریه :)) #بزن 
گوجه و خیار خرد کردم ، کمی سبزی خوردن بیشتر سوسنبر و دو عدد تربچه و دو عدد پیازچه هم نیز خرد کردم با نخود بسیار بسیار خوب پخته شده مخلوط نموده و در نهایت کنجد و تخم کتان به آن افزوده ام ، چه کتابی شد خخخ
واسه سس هم یه قاشق آبلیمو و سرکه سیب و روغن زیتون و ارده و فلفل سیاه و نمک بهش زدم و خوب بهم زدم . هر کدوم از افزودنی ها رو دوست ندارید یا موجود نیست میتونین نریزید ، کلا میتونین به ذائقه خودتون تغییرش بدید ، شما فقط نخود بخورید من خیالم راحت شه ، بقیه اش مهم نیس :)))) 
 
 
میتونه یه شام سبک باشه میتونه به عنوان مخلفات یا دورچین هم ازش استفاده کنید ، من که خیلی دوسش داشتم این کاسه رو در چشم بهم زدنی بلعیدم . البته اگه مث من حوصله نخود پختن ندارید میشه از کنسروش استفاده کرد ، برند بهروز استفاده کردم خیلی عالیه ، برم پورسانتش رو ازشون بگیرم تا دیر نشده :))) نرم بودنه نخود تو سالاد مهمه چون اگه دندون گیر باشه لذت خوردن سالاد رو کم میکنه . امیدوارم ایده جالبی براتون باشه و امتحانش کنید ، پیشاپیش #نوش جان
۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۲
آزیتا م.ز
۱۱
دی ۹۴
یه دوستی دارم که کلا اعتقادات جالبی داره البته اینکه میگم دوستمه فکر نکنین هم سن و سال منه ، بلکه همسن و سال مامانمه !! آره میگفتم اعتقادات جالبی داره البته برای من شاید جالبه برای بعضیها ممکنه عجیب باشه و حتی ناخوشایند، یکیش اینه که به جادوی سیاه اعتقاد داره و اینکه اشخاصی هستند که قدرتی دارند که هر چند در برابر قدرت خدا ناچیزه اما تو این سطح از جهانی که ما داریم توش زندگی میکنیم از قدرت ما بیشتره و میتونن یجورایی ما رو کنترل کنن، اینکه حتی بعد از مرگشون هم هستند و ارواح رو در کنترل دارن بماند! البته خیلی وقت نشده برای من توضیح بده اما تا اونجایی که فهمیدم این ارواح ( میگم ارواح چون اون اعتقاد داره همهء ما چیزی جز روح نیستیم ، روح بودیم ، روح هستیم و روح باقی خواهیم موند) بین تعالی روح و قدرت ، قدرت رو انتخاب کردن و بخاطر همین روحشون به سطوح بالاتر نمیره اما در سطح فیزیک با قدرت میمونه ! 
حالا کار ندارم این اعتقاد چرته و یا نه ممکنه واقعیت باشه ، یا خرافه است یا هر چی... داشتم به این فکر میکردم که اگر تو شرایطی قرار بگیرم که بخوام بین قدرت داشتن و یا راهِ بازِ تعالی ، یکی رو انتخاب کنم، کدوم رو ترجیح میدم؟ ضعیف موندن؟ و رنج و درد کشیدن تا جایی که روحم به نقاط ضعف خودش فائق بشه و بتونه یه مرحله پیش بره ، یا قدرت داشتن در سطحی که بتونم خیلی از عوامل رو به زیر دستم بکشم و  این درد و رنجها رو به کنترل خودم در بیارم ! البته بازم تاکید میکنم که سطح این قدرت  به اعتقاد دوست عزیزم فقط همین سطح جهان فیزیکیه و نه بیشتر!! من نمیتونم به راحتی به این سوال جواب بدم، چند ساعت پیش فکر میکردم راحت میتونم بگم گور پدر تعالی ، قدرت رو بچسب ، اون وقت یه ورد میخوندم و خیلی چیزها رو کن فیکون میکردم و به درک که روحم تا ابد تو همین سطح گیر میکرد اما بعدش یهو متزلزل شدم ، دیدم واقعا هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیس ، شاید گاهی دلم بخواد یه راه معنوی دراز و طولانی و هر چند سخت جلوم باز باشه و درسته که واسم پر از رنج خواهد بود اما بتونم ادامه اش بدم و از شعفِ تعالی محروم نشم ! شاید درکِ این حرفهایی که اینجا زدم احتیاج به یه پیش زمینهء فکری جدای اونیکه از کودکی به ما آموختن داشته باشه ! مهم نیست ! اگر چیزی از اینها فهمیدین که خوش به حال من و اگر نه اشکال نداره چیز زیادی از دست ندادید :))
 
اما دوست دارم بدونم اگه یه چوب جادو داشتید مثل اونیکه که فرشتهء مهربون تو سیندرلا یا هری پاتر داشت ، تو همین لحظه و دقیقه تکونش میدادید و چیو تغییر میدادید؟ چیو خلق میکردید؟ چیه زندگیتون رو عوض میکردید!؟ مطمئنا خیلیها دلشون میخواد که جنگ رو متوقف میکردن ، داعش رو محو میکردن و همهء گشنگان آفریقا رو سیر !!! میخوام بدونم دقیقا توی زندگی شخصیه خودتون الساعه چکار میکردید؟ :))) 
منتظر خوندن آرزوهاتون هستم .. هپی نیو یِر مای فرندز :*
۳۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۹
آزیتا م.ز