حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۶۳ مطلب با موضوع «آزیتا نُطق میکند» ثبت شده است

۰۸
ارديبهشت ۹۸

        یادم نیست کی ولی قبلا یه پستی نوشته بودم در مورد سیاهچاله‌های انرژی .. یه چیزهایی تو زندگی ما هستن که عین سیاهچاله‌های سیری‌ناپذیر، انرژی ،خوشحالی و سرزندگی مارو از بین میبرن.

زندگی کلا سخته، مگر خلافش ثابت بشه که هنوز نشده ، اما اینکه ما از این سختی چقد رنج بکشیم دیگه دست خودمونه.. شاید از نظر بقیه کسی که خیلی اتفاقات به ت*خمش نیست ، آدم بی‌احساس یا سنگدلی باشه ، اما مهم اینه که همین آدمهای بی‌احساس هستن که در نهایت برنده میشن، نه اینکه بخوام بگم بی‌توجهی خوبه یا بی‌توجهی درسته.. منظورم اینه که رنجی که برای خودمون متحمل میشیم رو کم و کاسته کنیم.. 
برای گذشته‌ای که رفته و از دستمون خارج شده.. غصه خوردن بی‌معنی‌ترین چیزه.. نه اینکه خودم نمیخورم. که این روزها سخت باهاش دست و پنجه نرم میکنم.. اما وقتی به خودم میام می‌بینم دارم احمقانه‌ترین کار جهان رو میکنم.. 
برای آینده‌ای هم که هنوز نرسیده ، رنج کشیدن بی‌معنیه.. هر روز به خودم میگم امروز غصۀ فردا رو نخور.. رنج و درد فردا رو بذار تو قفسۀ خودش ، هر وقت موقع‌اش رسید وردار بخور :))) هیچ معلوم نیست اون فردا برسه.. اصلا لازم بشه درِ قفسه رو باز کنی.. 
تا اینجا دوتا از اون سیاهچاله‌ها رو گفتم ، افسوس گذشته و ترس از آینده .. 
سومی هم چیزی نیست جز اطرافیان با حرف و فکر و اعمال آزاردهنده.. مهم نیست چقد یه نفر به آدم نزدیک باشه ، مهم اینه که بعد از یه تایمی که ببینی داری با تحمل هر قسمتی آزار می‌بینی رهاش کنی..بعضیا اینجوری محو میشن بعضیا کمرنگ میشن و بعضیام اهمیت خودشون رو از دست میدن.. 
اگر این همه انرژی‌ای که ما هر روز و هر روز تحویل این سیاهچاله‌ها میدیم رو برای خودمون صرف میکردیم ، درون خودمون نگهش میداشتیم ، قطعا بعد از یه مدت کوتاهی جسم و روانمون پاداش ما رو میداد، اونوقت میدیدیم خیلی خوشحالتر از قبل هستیم، با خودمون به صلح میرسیم و از آرامشِ قایقمون لذت میبریم.. اگه اجازه ندیم هر اتفاقی هر آدمی هر رفتاری قایقمون رو تکون بده اون وقت قایقمون هم با آرامش و دلنشین تو دریای زندگی جلو میره .. 
اینا رو نوشتم بیشتر برای خودم که یادم بمونه، هیچکس و هیچ چیز حتی عزیزترین‌هام اگه قرار باشه بشن سیاهچالۀ زندگیم باید ازشون حذر کنم.. چون باارزشترین چیزی که دارم و یه منبع تجدید‌ناپذیره ، روانم،سلامتیم ،بدنم و در کل خودم هستم..خودتون هستید... 

 

5 اردیبهشت 98

تهران

اینارو نوشتم که عمل کنم که یاد بگیرم که فراموش نکنم..
زندگی سخته ، مسخره اس ، دنیا کلا شاید یه توهم کوچیک باشه.. خوب بودن تو سختی تو تلخی ازونم سخت‌تره.. اما جملات بسیار کاربردی بی‌تربیتی در دسترسه .. هر موقع .. اتفاقی ، چیزی یا کسی داشت شمارو فرسوده میکرد و انرژیتون رو زیاد از حدِ لازم و جایزش از بین میبرد و میخورد و حروم میکرد ، از جملات بسیار ارزنده به درک ، به ت*خمم، به کلیه چپم و گور باباش و غیره استفاده نمایید.. 

اگر مرحمت کنید لیست جملات بدرد بخور بالا هم تو کامنتها ادامه بدبد که عالی میشه و بسی فیض خواهیم برد :))


باتشکر

پ‌ن: داستان این گلهای لاله زیبا رو هم که هر سال بهار تو یکی از خیابونهای تهران از بودجه شخصی کاشته میشه رو اگه دوست داشتید میتونم بعدا براتون بگم

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۷
آزیتا م.ز
۳۰
آذر ۹۵

آقا چه بساطیه ، هر سال بیش از پیش باید شاهد نوآوری ملت در مناسبتهای اینچنینی مثلا همین شب یلدا باشیم. چند سال قبلا تَرَک حتی یلدا مبارک هم مُد نبود، حالا از شونصد روز جلوتر یلدا مبارک رو با شعر و آواز میفرستن واسه آدم، هندونه هم که رسما شده نماد یلدا!!! آخه هندونه رو چه به زمستون چه به یلدا؟!! نه از نظر سلامتی نه از نظر قیافه هیچ رقمه این هندونه به یلدا نمیخوره که نمیخوره!!! مگه انار و کدو و لبو چشونه که لنگ هندونه رو از وسط تابستون کشیدن آوردن وسط چله زمستون مثلا :| حالا اینا هیچی!!  سبزی پلو با ماهی چی میگه تو شب یلدا؟؟ اینم صیغهء جدیده ک امسال رونمایی شده ... آقاااا این سبزی پلو با ماهی رو بذارید همون سر جاش ، شب عید نوروز خیلی خوشمزه و باوقار بمونه ، چرا لوسش میکنید؟؟ این صحیحه اخه؟ :/ تازه اینا هیچی شب گذشته در پیج یکی از دوستان شاخ اینستاگرام صحنه ای دیدم که اصلا چند دقیقه مات و مبهوت مانده و چندی بعد سر به بیابان که البته موجود نبود که بذارم زین رو سر به دسشویی گذاشتم خخخخ . عکس درختواره ای تزئین شده رو گذاشته بود ، زیرش نوشته بود اینم از درختِ شب یلدای ما!!!!!! •_• بیچاره یلدا از کِی تا حالا درخت دار شده؟؟ قبلا واسه شب یلدا عروسک ننه سرما درست میکردن ، حالا شما درخت تزئین میکنید؟!!!!!! بابا درسته که فاصلهء شب یلدا با شب کریسمس چند شب بیشتر نیس ولی این دلیل نمیشه یلدا درخت دار بشه خب!!  شما که وسعت میرسه هم یلدا رو جشن بگیر هم کریسمس به ما چه اصلا،  ولی یلدا رو با کریسمس قاطی نکن توروخدا ...  هم اکنون ما یلدایی داریم که با تابستون ، شب عید نوروز، کریسمس قاطی شده، حالا بگردیم خود یلدا رو بیابیم

 

چند تا توصیه ایمنی کنم و برم،اول اینکه بسیار نیکوست که تو شب یلدا اصلا شام نخورید چون حجم تنقلاته واردشده به شکم مبارک زیاده ، شام خوردن باعث سوهاضمه میشه! حالا اگه تنقلات نخوردید که شام رو با خیال راحت بخورید. دوم اینکه هندونه نخورید ، آقا هندونه تو زمستون همون قد که تو تابستون مفیده، مضره.. نخورید، اگرم خوردید خیلی خیلی کم بخورید... سوم اینکه خوش بگذرونید به هر بهونه ای، چه یلدا چه کریسمس :)) اینطور نباشد که عکسهای اینستاگرامی مان پر از شادی باشد اما دلمان تهی.. والا به غورعان.. چهارم من فقط خیلی با یلدا حال نمیکنم یا شما هم اینجوری اید؟؟ :)) الان بعضیا میان میگن تو ذوق نداری که از یلدا خوشت نمیاد، اما به ذوق ربط نداره ، به این ربط داره که از بچگی یلدا منو یاد خانوادهء از هم پاشیده کمبود دوستان صمیمی و تنهاییه مضاعف میندازه!! هر چی فکر میکنم از شب یلدا خاطره باحالی یادم نمیاد...انار با گلپر بخورید کدو با عسل ، کامتون شیرین لبتون خندون ، فالتون میمون تا برنامه بعد خدانگهدارتون ( چه شعری گفتم به به :))) )
۲۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۶
آزیتا م.ز
۲۸
آذر ۹۵

اومدم یه تشکر ویژه از قارچها و بروکلی داخل یخچالم بکنم که طی ده روز گذشته سالم موندن و از اونجایی که من سه بار اوردمشون بیرون تا باهاشون غذا درست کنم ولی در کمال بی حوصلگی دوباره به طرف یخچال برگشته ، و با گفتن کلمهء فررررردا راهی مکان اولیه نمودمشون.. ایشان به امید رسیدن فردا و غذا شدن مانده بودند ( نتیجه اخلاقی : امید خوب است ) بالاخره بار چهارم ، فردای موعود رسید، و من کمال و جمال تشکر رو از سبزیجات نامبرده دارم که  سالم ماندن و با خراب شدنشان منو دچار یاس فلسفی نکردن.. 

 

 

در ادامه خدمتتون عارضم که این عادت که اکثریت قریب به اتفاق ما داریمش و در هنگام تنهایی ، خودمون رو تحویل نمیگیریم ، گشنه میمونیم یا غذای درست حسابی واسه خودمون درست نمیکنیم بسیار عادت ناپسندیه که بنده گرچه در گذشته ( زمان دانشجویی) به آن مبتلا نبودم اما در این روزها بسیار مبتلا شدم، و به قول دوستی که هر بار بهش میگم به خودت و سلامتیت برس ، بلند میگه : آزیتا، انگیزه، انگیزه، انگیزه، منم در جواب بهش میگم: میفهمم، میفهمم، میفهمم ... همه چیز به انگیزه بر میگرده اما از اونجایی که زیبایی باید در نگاه ما باشد نه در آن چیزی که بدان مینگریم( سخنی از بزرگان) انگیزه هم باید از ما باشد نه از طرف نیرویی خارجی.. بنده با آگاهی بدین موضوع بسیار از خود ناراضی ام که وقتی تنهام حتی حوصلهء پختن یک غذای حاضری در قامت نودل هم ندارم، همانا شرم بر من، شما مث من نباشید .
۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۵:۴۷
آزیتا م.ز
۲۳
مهر ۹۵
دیروز که بعد یه سفر دو روزه برگشتم به خونه ، فهمیدم که این جمله که میگن هیچجا خونه خود آدم نمیشه خیلی درسته اما از اون درست تر جملهء " هیچجا توالت خونهء آدم نمیشه " است ... خخخخ البته بجز حموم و توالت هتلهای ٥ ستاره اونم از نوع خارجیش نه ایرانی که خدایی بهتر از تولت خود آدم میشه ، بقیه اصلا نمیتونن حس دسشویی خونه آدم رو به آدم بدن ، توالت خونه یه آرامش و فراغ بالی داره که هیچجا نداره :))))
از بحث شیرین توالت بیایم بیرون ، شما چطورید ؟ خوبید؟ با تعطیلات چه کردید؟ رفتید دنبال هیئت و نذری یا نشستید تو خونه و صدای طبل گوش دادید؟ یا اینکه مث من فرار کردید به دل طبیعت ... دیروز که رد میشدم ، هیئت سر خیابونمون داشت بساطش رو جمع میکرد و داربستها رو باز میکرد ، واسه تکیه شون چند تا درخت نخل هم کنده بودن اورده بودن اینجا زده بودن، عایا این درست است که ادم واسه ده روز چند تا درخت رو از ریشه در بیاره فقط واسه قشنگی :/ ، چرا هر سال همه چی بدتر میشه عایا؟ نذری بخوریم آشغالش رو بریزیم واسه رفتگرها وسط خیابون ، اسمش میشه عزاداری؟ من که خسته شدم از بس که ناله زدم از این چیزها، تنها کاری که میتونم بکنم اینه که این روزها دور بشم تا نبینم... شما چطورین؟ خوبین خوشین؟ در سلامتی کامل به سر میبرید؟ 
 
 
در گویش مازندرانی به برکه آبَندون گفته میشه :) 
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۰:۳۸
آزیتا م.ز
۱۳
مهر ۹۵
شما هم وقتی سبزیجات متنوع تو خونه دارید ، حس خوبی دارید؟ یا فقط من اینجوری ام؟؟ :))) اگه کیلو کیلو مرغ و گوشت تو فریزر باشه اما یخچالم خالی از سبزیجات باشه ، حس میکنم هیچی نداریم تو خونه •_• 
 
 
 
دو شب پیش مهمون داشتیم ، یه زن و شوهر جوان  که برای کار تحقیقاتی آقاهه ، شش ماه رفته بودن سوئد ، بعد سر میز شام تعریف کردن که اون یه هفتهء اول قبل از اینکه گوشت حلال پیدا کنن ، همش نودل میخوردن ، بعد که گوشت حلال پیدا کرده بودن همش ماهیچه میخوردن!!!! من گفتم چرا؟؟ گفت اخه اونجا نون یا مثلا نوشابه خیلی از اینجا گرونتر بود ولی گوشت هم قیمت اینجا بود و خوراک به صرفه ای محسوب میشد واسه خوردن ... اما علامت سوال بزرگی در ذهن من نقش بست که اتفاقا نپرسیدمش چون دیدم صلاح نیس! اونم این بود که وقتی این همه تنوع در خلقت میوه جات و سبزیجات هست چرا آدم بدون گوشت در مضیقه باشه !!؟؟ درسته ذائقه ما ایرانیها به خوردن گوشت خیلی عادت کرده اما از نظر من تنوع غذاهای سبزیجاتی خیلی خیلی بیشتر از غذاهای گوشتیه!! اونقدری هست که آدم یه هفته فقط نودل نخوره :))))تازه چطور همش ماهیچه خوردن خسته کننده نیس اما غذای سبزیجاتی خوردن خسته کننده میشه؟؟  پیش خودم فکر کردم اگه من جای اونا بودم و یه هفته دسترسی به گوشت نداشتم چه میکردم !!؟ اتفاقا از این فرضیه خیلی خوشم اومد ، حس کردم چقد آدم رو وادار به نوآوری در آشپزی میکنه ... یه اصطلاح انگلیسی هست که میگه ( think out of the box) که یعنی خارج از چارچوب فکر کن یا به شیوهء جدید فکر کن ... خوبه که ما یاد بگیریم در تموم موارد ریز و درشت زندگیمون جدید فکر کنیم، جدیدتر از نوعی که بهمون یاد دادن ، یا به خوردمون دادن یا شرطی شدیم!! ، شاید اون موقع بعد از سالها ببینیم که از خودمون آدم مدرن تر ، منعطف تر، آگاه تر و حتی بهتری ساختیم .. باز رفتم بالا منبر..، نمیدونم  چی میشه از سبزی میرسم به راه زندگی ، ولی میرسم دیگه ، شما سخت نگیرید خخخخ
۲۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۵
آزیتا م.ز
۰۸
تیر ۹۵

یک روز از خواب بیدار می شوی و به تو می گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند می شوی دلت به حال خودت می سوزد با خودت فکر می کنی امروز چقد می توانی بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش می گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب می کنی و می پوشی ، جلوی آینه می ایستی موهایت را شانه می کنی ، به خودت عطر می زنی و غرق فکر می شوی که امروز باید هرچه می توانی مهربان باشی ، بخشنده باشی ، بخندی و لذت ببری !

از خواب بیدارش می کنی به او می گویی در این همه سال که گذشت چقد دوستش داشتی و نگفتی ، چقد عاشقش بودی و نمی دانست ، به او می گویی مرا بیشتر دوست بدار ، بیشتر نگاهم کن ، بگذار بیشتر دستانت را بگیرم و به این فکر می کنی فردا دیگر نمی بینی اش و چقد آن لحظه ها برایت قیمتی می شود لحظه هایی که هیچ وقت حسشان نمی کردی !
دوتایی از خانه می زنید بیرون می روی ته مانده حسابت را می تکانی ، کادو می گیری برای مادرت و پدرت به سراغشان می روی و به آنها می گویی که چقد برایت مهم هستند که چقد مدیونشان هستی ، مادرت را بغل می کنی ، پدرت را می بوسی و اشک می ریزی چون می دانی فردا دیگر نیستی ...
آن روز جور دیگری مردم را نگاه می کنی ، جور دیگری به حیوان خانگی ات اهمیت می دهی ، جوری دیگر می خندی ، جور دیگری دلت می لرزد ، جور دیگری زنده هستی و دائم به این فکر میکنی که چقدر حیف است اگر نباشم ... ، آن روز می فهمی هیچ چیز به اندازه ی بودنت و ماندنت با ارزش نبوده و نیست !
شب که می شود جشن می گیری و در کنارش احساس می کنی چقدر خوشبختی ولی حیف که آخرین شب زندگی توست ، پس بیشتر بغلش میکنی بیشتر نوازشش می کنی بیشتر نازش را می خری و بیشتر ... می گویی : آه کاش فردا هم بودم ! 

 

گل فروشی سر کوچمون اینا


خوب اگر فردا هم باشی قول می دهی همین گونه باشی یا نه ؟
قول می دهم ! 
ممکن است فردا باشی ، قدر لحظه هایت را بیشتر بدان ، چون هیچ چیز به اندازه ی خودت و ماندنت ارزش ندارد...

نازنین عابدین پور 

۲۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۲ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۵
آزیتا م.ز
۳۱
ارديبهشت ۹۵
بطور عجیبی بطور فجیعی بطور اسفناکی با دیدن هر آدمی (؟) در این پوزیشن به شدت نسبت بهش حس تنفر پیدا میکنم! 
 
 
بعد هی سعی میکنم اون ور رو نگاه نکنم تا اعصابم کمتر خط خطی بشه اما خدا شاهده اونقد حرص میخورم که باورتون نمیشه :|| 
یکی نیس بگه احمق اخه با این همه کثافتی که تو خیابونهای ما پخشه ، یه لحظه فکر نمیکنی همون جایی هم که خودت نشستی یکی مثل خود بی فکرت به گه کشیده باشه؟؟ 
تا خودِ مقصد کف جفت کفشاشو همچین با صندلی پاک کرد که انگار از نو خریدتشون :///
چرا اینقد این ملت سوژه فرهنگی میسازن واسه اینجا اخه؟ چرااااااا؟
۲۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۳۶
آزیتا م.ز
۳۰
ارديبهشت ۹۵
آیا ارتقای طبقه اجتماعی فقط با ارتقای ظاهر محقق میشود؟ 
نه این یه مقاله اجتماعی نیست این فقط سوالیه که هر نصف شب و هر صبح کله سحر با شنیدن سر و صدای همسایمون از خودم میپرسم . خانواده ای که ٥ نفری در یک آپارتمان ٥٠ متری زندگی و چه خوشحال باشن چه ناراحت و خشمگین به معنای واقعی واسه همهء اهالی طبقه ،مزاحمت ایجاد میکنند. در مدت یکسالی که اینجا همسایشون هستم یا از غریو شادیشون یا از نعرهء خشم و ناسزاشون بهرهء وافر بردم. همین دیشب مهمون داشتن ، تازه ساعت ١١ اومدن خونشون، موقع ورود همه فهمیدن اینا مهمون دارن بعدم که در طویله رو کوبیدن بهم! کلا از آروم بستن در چیز زیادی نمیدونن!!! مهموناشون مثل اینکه سفر کوتاهی به خارج داشتن و تازه برگشته بودند ( احتمالا یکی از دخترهای نامزد یا ازدواج کرده شان) ، تا ساعت ٢ نصف شب داشتم خاطرات با شور و هیجان تعریف شده شون رو که تقریبا با جیغ ، بیان میشد ، گوش میدادم . بعد هم طبق معمول بدرقه های نیمه شبانهء نیم ساعته در راه پله همراه با داد و بیداد. صبح بعد هم با صدای زنگ موبایل یکی از دخترها که در آستانهء در ، داشت کفشش رو میپوشید و گوشی رو برداشت ، جیغ زد که دارم میام پایین ، ساعت ٦ صبح چشم باز کردم و تمام مدت فکر کردم لباسهای گرون قیمت و مد روز پوشیدن ، آرایشهای خیلی آلامد و هر روز موهای تا کمر بلند شده رو رنگ کردن،سلام نکردن و خیلی احساس باکلاس بودن کردن،  ارتقای فرهنگ نمی آورد؟ چرا نمی آورد ؟ چطور میشود اینطور چیزا رو خوب یاد گرفت و به دقت اجرا کرد اما نمیشه، فرهنگ رو یاد گرفت و ارتقا داد؟
به نظر من هیچ آدمی رو برای فقر اقتصادی هرگز نباید تمسخر کرد! چه اهمیتی داره اگه مادرِ خانواده لیف میبافه و میاره دم خونه همسایه ها واسه فروش یا با اینکه سنی نداره صورتش مثل پیرزنهای ٩٠ ساله چروک خورده ، اینکه هر روز دم درشون کفشهای مندرس شده اش رو میبینم ! اصلا فقر از سر و روی این زن بیچاره میباره برعکس دخترهاش یا پدرشون معتاده ، گاهی نئشه و خوش اخلاق گاهی خماره و راه میره و  فحش ناموسی رو میکشه به دخترهاش! هیچکدوم از اینا قابل سرزنش نیستن ، آدمها خودشون خانواده شون رو انتخاب نمیکنند ! اما رفتارشون رو چطور؟ با فقر فرهنگی چه باید کرد؟ چقد خوب میشد اگه یاد میگرفتیم ، همونجور که لباس شیک میپوشیم ، رفتار شیکی هم داشته باشیم! خیلی خوب میشد خیلـــــــی...
۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۹
آزیتا م.ز
۲۷
ارديبهشت ۹۵
معلمِ کلاس پنجم ابتداییم خانوم نوروزیان بود ، هنوز اون لبخند مدبرانه اما مهربونش خوب یادمه ، اون چشمهای سبز کمرنگش و چروکهای صورتش ! البته من بیشتر معلمهام رو به خوبی یادمه اما این رو با وضوح بیشتری از نظر ظاهری به یاد میارم! جدای اینکه توی تدریسش مخصوصا جغرافی ، شیوهء خاصی داشت ولی از بس که بنظر من تو اون زمان که معلمها مجبور بودن مانتوهای بلند تا ساق پا و گشاد بپوشن و رنگهای تیره استفاده کنن تا جایی که میشد و میتونست خوش پوش و آراسته بود ، با خط اتوی شلوارش میشد یه هندونه رو قاچ زد :))) همیشه بوی تمیزی و عطر میداد ! رنگ لاکهای خیلیییییی کمرنگش که خیلی نامحسوس میزد یادم نمیره ، پوست پیازی خیلیییی یواش، سفید صدفیه کمرنگ ... الان که خوب فکر میکنم میبینم چیز مهمی که تو لباس پوشیدنش بود اولیش تمیزی بود ، دومیش متناسب فصل پوشیدن بود ! توی فصلهای سرد روپوش و شلوار تیره و کلفت میپوشید ، تو هوای گرم شلوار سفید و صندل و مانتوی نازک ! 
 
۲۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۳
آزیتا م.ز
۲۴
ارديبهشت ۹۵
یه وقتایی بود که بعضی خیابونها بعضی پیاده روها ، واسه من فقط روی نقشه بود. فقط میدونستم تهران ،خیابون انقلاب داره ، فلسطین داره ، شوش ، سی تیر ، نوفل لوشاتو ، جمهوری ، ٤ راه استامبول ، ١٢ فروردین داره! بزرگتر که شدم چند باری پیش اومد که واسه انجام کاری بیام به مرکزِ ناشناختهء تهران ، جاهایی که همش حس میکردم توشون گم میشم ، اون موقعها مثل الان نبود که مترو و BRT کار آدمها رو آسون کنه، اگه بچه این ورا نبودی، راهت این ورا نمیفتاد زیاد، ، از شمال تهران کلی طول میکشید تا برسی به مرکز و جنوبش...
 
۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۰
آزیتا م.ز