حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۱
تیر ۹۴

واسه اینکه قسمتهای قبلی داستان یادتون بیاد از منوی سمت چپ موضوع

"داستانهای دنباله دار آقای شادی"

رو انتخاب کنید :)

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۵
آزیتا م.ز
۳۱
تیر ۹۴

تمام دیشب وقتی به پهلو چپ میخوابیدم پام درد میگرفت ! بعد فکر میکردم لباسم زیرم گلوله شده ، صبح پا شدم دیدم سیم شارژر موبایلم تو رختخوابه :| یعنی عایا من دیشب مست بودم موقع خواب؟ یعنی عایا من الان خیلی شارژم؟ :)))))

۲۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۴
آزیتا م.ز
۲۸
تیر ۹۴

روزهای تعطیل در بیشتر مواقع کابوس زندگی من بوده بخصوص تعطیلات سلسله وار . لامصب تعطیلات که میرسه انگار تنهایی آدمها عمیق تر میشه.. این تنهایی ای که شما عادت دارید من هر چند وقت بیار ازش بنالم فیزیکی نیست ، این یعنی شده شمال بودم وسط یه مشت آدم ریز و درشت اما تنهایی قلبم رو سوراخ میکرده! تنهایی یعنی دور و برت شلوغ باشه اما کسی تو رو نفهمه یعنی جایی باشه با آدمهایی باشه که نه سلیقه مشترکی باهاشون داری نه حس مشترکی.. یارت کسی باشه که حوصلهٔ شنیدن دردهاتو نداشته باشه کسی باشه که آدمهای غریبه واسش جالبترن، کسی باشه واسه شناختن تو  وقت نداشته باشه، کسی باشه که درد و دلهای بقیه جالب انگیز و درد و دلهای تو ملال آور باشه! تنهایی یعنی باشی ، خوب باشی ولی اشتباهی باشی..بنظر من اینجور تنهایی از تنهایی فیزیکی هم بدتره ! چون کسی نمیفهمه که تو از چی رنج میبری. اگه تو یه قفس تنها باشی امید داری که بتونی یه روز از توش بپری بیرون و از تنهایی در بیای ولی اگه دورت شلوغ باشه و تنها باشی این خودش مثل یه قفسه، قفسی که زیاد امیدی نیست ازش خلاص بشی...

واسه فرار از حس بد این روزهای تعطیل دیروز رو یه کاری واسه خودم درست کردم که برم تا تهران و برگردم اما واسه اینکه بفهمم بی فایده است همون اولین قدم کافی بود ، خیابونها خلوت ، مترو خلوت ، همه آدمهایی که تو مترو بودن ،قیافه ها عبوس.. یکیشون خودِ من... هوای خاک آلود رو که از شیشهٔ مترو نگاه میکردم ، غم عالم تو دلم میریخت... یه لعنت به این هوا و یه لعنت به این حس لعنتیه من ... وقتی هم برگشتم خونه دو ساعت با صدای بلند زار زدم که نتیجش شد یه سر درد وحشتناک و دو تا چشمه ور قلمبیده.

امروز اما برنامه بهتری ریختم ، رفتم سینما ، فیلمی که خیلیها از خنده دار بودنش گفته بودن ، خوب بود قشنگ بود اما خیلی مسخره است که وقتی همه دارن به گریه های نقش اول یه کمدی میخندن ، تو بغض کنی! بعد به خودت فحش بدی ، به خودت بگی تو چه مرگته چه مرگته؟؟ 

 

 

از سینما که زدم بیرون بارون گرفته بود تو خیابون سیل میومد، همه میدوییدن ، سنگر میگرفتن، انگار جنگ شده!! ولی من خیلی خوشحال شدم! حال خوشی داشتم زیر بارون با صندل راه رفتم خیس شدم کفشم پر آب شد ! چقد حالم خوب بود اگه این درد لعنتی پاشو از رو خرخرهٔ من بر میداشت...چقد حالم خوب بود اگه بارون منو از رو زمین میشست و پاک میکرد... 

۲۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۶
آزیتا م.ز
۲۶
تیر ۹۴

هیچ بویی مست کننده تر از بویی نیست که از هواکش شیرینی فروشیها میزنه بیرون! وقتی تو پیاده رو داری راه میری و یه باد گرم خوشبو میخوره تو صورتت... واسه شکموهایی مث من بوی وانیل یکی از خوشمزه ترین بوهای دنیاست. بوی وانیل تداعی کنندهٔ هر چیز خوشمزه و شادی آوریه ، بوی شیرینی کشمشی، کیک اسفنجی ، پنکیک ها و دسرهای لذیذ ، بستنی قیفیهای خوشمزهٔ بچگی.. بدون وانیل یجای کار میلنگه! چقد تا حالا تو زندگیتون به وانیل فکر کردید؟؟ معمولا اسانس وانیل کنج یخچالهای ما سالها میمونه بدون اینکه ما یادمون بیاد برای چی خریدیمش ..  هر چند اون پودر سفید رنگی که ما بجای وانیل خریدیمش اصلا وانیل نیست و مادهٔ شیمیایی ارزان قیمتیه که بجای پودر وانیل گران قیمت واقعی استفاده اش میکنیم..

 

من همیشه غلاف واقعیه وانیل رو توی فیلمهای آموزش آشپزی خارجی دیده بودم... غلافی که با چاقو شیارش میدادن و وسطش رو استفاده میکردن، گیاه وانیل بومی مناطق حاره ای مکزیک و آمریکای جنوبی و قسمتهایی از هنده و من همیشه افسوس میخوردم که ما چرا تو ایران وانیل واقعی نداریم.. بخاطر بوی خوش و خوشمزه وانیل و خاصیت شادی آور و ضد افسردگیشه که همیشه وانیل تو خوشمزه جات مخصوص لهو و لعب استفاده شده و بس خخخخ ترس و اضطراب رو کم میکنه و پوستم طراوت میده پس...دریابیدش.

 

بفرمایید چای وانیلی و بیسکوییت سبوسدار

 

 

حالا خواستم بگم اگه مث من تنوع طلبید و همش دنبال مزه های جدیدین چای وانیلی رو از دست ندین مخصوصا حالا که پای وانیل اورگانیک و واقعی هم به ایران باز شده .... اوممم وقتی دم میکشه همچی بوی خوشبختی میده :)

 

۲۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۳
آزیتا م.ز
۲۵
تیر ۹۴

 

تو محلهء پدری من سالهاست که دیگه تابستونا صدای بازی بچه ها از کوچه ها نمیاد! واقعا نمیدونم چرا ؟ تو خوزستان هم اونقد هوا گرم و خیابون و کوچه ها داغونه که کلا ندیدم بچه ها بیان بیرون بازی کنن! واسه همین بود سالها بود فکر میکردم که بچه های امروزی ، تو کوچه اومدن و بازی کردن از زندگیشون حذف شده. دیگه مث ما نیستن که تا آفتاب یکم میرفت پایین ، دوچرخه رو سوار میشدیم و میزدیم بیرون! پسرها فوتبال بازی میکردن ، دخترهای شری مث منم هی عمدا با دوچرخه میرفتن وسط بازیشون تا حرصشون رو در بیارن. من تو کوچه بازی زیاد کردم ، کارهای خطرناک هم همینطور ، دعوا ، آشتی ، دور هم نشستن و بستنی و نوشمک خوردن !  زنگ ملت رو زدن و در رفتن :))) حتی آدم فروشی کردن خخخخ یادمه یبار پسرها نشسته بودن دم در خونه آقای جلالی بداخلاق ، تخمه خورده بودن بعد یه کوه پوست تخمه رو ریخته بودن همونجا ! آقای جلالی هم اومده بود تو کوچه داد و بیداد! از اون به بعد پسرها لج کرده بودن، میرفتن یجا دیگه میشستن تخمه میخوردن ولی پوستهاشو جمع میکردن میریختن دم در خونه اونا که برن رو مخ آقای جلالی! اما یه روز بخاطر همهء اذیتهای اشکان ، رفتم لوش دادم! من ٧ سالم بود اما اشکان از من کلی بزرگتر بود ، پسر خلاف کوچه بود زیاد چیزی ازش یادم نیست جز زنجیر کلفتی که بجای دستبند مینداخت و صورت زشتش! روزی که اشکان و داداشش از محلمون رفتن فکر کنم خوشحالترین فرد محل من بودم ! با دمم گردو میشکستم بعبارتی... نصف خاطرات خوب بچگیه من رو کوچه ها میسازن... کاش هیچوقت اونقدی نمیشدم که واسه تو کوچه رفتن خانم بحساب بیام!  الان جای زخم عمیق و بدجوری که اون سالها روی زانوم ایجاد شد کلی خون اومد و بخاطرش چند ساعت گریه کردم ، خیلی کمرنگ شده اما گاهی میگردم و پیداش میکنم و بهش لبخند میزنم..

دیروز 

کوچمون

از وقتی اومدم کرج فهمیدم هنوز هستن محله هایی که بچه ها تو کوچه ها خاطره بسازن حالا شاید نه به غلظت ما ولی بازم خوبه... یکی از مسخره ترین صحنه هایی که این روزها تو کوچه میبینم اینه که بچه ها میان تو کوچه ، دور هم جمع میشن نفری یه تبلت دست میگیرن هر کی با تبلت خودش گیم بازی میکنه :| ولی وقتی میبینم قایم باشک بازی میکنن کلی کیف میکنم :)

۳۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۱
آزیتا م.ز
۲۱
تیر ۹۴

سر کوچمون نونوایی داریم، رفته بودم ٥ تا نون لواش بگیرم ، قبل از اینکه برسم به سر کوچه از دور دیدم چند تا خانوم سر کوچه ، دارن دورهمی برگزار میکنن، یکیشون یه سگ کوچولوی پشمالو همراهش بود که سگه هم مدام شیطونی میکرد و این ور اون ور میپرید! رفتم تو نونوایی ، امکان نداره پامو بذارم تو نونوایی و به گرمایی که نونواها تو این گرما میکشن فکر نکنم! نه کولری نه تهویه ای! هیچی ! ساعتها ایستادن کنار تنور چه قدرتی میخواد؟ من واسه چند دقیقه کوتاهم که اونجا می ایستم نفسم بالا نمیاد! تو صف یه خانوم با پسر کوچولوش ، جلوی من بودن! پسرک با چه ذوق و شوقی از پنجره نونوایی به سگ اونور کوچه نیگا میکرد، انگار انرژی و شیطونی کردن سگ کوچولو به پسرک منتقل میشد، با یه خندهء شیرینی تند تند از مامانش میپرسید: مامان مامان اون چیه ؟ بعد از چند باری که پرسید ،مامانش که حالت صورتش کاملا خشک و بی حالت بود با یه صدای سردی گفت : اون اَهه. اه. :|

پسرک با شور و هیجان کاسته شده دوباره گفت چی هست؟ مامانشم با اکراه گفت : هاپوئه! 

تو همین حین یه خانم مسن چادری خیلی حق به جانب اومد جلوی من اول فکر کردم با همون خانوم و بچشه بعد دیدم نه ! یهو برگشت گفت ببخشید اجازه میدین من ١٠ تا نون بگیرم برم؟ منم هزارتومنی تو دستم رو نشون دادم گفتم من خودم فقط ٥ تا میخوام! 

نون بدست از نونوایی اومدم بیرون از کنار دورهمی خانومها که رد شدم ، شنیدم یکیشون میگفت من نمیفهمم حالا چرا نمیاید بالا بشینید، اما قشنگ معلوم بود که هیچ دوست نداشت هاپو کوچولو مهمونش بشه! 

۲۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۰
آزیتا م.ز
۱۶
تیر ۹۴

پاشو گذاشته بود جلوی باد کولر و حال میکرد ، گفت آخیییییش آدم اینجوری تابستون رو احساس میکنه ، گفتم نه بابا وقتی تابستون حس میشه که آفتاب خورده باشه تو مغز سرت و وسط خیابون احساس کنی که داری یکجا تصعید میشی! گفت نه !!! وقتی از یه لیوان شربت پر از یخ لذت ببری تابستون رو حس میکنی گفتم اینی که تو میگی تابستونه خوشبختهاست مال بقیه کار کردن و تو خیابون اینور اونور رفتن و شُر شُر عرق ریختنه! 

تابستون الان خوب حس میشه وقتی که دو شبه متوالیه برق قطع میشه و ما ساعتها تو تاریکی و گرما میمونیم ! میگه کاش برق که میرفت برقِ ساعتم قطع میشد اینقد تیک تاک نمیکرد! وقتی هوا گرم میشه هم صدای تیک تاک ساعت بلندتر میشه هم صدای اَخ و تفِ همسایه ! :))))))

از جنوب و تابستونهاش فرار کردم اومدم اینجا ولی با کولر آبی و برقی که هی ناز داره و میذاره میره اینجا بدترتر شد خخخخ

 تابستان جان عاجزانه خواستاریم با ما به از این باش که با خلق جهانی ... 

۲۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۷
آزیتا م.ز
۱۲
تیر ۹۴

بی شک نمیشناسی اش ! 

او غمگینترین زنِ خندانِ جهان است...

از شدت غصه هایش قهقهه میزند 

ندیدی اش؟

همینجاست 

۱۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۲
آزیتا م.ز
۱۱
تیر ۹۴

دیروز MRI ام رو بردم پیش دکتر طب فیزیکی ، بعد از کمی نیگا نیگا کردن گفت اوکیه مشکل جدی ای نداری ، ترک خوردگی ، ساییدگی ، ترکیدگی نداری! زل زدم بهش خیلی ملتمسانه گفتم پس این درد وحشتناکی که یه هفته است یه لحظه هم قط نمیشه از چییییییه آقای دکتر ؟ گفت جابجایی! مهره هات جابجا شدن ! بخواب رو تخت...

یه پات خم یه پات راست دست زیر سر ، یه فشار محکم و یه صدای خِررررررررچ..... یه وره دیگه  یه خِررررررچ دیگه ! همراه با خِرچ اشک و اه و نفس و تف و مُف هم جاری شده بود ولی انگار کل این مدت اینا تو کمرم گیر کرده بود! دلم میخواست یه ساعت خرچ خروچم رو در میورد ولی کلا ٣ دقیقه هم نبود.

آخرش گفتم حالا چرا جابجا شدن یه مدت خوب بودم ، گفت خب وقتی زمین میخوری با اون شدت تیرآهن که نیست در میره! :|

حالا چند بار باید برم کلی پول بدم تا دکتر خرچ خروچمو در بیاره! تخفیف مخفیفم که تو کارش نیست ، همچین پول میگیره که کمرت از شش جهت موازی میشکنه خخخخخخ

از من به شما نصیحت شوهر کنین به دکتر متخصص طب فیزیکی ، :)))))) نه بخاطر پولش که بخاطر تکنیکش والاااااع  خیلی حال میده خخخخخ

 

۲۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۳ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۶
آزیتا م.ز
۱۰
تیر ۹۴

 

از فواید آتش گرفتن خانه این است که تو خیلی چیزهایت میسوزد ، بعد تو پیش خودت میگویی به به به درک اینجوری از وابستگی رها شدم اصلا میرم نو و بهترش رو میخرم اما یادت میفتد که کور خوندی مثلا اگر کل حسابت را هم خرج کنی نمیشود ! تورم اونقد تند رفته که تو جا مانده ای ! قیمت دلار هم همچین ور قلمبیده ... 

بعد از مدتی تو هر صحبتت که داری میگی که مثلا من یه همچین چیزی دارم یادت میفته که تو یه همچین چیزی داشتی و دیگه نداری ! مثلا میگی من یه لباس دارم که ... نه یعنی داشتم که . من کلکسیون جاسوییچی دارم نه یعنی داشتم ! خلاصه که داشته هایت همچین به یک آن پرت میشود به گذشته! 

انتخاب اول من برای حوله حمام از این حواه های تنپوشها است از اولین باری که مامانم یه دونه لیمویی خوشرنگش رو تو تولد ٥ سالگیم بهم کادو داد دیگه عادت کردم از اونا استفاده کنم! حالا شیش سال پیش یدونه خریده بودم همچی صورتی ملوسی بود ، جنسشم خوب بود تو این شیش سال کاملا سالم بود اون موقع خریده بودمش ٣٨ هزار تومن! وقتی میخواستم بیام تهران با خودم میوردمش چون خیلی تو ساک ، جاگیر بود تو چند وقته که مخصوصا هوام گرمه از همین حوله های استخری استفاده میکردم ، اما تصمیم داشتم به همین زودیها بگم که برام بیارنش! از قضا چند روز پیش یادم افتاد من یه حوله دارم نه یعنی داشتم ، اصلا حواسم نبود که حتی حولمم سوخته :|

 

 

از مزایای آتش سوزی این است که تو پولت نمیرسه خسارتهای عظیم رو جبران کنی زین رو برای التیام درد میروی تو این گرمای تابستون حوله تنپوش میخری ! بعد میبینی تورم خیلی ورقلمبیده و اه از نهاد ادم بلند میشود ! عایا انصاف است که حولهء دورو نخ اینقد گران باشد؟ نه من میخوام بدونم عایا صحیح است؟ خخخخخ

۱۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۹
آزیتا م.ز