حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۷
شهریور ۹۰

یکی واسم نظر گذاشته که بی ادب تو دیگه چه جور دختری هستی؟؟؟!!!

باید بگم که من یه دختری هستم مثل خیلی دخترهای دیگه این سرزمین ،ابراز نشده،فهمیده نشده،که احساساتشون خفه شده که مبادا کسی بهشون انگ بی ادبی نچسبونه!!! اما من یه تصمیمی گرفتم، که واسه اینکه خفه نشم حرفامو بزنم گرچه اینجا حرف زدنم خفقان این جامعه رو جبران نمی کنه اما یه روزنه امیدی هست...باید بگم من بی ادب نیستم من نامتعارفم...من حالم از این عرف جامعه به هم میخوره...من میخوام رو هرچی کلیشۀ پوسیده که تو مغز ماها به زور فرو کردن، بیارم بالا....بر اساس عرف جامعه هر دختری این جوری باشه دختر خوبی نیست...من نمیخوام دختر خوبی باشم ...میخوام  یه آدمی باشم که زندگی میکنه،نه اینکه فقط زنده است!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۷ شهریور ۹۰ ، ۰۷:۰۰
آزیتا م.ز
۲۲
شهریور ۹۰

 بعضی وقتها آدم با اینکه اصلا دوست نداره به یه قرارهایی جواب مثبت میده،بعد با یه سری آدمی که اصلا هیچ رقمه باهاشون جور نمیشه و اگه 100 بار بمیره و دوباره از نو بسازنش باز با اون تریپ آدما حال نمیکنه،بره بیرون .اونم یه ساعت دیر که خوابش بیاد و یه فیلمی بره سینما ببینه که 2 روز پیشش با یکی از دوستای با شخصیتش دیده....حالا این آدما هم هی سر یه فیلم جدی جدی مسخره بازی در بیارن و مردم هی بگن هیسسسسسس......اونوقت فردا صبحش وقتی کسل از خواب بیدار میشی میدونی چه حسی به آدم دست میده؟؟!!!فقط این حس که حماقتت تا چه حدی پیشرفت کرده و باید یه فکری به حالش بکنی!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۲ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۵
آزیتا م.ز
۲۱
شهریور ۹۰

حرصمو در میاری!...میری رو اعصابم رژه میری...از اون آدمایی هستی که انگار از دماغ فیل افتادن....راستی از اونجا افتادی چیزیت نشد....بعید میدونم احتمالا مخ و مخچه یه ترکی برداشته!!!

خیلی سعی میکنی فروتنانه برخورد کنی ها....اما آخرش همیشه گند میزنی....با این همه تفاسیر بازم ازت خوشم میاد لب قرمزیه بد اخلاق!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۴
آزیتا م.ز
۱۵
شهریور ۹۰

دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه؟؟؟!!نمیدونم مشکل کجاست!انگار تو یه منجلاب خودخواسته گیر کردم که حالا دیگه نمیتونم ازش خلاص شم...مشکل اساسیش همینه که خودم خواستم تازه واسش زورم زدم اما حالا دیگه جون ندارم واسه رهایی زور بزنم یعنی اصلا روزنه ی امیدی هم نمیبینم...دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه...بی آرزو شدم...من برای زنده موندن آرزوی تازه میخواهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۳
آزیتا م.ز
۰۱
شهریور ۹۰

ای بابا عجب روزگاریه!!اینجام یکی پیدا میشه میگه اینجوری ننویس یه جور دیگه بنویس!آقا جون دلم میخواد اینجا حریم شخصی منه!تو برو هر جور دوست داری خودت بنویس من بهت کاری دارم...ای بابا

این روزها من دیوونه تر از قبل!!بی پروا!!یه جورایی قاطیم....یه نفر پیدا شده میگه تو دبیرستانی نیستی، دیگه باید قشنگ فکر کنی!!!آقا کی گفته من خوشگل فکر نمیکنم....ببین همه چی آرومه تو به من دل بستی....این چقدر خوبه که تو کنارم هستی................اوووووووووووو خوبه؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۰۱ شهریور ۹۰ ، ۰۶:۵۲
آزیتا م.ز