حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۵ مطلب با موضوع «سفرنامه ها :: سفرنامه کویر مصر» ثبت شده است

۲۲
ارديبهشت ۹۵
ساعت ٧ صبح که آلارم صدا داد ، بیدار شدم و حس کردم خوب خستگیم در رفته ، حاضر شدم و زودتر از بچه های اتاق رفتم به سمت رستوران که با آرامش بیشتری صبونم رو بخورم ، باید ساعت ٨:٣٠ سوار اتوبوس میشدیم ! راه افتادیم به سمت تپه های شنهای روان که اصلا تا اقامتگاهمون فاصله زیادی نداشت اونقد کم بود که اگه هوا خنک بود خیلی راحت میشد پیاده هم رفت بعد از یه ده دقیقه رسیدیم و همه پیاده شدیم !
 
۱۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۳
آزیتا م.ز
۲۱
ارديبهشت ۹۵
اتوبوس به سمت دریاچه نمک خور( توضیحات) حرکت کرد اما هوا خاک آلود و غبار گرفته بود ، اینو من که روزهای خاکی زیادی تو خوزستان دیدم ، زود میفهمم! معلوم بود که خورشید پشت خاک قائم شده ، اما همین مسئله هم باعث شده بود که از گرماش کاسته بشه ، از دور که به دریاچه نمک نزدیک میشدیم یه تیکه با وسعت زیاد به رنگ سفید می دیدیم ،اتوبوس از کنار کارخونهء نمکی که نمک رو از اینجا استخراج میکرد عبور کرد و وارد دریاچه شدیم و روی همون سطح نامتعارف نمکی توقف کرد . 
 
۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۹
آزیتا م.ز
۲۰
ارديبهشت ۹۵
در طول مسیرِ رسیدن، به روستای گرمه از کنار میدون ٨٥ واقع در شهرستان خور رد شده :دی که البته نمادی از آب انبارها میباشد و اسم اصلیش میدون آب انباره اما مثل اینکه در بین مردم محلی هم معروف به میدون دو پِستون میباشد( تور لیدر خودش تعریف کرد)بعد از دو دور طواف میدان ،که متاسفانه من سمتی بودم که موفق نشدم ازش عکس بگیرم ، راه رو به سمت گرمه ادامه دادیم!
 
روستای گرمه
۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۰
آزیتا م.ز
۱۹
ارديبهشت ۹۵
موقع صرف شام ، شربت آرامبخش، شل کننده ، ول کننده و مسکن خود را سر کشیده تا کارساز افتد و بتونم دست کم چند ساعتی تو اتوبوس بخوابم ! به هر حال با هر مشقتی بود ساعت ٥ صبح شده و اتوبوس تو پلیس راه نایین ایستاد و داونه داد زد که هر کی دسشویی داره بره که تا سه ساعت دیگه خبری از ایستادن نیس ، بعد از اونم کم کم خورشید خانم در اومد و هوا روشن شد ، ضبط ماشینم از ٦ صبح با صدای بلند موسیقی رو شروع کرد به پخش کردن که میگفتن واسه اینکه  راننده خوابش نبره است ! زین رو بقیه حضار هم تقریبا بیدار شدن ! اومدم پاهامو تکون بدم دیدم یجوریه نیگا کردم دیدم حداقل دو سایز بزرگتر شدن :))) ورمه پا که میگن پس اینه خخخ
 
 
۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۴۰
آزیتا م.ز
۱۸
ارديبهشت ۹۵
در بستر درد روزها را با آه و شبها را با ناله سپری میکردم تا اینکه یه دوست مجازی که هنوز قسمت نشده بود واقعی بشه یک عدد مسیج فرستاده و طی جمله ای ، خیلی رسمی طور پرسیده بود شما اهل سفر و تور و اینطور چیزها هستید؟؟ ناگه از خود بیخود گشته و گفتم من که عاشق سفرم اما تا حالا زیاد با تور نرفتم چون پایه نداشتم ، حال چطور مگر؟ که ایشان لینکی حاوی تخفیف برای یک تور کویر مصر ارسال نموده و گفت میای اینو بریم ، من به دوستام گفتم اونا نیومده اند! من با دیدن کلمه کویر مصر ابتدا برقی تو چشمام زد چون مدتهای مدیدی بود که دلم میخواست برم تور کویر اما خب هیچوقت پایه اش پیدا نشده بود هر وقت پیش رفقا و شوهر و غیره و ذلک اسم کویر رو میوردم همه میگفتن بابا این همه جای سبز چرا کویر؟ به ناگه به ذهنم رسید که هم اکنون اواسط اردیبهشت است و نکنه که در کویر از گرما تصعید شویم و دار فانی را وداع بگوییم! از طرفی با اون حجم از کمر درد و گردن درد روبه رو بودم و فکر نشستن در اتوبوس هم منو یجوری میکرد ولی چند دقیقه فکر کردم و دیدم که درد که هر روز و هر دقیقه با منه ، چندی نشد که تصمیم خویش گرفته و با آقا در میان گذاشته و به دوست مجازی مورد نظر پیام دادم که من میام . 
بدین گونه بود که تصمیم گرفتیم راهی کویر شویم . :))
 
 
۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۷
آزیتا م.ز