خُب این روزها احتمالا من دیگه دارم به مرزِ جنون و ترکیدگی نزدیک می شوم... امروز 10 روز است که از عمل جراحی ام گذشته و من به جز یک بار که هفتهٔ پیش تا دکتر رفتم و برگشتم بندرت پایم را حتی از اتاق برادرم بیرون گذاشتم چه برسد به بیرون از خانه!!!! خانه آن هم چه خانه ای!!!! بزارید یک چیزی راجع به اینجا بهتان بگویم... خب دو سال و نیم است که پدر و برادرم به این خانهٔ کلنگی اسباب کشی کرده اند!!! خودِ خانه بسیار قدیمی ست و صاحبش فقط به پولی فکر میکند که سر ماه قرار است برود در جیبش! خانم سمیعی!!! از آن زنهایی که از دور که میاید باید بگویی یا اَبَرفَرض!!! از آن صاحب خانه هایی که برایش مهم نیس که اینجا تقریبا به یک هولوفتونی شبیه شده تا یک خانه!!! که تمامِ شیرهایش وقتی که تا آخرِ آخر بسته اند، حجمِ آبی اندازهٔ آبشار نیاگارا از خود عبور میدهند... و من مُدام هدر رفتن این همه آب را میبینم و مُدام دق میخورم و خودم را لعنت میکنم که چرا کاری از دستم بر نمیاید.....
همهٔ اینها به کنار ، ماندنِ مداوم در خانه ای که هنوز بعد از گذشتِ دو سال و نیم از ورود به آن، کارتُن های اسباب کشی در گوشه و کنار خانه هستند و وسیله ها روی هم هوار است، اگر خودِ مرگ نباشد ، میتواند با حبسِ ابد برابری کند!!!! تنها قسمتِ این خانه که کمی سامان دارد!!! ینی سر و سامان دارد نه اینکه مثلا آقا سامان دارد ها!!!!!! خخخخ اتاقِ برادرم است که دیشب دلش به حال منِ محبوس در اینجا سوخت و مرتب و تمیزش کرد تا کمی از دلْ پوسیدگیِ من جلوگیری به عمل آرَد!!(؟)
یک معضل اساسیِ دیگرِ من با این خانه، آشپزخانهٔ آن است، آن هم چه محلِ مهمی!!! محلی که یک جورایی مَقّرِ من به حساب میاید... یا حتی محلِ تفریحم!!! اما نه تنها آن قسمت در محاصرهٔ بابایم است بلکه وقتهایی هم که اون نیستش و من بدو بدو میروم که از فرصتِ نبودنش استفاده کنم و یک عملی صورت دهم، با آن امکاناتِ بوقی که مالِ جهازِ مادر بزرگم بوده است ، رو به رو میشوم و از آن بدتر یخچالی خالی از مواد اولیه و سبزیجات!!!!!! :|که در واقع هیچ غلطی نمیتوانم بکنم جز دست از پا درازتر برگشتن به قفسِ چند روزه ام ، ینی اتاق برادرم!!!! و خدا پدر و خودِ مخترع اینترنت را بیامُرزد که بنده را از هلاکت نجاتیده است، وگرنه معلوم نبود این ده روزه سر از کدام تیمارستان در می آوردم :))
حالا دو روزی ست یک قوزِ بالا قوز یا حتی گوزِ بالا گوز هم، ایجاد شده ...آن هم تعمیرات و رنگ و نقاشیِ واحدِ خالیِ طبقهٔ زیرین است که علاوه بر صداهای گوش خراشی که از 8 صبح شروع میشوند بوی وحشتناکِ تینر هم ما را مُستفیض نمــــــــــــــــوده است (تاکید بر واژهٔ نموده است)
برادرم قول داده است که تا هفتهٔ آینده ، اگر از دستِ خرابکارِ بزرگ که پدرم باشد در برویم یک سامانی به خانه بدهد... باشد که قولش را عملی کند!!!!!!!!
این بود انشای من
امضا: یک آزیِ مفلوکِ پاچه گیر :دی
۱
۰
۹۲/۱۲/۱۰
آزیتا م.ز
پاسخ:
ای بابا عاغای سیلام این چه حرفیه.... اتفاقا چند بار گفتن ولی من استراحت مطلق بودم خو نمیشد برم بیرون ایشالا از دو روز دیگه بیفتم به راه رفتن :)
پاسخ:
اینجا یه خونه دو طبقه است... مال 25 سال پیش =/
در ضمن برای املت یا باید گوجه باشه یا رُب که هیچکدوم نی....الان ضایع شدی؟؟؟؟؟
پاسخ:
دقیقا از کدوم قسمتش لذت میبرید؟؟؟ از کثیفیش از اینکه تو یه خونه 120 متری جایی نیست که رد بشید پاتون به یه کارتن نخوره یا از شیر های آبه خرابه جرم گرفته اش؟ دقیقا کدوم قسمتش آرزوی شماست؟ هوم؟
پاسخ:
نا مرتبی در این حجم دیوونه کننده است!!! باور کنید و صدای شُر شُر ِ آب که دیگه نگوووو
پاسخ:
چقد نیمرو بخورم خب؟؟؟ :|
پاسخ:
نه بابا کجا همین بوده چرا شایعه درست میکنی عاغا :))))))
نوچ هنوز نه عررررررررررر
عه چرا؟ خونتون اینجوریه؟ عه...واااا خاک وَچوک :P
بگیر ماچوووووووووووووووووووو:-*:-*:-*:-*:-*:-*:-*
پاسخ:
نه عزیزم مث اینکه در جریان نیستی ....من اینجا زندگی نمیکنم!!!! بعدشم من تنها با این وضع کمرم.....=/
چونکه دو تا آدمه گُشاد الدوله اینجا زندگی میکنن.... بعله!!!
اینجا کارش از رنگ گذشته....تازه صابخونه باید تقبل کنه که نمیکنه......
فجیعتر از اونیه که تو مخیلهٔ تو بگنجه عزیزم....چیز زیادی نیست هیچی سر جاش نیس و همه چیز بلا استفاده شده
چقدر مجبور شدم بجوابم :))))
پاسخ:
به ببین کی اینجاست....بابا اوقور بخیر :D
وضع اشپزخونه رو که گفتم.....چی درست کنم عاخه .؟ عررررررررر
تو خوبی خاله خاله خاله موقرمزی ;)
پاسخ:
قلب؟ یه ماهه استراحتش نمیدونی بدون!!!!
بعدشم دکتر گفته اگه رعایت نکنی بشینی یا زیاد راه بری یا پله بری یا چیز سنگین بلند کنی هر چی شد پا خودته به من هوچ ربطی نداره، نمیدونی بدون.....بعله!!!!!!!!!
پاسخ:
نه فقط چند روز خوابگاه بودم ولی خدایی خیلی بهتر از اینجا بود :دی
به جون خودم اگه سوسول باشم.... شماها نمیتونید عمق فجاعت اینجارو درک کنید :D
پاسخ:
بهله دیدم خاله موقرمزیه مهلبون :-*
اون رنگی کنی اصن سه قلو شاید شد :پی
پاسخ:
دروغم چیه عَ افلاطون زنگ زدم آدرسه تو رو گرفتم ارسطووووووووووو ;)))))))
+ از کامنتهای عسل بانو :)
پاسخ:
یک ویرانه است(نقطه سر خط)
پاسخ:
دقیقا:D
یا حتی گوز باقالی :))))
آیکونه آبجی ;)
پاسخ:
موتوشکر بوس :)
اوهوم :|
هعی وایِ من عررررررررررررر
پاسخ:
خدا نکنه عزیزوم :-*
دقیقا به انباری هم گفته زِکّی ^o^
ایشالا که در راهه :)
پاسخ:
بهترین آرزویی بود که میشد کرد ، قربانه تو!!! دلم لَک زده واسه یه ذره جفتک زدن :دی
پاسخ:
کامنتت چقد خبیثانه بود =[
تازه با اینکه آخرش بازم تلطیفش کردی بازم خیلی خبیثانه بود عررررررررررررررررررررر
تو هم برو جون بِکَن اون وقت تنها زندگی کن....خدا یه بابای مهربون بهت داده ، بعد هیچی اصن عرررررررررررررررررر
چرا به کارشون میاد از تو کارتن بر میدارن باز میزارن تو کارتن :|
+ دلمُ شکستی برو حالشو ببر..... با قر بخون 8-)
پاسخ:
مرسی :)
اونا هم ببرم خونه خودم تا دِق کنم؟؟؟؟؟؟ کلا تو دوس داری منو بکشی میدونم عرررررررر :))))))
پاسخ:
اسفناکه اصن....
آره نباید کار کنم :| تازه دیروز کلی کار کردم =/ خیلی خرم من عررررررررر
پاسخ:
دو روز دیگه تو جام وگرنه هستم تا عید :|
پاسخ:
سلام برادر جان :)
خوب شما ینی از جریان نشیمنگاه من خبر نداری عایا؟:)))))))
سخت است برادر، خدا تنتان را سالم نگه دارد :)
پاسخ:
الهی فدات شم چه کامنت با انرژی و باحالی مرسی دوست خوبم
چقده تو خوفی :-*:-*:-*
چشم حتما چشم :)
پاسخ:
آیکونه تکان دادن سر از روی تاسف!!!! :دی
پاسخ:
چرا درک میکنی مگه دچاری؟؟؟!؟!؟!
ایی من اینجور بوها باعث عودِ میگرنم میشه... :|
پاسخ:
ممنون عزیز مهربون :)
پاسخ:
کارگر میشه به شرطی که کسی نباشه کار شکنی و دخالت کنه :|
پاسخ:
اوهوم تهرانم :)
آبرو ریزی اصن کسی بیاد اینجا :P
مرسی که به فکر بودی عزیزم :-*
پاسخ:
این تو و یوزی سوییچ کردید رو داداش من ها....میگم اصفهون پسر نداره مگه..
پاسخ:
اصن اسفناکه...اسفناک =/
پس اگه جای من بودی چی بابامم گوشش سنگینه...... :|
پاسخ:
از اون نظر؟؟؟ ولی اصن مفهوم رو نمی رسوند ها خخخخ
حالا باشه :)
:-*
پاسخ:
وحشتناک بید =/ اونم از سه طرف ^o^
موتوشکر
پاسخ:
ها اره....با وضع پات و اینا :|
پاسخ:
اوه اوه..... تو چقدر خیر خواهی بودی من خبر نداشتم والا :)))))
پاسخ:
باشه برو ادامه بده اصن تا .....ووووونت در آد خخخخخخ :))))))))))))
خانوما واقعا دست گلتون درد نکنه!!! این همه محبت و عشقتون من رو متاثر کرد واقعن عن عن !!!