اگه خدا بخواد امروز ما قرارِ اولین و آخرین عید دیدنیمون رو بریم! بعله! یعنی میخوایم بریم خونهٔ تنها فامیلی که باهاش در ارتباطیم و اون کسی نیس جز یکی از خاله های مامانم! اوهوم! تعجب نکنید! من و داداشم در حالی که مامانمون نیس میریم عید دیدنیِ خالهٔ مامانم :) مهینُ رسول که اسمشون میتونه یه جورایی مترادفِ لیلی و مجنون قرار بگیره با این تفاوت که اینا به وصالِ هم رسیدن اما اونا نرسیدن، جز معدود زوجهایی هستن که من با دیدنشون میتونم بگم، خب، ازدواج میتونه چیزِ خوبی هم باشه!
وقتی با هم ازدواج کردن، خاله مهین فقط 14 یا 15 سالش بوده و آقا رسول 19 سالش! تازه آقا رسول پدرش تازه فوت کرده بوده و تنها فرزندِ مذکرِ خانوادش با پنج فروند خواهر! نمیخوام واردِ جزئیاتِ زندگیشون بشم اما نصف زندگیِ مشترکشون رو از لحاظِ مالی تو مشکلات سر کردن اما هیچوقت از عشق و احترامشون نسبت بهم کم نشده! حتی خواهر شوهر بازیهای اون پنج فروند هم چیزی رو خراب نکرده! میدونید این دو نفر اونقدر قشنگ با هم رفتار میکنن که گاهی آدم فکر میکنه اینجور رفتارها فقط میتونه تو فیلمها باشه! اما واقعیته!
جالب اینجاست که آقا رسول یه مردِ واقعیِ واقعیِ در حالی که سایزِ پاش ، 38ه و قدش از 170 تجاوز نمیکنه! اما با اینکه شونه های پهنی نداره اما نه تنها واسه زنش که واسه خیلی از آدمهای فامیل تکیه گاهِ محکمی بوده و هست! گفتم سایز پا یادِ یه خاطره افتادم :) خیلی سال پیش وقتی من کم سن بودم یه بار همه تو خونهٔ داییِ بزرگِ من جمع بودیم ...موقع رفتن ، پایِ خاله مهین به خاطرِ آویزون موندن از مبل ، ورم کرده بودُ تو کفش نمیرفت! اون وقت بود که دم در آقا رسول کفشهای پاشنه بلندِ زنش رو بپا کرد! خاله مهینم کفشهای آقا رسول رو و به خوبیُ خوشی رفتن خونشون! اینم از فوایدِ پا کوچولو بودنِ شوهر!خخخخخخ
خلاصه که این زوج، نمونهٔ زنده، بارز و کمیابِ یک ازدواجِ موفق هستن و خلاصه چــــــــــــــــه آرامشی تو خونشون حکم فرماست! :) پاشم برم حاضر شم تا دیر نشده... :)