حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۸
ارديبهشت ۹۳

رفتم عطاری... کل عطاریهای این خراب شده عه ببخشید این خراب آباد رو گشتم، نصفشون اصلا نمیدونن تاج خروس چی هس، نصفشونم فکر کردن تخمِ گل تاج خروس رو میخوام!!!

بعد آقاهه میگه حاج خانوم تخمش رو بگیر ببر بکار ، وقتی گل داد بگیر بخور! تو دلم گفتم عجـــــــــب پیشنهاد خوبی دادی!!! چرا واقعا به فکر خودم نرسیده بود ... :)))))


************

میگم یادم افتاد که خیلی از شما سعادتِ خوندنِ "خاطرات یک حاجیه خانومِ دیوانه" رو نداشتید (آیکونِ خودشیفته فراهانی)

خاطراتِ 10 قسمتی ای که تو وبلاگ مرحومم مرقوم فرمودم... حالا بر آن شدم که دوباره اینجا بذارمش اینجوری هم یه جورایی آرشیو بر میگرده ، هم آنان که نخواندند،میخوانند و آنان که خواندند تجدیدِ خاطره می نمایند :)))) باشد که رستگار شویم دسته جمعی ;)

فعلا مقدمه و قسمتِ اول رو داشته باشید تا بعد...


مقدمه...
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم مهر 1392 ساعت 15:0 شماره پست: 169

میدانید ما سفرهای زیادی رفتیم البته نه چندان زیاد ولی در مقام مقایسه با سفرهای ایرانیان و سن اینجانب رکورد خوبی محسوب میشود....اما یکیشان را وقتی به هر کسی میگوییم اصلا خنده اش میگیرد!!!!!ینی مورد داشتیم چند دقیقه ای تاکسیدِرمی شده اصلا! در همان لحظه شاید میگفتم بنده آمازون که بودم ،چنین بود و چنان شد مطمئنا  با شناختی ک از روحیه من دارند کمتر حیرت زده میشدند تا وقتی که میگویم من مکّه که بودم!:)

خلاصه میخواهم بگویم از دیدن چنین حاجیه خانمی انگشت حیرت به دهان گرفته بعد قارت قارت میخندند! داشتیم مواردی که تا عکس اینجانب را در حیاط مسجد النبی و مسجدالحرام ندیده اند باور نکرده ،میگفتند تو عادت داری ملت را سر کار بزاری! به هر حال بنده در سال 1386 به طور بسی بسی خداخواسته مشرّف گشته ام!!!

مارا چه شد که امروز یاد خاطرات حاجیه شدنمان افتادیم دلیلی نداشت جز یافتن کارتهای مغازه های مکه و مدینه در حجم زیاد که امروز آنها را در اتاق داداشمان یافتیم!!!! مخلص کلام اینکه ما با یک مشت شماره های ریز و درشت از عربستان بازگشتیم که داستان هر کدامشان را تعریف میکردیم دوستان و آشنایان قارت قارت میخندیدند و کیفشان کوک میشد!!!!

مقصود از چنین مقدمه طولانی این بود که باشد که در پُستهای آینده خاطرات یک حاجیه خانم دیوانه را بخوانید!

فی امان الله!



خاطرات یک حاجیه خانم دیوانه 1

+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم مهر 1392 ساعت 1:55 شماره پست: 170

اصلا چه شد و از کجا شروع شد؟!؟! چه شد که مارا یه جورایی به زور فرستادند مکه!تا شاید آدم شویم!!!! دوستی داشتیم (آسیه) که به امید اینکه بنده به راه راست هدایت شوم نذری کرده بود و خدا سریعا جواب نذرش داده بود! سال دوم دانشگاه بودم آن زمان، مهلت ثبت نام برای شرکت در قرعه کشی حج عمره دانشجویی بود!خوب بنده هم که دوس نداشتم از شانس خیلی از دوستانِ بسی مشتاق کم کنم ،مثل سال قبل اصلا سراغش نرفتم!!!!اما نگو که یکی از دوستان اینجانب که بسی نگران احوالات بنده بود و مدام ارشادمان میکرد تا مگر به راه راستِ مدِ نظر ایشان برویم، خوابی برای ما دیده بود!!!روز قبل از قرعه کشی حج به ما بند کرد که فردا مارا هم زورکی همراه خودش به سالن اجتماعات ببرد! از او اصرار ،از ما انکار! آخر سر رضایت ما را گرفت! فرداش آمد دنبالمان که مبادا ما نزنیم تو کار پیچش و قالش بزاریم!!!!! من با بی میلی تمام رفتم به سالن شلوغ اجتماعات!!!!! خلاصه کلام اینکه ما نشستیم و قرعه کشی شروع شد!!!!!اول هم اسامی خانمها را میخواندند! قرار بود از بین اون همه جمعیت نام سیزده نفر  را بیرون بیاورند که ده نفر اصلی بودند و سه نفر ذخیره!

یکی از دانشجوها (اکبرزاده)که داوطلب قرعه کشی شده بود دستش را برد داخل ظرفی که اسمها را انداخته بودند!!!همه بچه ها وِرد میخوندن ،دعا میکردند،ذکر میگفتند یا فقط امیدوارانه انتظار میکشیدند!!!!بنده هم که مث بُز بیخیال نشسته بودم!!!! اکبرزاده اولین نام را بیرون کشید و کاغذ تا شده را باز کرد و باورتان نمیشود پشت میکروفون گفت: آزیتا م بعد ،همه دست زدند!!!!! آسیه هم زارت پرید بغل من!!!! تا قبل از پریدنش اصلا نفهمیده بودم که اسم مرا گفتند!!! به آسیه گفتم وا!!!! مگه اسم همه دانشجوهارو انداختن تو ظرف؟ اونم گفت نه !من اسمت را نوشتم! ماندم بگویم غلط کردی! یا بگویم چرا؟ و در آخر هم سکوت کردم!

بعد قرار بود هرکس میخواهد برود مدارک تحویل دهد به همراه 600,000 تومن پولی که باید میدادیم! من هم که به آسیه گفتم من نمیروم!انصراف میدهم تا آن اسامی ذخیره هم خوشحال شوند!!!!!! همش قسم بلغور میکرد، زمین و زمان را بهم میدوخت! که نه باید بروی من نذر کردم خدا نذرم ادا کرده! عاغا ما هر چه بهانه آوردیم دست از سر ما برنداشت! سر آخر گفتم من پولش را ندارم میفهمی!!!!!و اینجا بود که آسیه من را مرام کُش کرد....دهان بنده را مهر و موم کرد و ما شدیدا تحت تاثیرش قرار گرفتیم!

آسیه گفت پول سفر مرا میدهد! گفت تو دلت پاک است اما دوست دارم بروی تا راه خودت رو پیدا کنی!!!!البته که من کلا دیدم 180 درجه به این قضیه ،با آسیه فرق داشت!!!!اما تحت تاثیر این همه جفت و جور شدن بودم و فکر میکردم حتما دلیلی دارد....در نتیجه از آنجایی که واقعا در آن زمان اینجانب پول نداشتم از آسیه پول را قبول کردم به شرط قرض!!!!!که هیچوقت هم او قبول نکرد من پسش بدهم، منم ناچار شدم صد هزار تومان به مبلغ فوق اضافه کنم و به عنوان کادوی عروسیش چند سال بعد بدهم بهش!

بدین ترتیب بود که ما عازم سفر شدیم!

ادامه دارد....

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۰۸
آزیتا م.ز

نظرات  (۳۱)

۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۷ خانم هموستات
الان من تو شوکم(اآیکون از تعجب قش کردن)
پاسخ:
آیکون آب قند :)
چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟ :))
خوب شد گذاشتیش چون من این قسمت رو نخونده بودم:)))
پاسخ:
از قسمت چند خونده بودی؟ کلا نخونده بودی؟ :)
خب پس یادمون باشه تو مراسم های قرعه به برنده شدن فکر نکنیم تا برنده بشیم :دی
پاسخ:
دقیقا!
همون قانونی ِ که چند پست قبلتَرَک نوشته بودم :))
حاج خانوم گوشیتون خاموشه. log sheet مربوط به out door equipments رو کجا گذاشتی؟ دهنم سرویس شد از بس گشتم. لطف کن یه تماس بگیر آفیس
پاسخ:
خُب تماس گرفتم :D
یا ابرفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرز!!!! مکه؟! تو؟؟ :)))))
منتظر ادامه ی ماجرا هستیم. :)
پاسخ:
ها پَ چی فکر کردی؟
فکر کردی برزیل؟ من؟ :D

روممممم به دیوار تاج خروس چی هس؟؟؟ دی::::::::::

پاسخ:
تاج خروس اینه عزیزم "کلیک"
از اون قسمتی که رفته بودی عطر بخری و بهت چن تا شماره داده بودن و اینا خونده بودم!!
دیگه یادم نیست چند قسمت خوندمو و قمست چند بود:))
پاسخ:
خخخخخ پ خوندی از نصفه :)
فدااااااات :-*
اوا عاغای همکار رفته بوده سرویس خخخخخخخخ
پاسخ:
خخخخخخ
عه?!پ بلاخره گرفدی تاج خروسو حتما بخوریا پشت گوش نندازی:) +این خاطراتو که من حفظم هر10قسمتشو خخخخخ:)
پاسخ:
گوجه!؟ :|
نوشتم نمیدونستن چیه...؟ آخرم گفت تخمشو بگیر ببر بکار در بیاد بعد بخور... چرا الان پنداشتی که من گیرم اومده؟؟؟؟؟؟
خخخخخ
وای ازی کامنت اقای همکار خخخ
فک کن گوشیت خاموشه اومده اینجا سراغت خخخ
۲۰ امتیازی :)))))
پاسخ:
کوفت:D
زشت :)))
بی امتیازی :دی
میدونه من اینجا خانه دارم :D
الان من دقیقا نمیدونم چرا پنداشدم گیرت اومده:| !!!!!!!!
پاسخ:
آیکون الکی :|
آقای همکار شیفت شبه؟ یا شب کاره؟! :)))
ببین ملت دارن شبانه روزی زحمت می کشن واسه مملکت اونوخ ما باید کامنت بازی کنیم. :| اصن اشک تو چشام جمع شد صحنه رو دیدم. درود بر شرفت آقای همکار با اون صدای ت....ت! :))))
پاسخ:
شیفت شب و شبکار فرق داره عایا؟؟؟؟؟
ایشالا شمام خدمت سربازیت تموم میره بعد به این مرز و بوم خدمت میکنی...نشد میری به مرز و بوم دیگه ای خدمت میکنی :))))))

بعد الان جا داره بگم خعلی بی تعبیتی :D
عاغا کامنت قبلی رو پاک کن! آقای همکار ناراحت میشه.  ;)
اینک پاک کن دیگه! :|
پاسخ:
این همه دختر رو که میگن صدات سگزیِ ول نمیکنه بیاد با حرف تو ناراحت بشه که!!! :)
اینک تایید کردم، آیکون بدجنسی...
عب نداره دیگه :)))))
ایکون همون راه حلی که گفدمو واسه تاج خروس انجام میدم خوب بید?!D=
چقدر من این خاطراتتو دوست داشتم:)
هر روز میومدم وبتو چک میکردم.ببینم بقیه شو نوشتی یانه.
بعد این مابینم خسته شدی!!!!!!یکیمی وسطاش فاصله افتاد.
یادته؟؟؟آخییییی....

چه جالب!!!الان که وبت بودم دیدم تو هم، وب من بودی:)))
میگن دل به دل لوله کشیِ:))

پاسخ:
خخخخخ آره وسطاش اصن کم آوردم یه چند روز :D
واقعا یهو سختم شده بود بنویسم انگار کلا آدمه تو یه مود نوشتن نیستم :D

بعله دل به دل راه داره... منتها کامنت نمیذاره :))))
سلام
وبلاگ جالبی داری پیش منم بیا


پاسخ:
بله!

یعنی روش های ارتباطی اقای همکار منو کشته!!!اصلا استقامتش مثال زدنیه

پاسخ:
شده با دود با من ارتباط برقرار میکنه من یه روز بخوام از دست این در برم نمیدونم چکار کنم؟ :)))))
چه جالب!
خوش به حالت چه دوست خوبی داشتی معلومه خیلی دوستت داشته که حاضر شده برای رفتنت همه کار بکنه و بهترین کار رو طبق دیدگاه خودش انجام بده.
خب منتظر قسمت دومش هستم
پاسخ:
اوهوم... دوست با مرامی بود :)
میاد میاد قسمت بعدیش :)
خب بکار سبز بشه چه موردی داره تازه آرگانیک هم میشه خواصش بهتر :دی
پاسخ:
من اگه فرصتِ یکجانشینی و کشت و کار داشتم که الان کشاورزِ نمونه بودم ، مشکل من اینه که عشایرم :)))
((تو دلت پاک است اما دوست دارم بروی تا راه خودت رو پیدا کنی))

گاهی پرستیدن عبادت نیست
با این که سر رو مهر میذاری
 گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
پاسخ:
خب؟ ینی که چه؟


بلی بلی...
واقعا چه جالب که همه چی اتفاقی جور شده! حاج خانوم :))
پاسخ:
اصن یه وضی جفت و جور...یه وضی :))))

جانِ حاج خانوم :D
داشتن چنین دوستای خوبی ک اینقد بفکردوستاشونن بسیار خوشاینده
خدابه دل ادمانگاه میکنه ن ظاهرشون برعکسه همه مردم 
من حس میکنم خداروشماروخاسته توخونش ببینه وبندش روبین شماوخودش واسطه کرده:-)

پاسخ:
بلی خعلی خوفه :)
جالب اینجاش بود که من یه ماه بود چپ میرفتم راست میومدم که دلم سفر میخوااااد، سفر!!! بعد اونقد دلم سفر میخاس که شبها خواب میدیدم:دی بعد یهو اینجوری شد :)

حاج خانومی که به نظر من خیلی هم بهت میاد.هم بامزه ای هم مهربون و هم سرت تو کار خودته....خب خدا هم همچین چیزی رو دوست داره دیگه.خوش رو و خوش اخلاق.دلش میخواد کسی کسی رو اذیت نکنه.حالا اینکه دیگران دل تو رو به درد اوردن اون دیگه امری علیحده است.

در کل حاج خانوم مخلصیم!!!

پاسخ:
خخخخ ممنان :)))
بنده نوازی فرمودین این همه صفت خوب قطار کردین ;) حاج خانومم چاکراته :D
بفرمایید شعر
پاسخ:
ممنون صرف شده :)))
اِوا عابروم (!) رفت! یک هیچ به نفع تو! دارم برات!

اون "اینک" نبود اشتباه تایپی شد، "اینم" بود! :))
پاسخ:
نه تو رو خدا واسم نداشته باش!

سرباز خسده نباشی :) من سربازها را احترام مینهم .... :D
همون خاطراتی که اولین بار توی وبت خوندم و فکر میکردم یه تینجری که داره بقیه رو سرکار میذاره!!! ایکون شرمندگی زیاد!
پاسخ:
خخخخخ
بعله بعله یه تینیجره خخخخخ قسمت تینیجر بودنش خوب بود...اینقد میخوره جوون باشم؟؟؟ :D
من اینو تو وب قبلیت از قسمت پنج یا شیش خوونده بودم گمونم.....
حاج خانوم التماس دعا:)))))
پاسخ:
محتاجیم به دعا والا :D

salam azi jun

che jaleb,etefaghan man hamin chand ruze pish bud yade majaraye haj khanum shodanet oftade budam va dashtam fekr mikardam k tu in webe jadidet ham hast ya na (man tu webe ghablit kamel khunde budamesh)

telepati ghavi beine mano khodeto mibini ;)

پاسخ:
سلام عزیزم...
جدا تو قبلا خونده بودی؟؟؟؟؟ :) چه جالب پس تو اونقد قدیمی هستی و من خبر ندارم :)

عاره واقعا هم چه تلپاتیه جالبی :D
مکه؟ تو؟ 
پاسخ:
پ چی؟
قسمت 8 لدفن ! خخخخ خوندم همشو :)
پاسخ:
تا فردا باید صبر کنی خخخ
قسمت 8 ام سریال آزی سلطان فردا ساعت 14 در جم نه نه بی حفاظ :))))
پاسخ:
نه ساعت 14 نه صبح پخش میشه :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">