خاطرات یک حاجیه خانم دیوانه 5
نه اینکه ما در مملکتمان از نعمت مسجد بسی بی بهره ایم از این رو اولین بار کاملا برای رفتن به مسجدالنبی بی اشتیاق بودم! خیلی به هتل محل اقامت ما نزدیک بود و ما پیاده میرفتیم!!!! مدینه هم شهر خوب و مرتبی بود و با اینکه سوزان بود اما به خاطر اینکه شرجی نبود ازش راضی بودم!!!!چون پوشیدن آن چادر کیسه مانند به اندازه کافی عمل بخارپز کردن را خــــــــوب انجام میداد!
به حیاط مسجد که رسیدیم ،دروغ گفتم اگر بگویم عظمت حیاطش مرا نگرفت!عکس برداری در محوطه آزاد بود اما در خود مسجد ممنوع!!!! قسمتی بود که میگفتند روضه رضوان است و هر کس دو رکعت روی فرش سبزش نماز بخواند اصلا اتوماتیک وار بی برو برگرد زِرتی میرود بهشت!!!!!!!!!از بس که شلوغ بود بنده از یک کیلومتری اش رد نمیشدم! اما بقیه مسجد طی مرور زمان به قسمت کهن آن(روضه رضوان) اضافه شده بود! وقتی که از یکی از اون همه در وارد مسجد شدم دروغ چرا!؟! جو باحالی داشت!!!!آنقدر زمین و دیوارش تمیز و هوایش مطبوع بود که اصن انگار نه انگار که اینجا روزی پنج بار با اون جمعیت عظیم پر و خالی میشود! رفتم نشستم یه گوشه و کاری را انجام دادم که طبق معمول در اماکن مقدس جاهای دیگر هم انجام میدم! مدیتیشن کردم و انصافا آنقدر جو برای اینکار مناسب بود که سریع به ریلکسیشن و خلسه رسیدم!!!!!اصن آن یه هفته ای که مدینه بودم تا پایم را داخل مسجد میگذاشتم انگار دلم میخاست به یه خواب عمیق بروم!!!!!نمیدونم سِرّش چی بود اما به صورت اغراق شده ای محیط آرام و دلچسبی بود!
خوب اما مسجدالنبی جدای اینکه محیطی برای نماز بود ،محل فَشِن شوی زنان هم بود !!!زنانی که در خیابان تنها یک حجم سیاه دیده میشدند، در قسمت زنانه مسجد لعبتی میشدند و ما اگر وقت می گذاشتیم و کمی قبل از اذان به مسجد می رفتیم فرصتی داشتیم که اون لعبتهای خوشگل با آن زیورآلات جالب انگیزشان را حسابی دید بزنیم!!!اما اذان که میدادند و الحق که اذانِ خوبی میدادند کوتاه و مختصر و خوش صدا!!!آن روسریهایشان به سر می انداختند و نماز را میخواندند و میرفتند پی زندگیشان!!!!یک بار که با یکی از خوشگلهاشان صحبت میکردم میگفت اینجا آمدن تفریح هر روزشان است، هم از خانه بیرون میاییم ،هم دوستانمان را میبینیم و هم ثواب نماز جماعت را میبریم!!!! باشد که ما بیاموزیم که چگونه دنیا و آخرتمان را به همین راحتی به همین خوشمزگی بسازیم! بعــــــــــله!