حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۵
ارديبهشت ۹۳

من زمانِ دانشجوییم یه لپتاپ داشتم ، خیلی دوسش میداشتم، خب من اصن نمیخوام ماجرایِ عشقیِ خودم و لپتاپم رو اینجا تعریف کنم بلکه میخوام بگم که این لپتاپ من از جنگ جهانیِ دوم  به من رسیده بود...چیه میخواید بگید که اون موقع لپتاپ نبوده ، خب منم میدونم نبوده این فقط یه اصلاحِ که مثلا میخوام بگم لپتاپِ خیلی قدیمی بود...دقیقا 25 سال پیش که دوستِ داییم آمریکا درس میخونده خریده بودش...مالِ شرکتِ IBM بود و قیافش یکم شبیهِ تانک بود! حالا این که چی شد اون لپتاپ بدستِ من رسید خودش یه ماجرایِ دیگه است اما اینکه اون لپتاپ تو 4 سال لیسانس به من چه خدمتهایِ عجیبی کرد که اصلا در حد و اندازۀ امکاناتش نبود ، باعث شد که یک رابطۀ عشقی میانِ ما ایجاد بشه! با کمالِ ناباوری برنامه هایی روش نصب میکردم که احتیاج به سخت افزارهای آپدیت داشت اما همون لپتاپ قدیمی همچین اجرا میکردُ کار منو راه مینداخت که از میزانِ باورِ من و شما خارجِ...از قدیم گفتن دود از کُنده بلند میشه ، درست، اما مطمئنم عشقی که من به اون لپتاپ داشتم و احساسِ نیازی که در من بود باعث میشد اون لپتاپم به من خدمت کنه! نشون به اون نشونی که وقتی درسم تموم شدُ از همدان اومدم تهران واسه آخرین بار خاموشش کردمُ انداختمش تو کیفشُ آوردمش خونه! بعدم انداختم گوشۀ کُمُدم! به خاطرِ اینکه خونه کامپیوتر بود و منم نیازی نداشتم که از اون استفاده کنم اما درست بعد از گذشتِ یک ماه که برادرم رفت سراغش تا روشنش کنه ، هر کار کرد روشن نشد که نشد و نشد!خب اون لپتاپِ نازنین همونجا جان به جان آفرین تسلیم کرده بود! و اینگونه است که عشق آدمها را نه چیـــز لپتاپها را هم زنده نگه میدارد و بی توجهی گورشان را میکَند!

حالا قصد و غرض بنده از گفتنِ این ماجرا چیزی نبود جز اینکه به شما بگم من یه همچین آدمی ام ! بعله از اون آدمهایی که وقتی سرِ سیاهِ زمستون تو اون سرمایِ همدان آبگرمکنِ خونش از کار افتاد و صابخونه هم رفته بود سفر و من جایی رو بلد نبودم و تا زانو همه جا رو برف پوشونده بود رفتم خیلی عاشقانه آبگرمکنم رو بغل کردم دو تا بوسش کردم و بهش گفتم که الان تو این لحظه من چقدر بهش احتیاج دارم! و من میدونم که اون واسه اینکه من راحت زندگی کنم چقدر سختی میکشه و اینا بعد ازش خواهش کردم واسه چند روزم که شده روشن بمونه تا راهها باز بشن و صابخونۀ من بتونه از سفر بیاد... و آبگرمکن همچین عاشقانه واسم روشن شد که تا دوسالِ بعد هم که من تو اون خونه بودم اصلا و ابدا خراب یا خاموش نشد :)) اگرم فکر میکنید من جادوگرم سخت در اشتباهید اینا همه معجزاتِ عشقِ که بنده و شما از آن بی اطلاعیم...بهله! تا برنامۀ بعدی شما را به خدای بزرگ و منّان میسپارم...خـــــدا نگــــــــــهدار خخخخخ

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۱۵
آزیتا م.ز

نظرات  (۳۵)

همه چیز باعشق زنده وپابرجاست
پاسخ:
بهله بهله صد البته :)
عشقت خوبه ولی اینکه وقتی دیگه لپتابت رو احتیاج نداشتی با بی توجهی ات نابودش کردی ته ستمه.... :(
پاسخ:
من نمیدونستم نابود میشه که من گذاشته بودم تو کمد... و دچار روزمرگیهایِ پیچیدۀ خودم شدم اگه میدونستم این اتفاق میفته اینکار رو نمیکردم هر چند اون لپتاپ بیشتر از عمرشم کار کرده بود :(
بعدم میگم به گلات یکم عشق بورز شاید پژمرده نشن :(
۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۱۰ خانم هموستات
قضیه آبگرمکن واقعی بود؟(آیکون تعجب فراوان)
پاسخ:
آره عزیزم صد در صد واقعی!
هر دو مورد :)
عـــــــــَــــــــه چه باحال:)))) به این میگن عشق واقعی والا این اَشیاعه بی جان قدرشناس تر و وفادارترز آدمان:| +اون قسمتی که گفدی عشق بهشو نیازو اینا دقیقا مثه رابطه منو اینترنت ایرانسله خخخخخخخخخD= +عقشم?یوقت بمن ازون بی وفاییایی که درحق اون لبِ تابِه همایونی کردی نکنیااااااااD= خخخخ +بعد واسه ابگرمکنم باور میکنم باور میکنم نمونه هاشو دیدم و صدالبته که در مهربونیه تو شکی نیس که حتی دراون جسم اهنیه زمخت هم رسوب میکنه ینی اصن یه وضی I= +منم یبار با ماشینمون که منو وسط راه گذاشده بود حرفیدم راه افتاد منو رسوند خونه بعد دوباره غش کردD= خخخخخخخ
پاسخ:
دقیقا مث همن خدماتی که اینترنت ایرانسل به تو میده و اصلا آدم باورش نمیشه خخخخخخخخ
حقیقت اینه که خدایی بی وفایی نبود من تازه بعد از 4 سال برگشته بودم به خونه ای که اصن دلم نمیخواست با یه عالم دغدغه های وحشتناک و واقعا بی اطلاع بودم اگه یه مدت لپتاپم رو روشن نکنم میمیره :|
در اون جسم آهنیِ زمخت رسوخ میکنه گوجه عزیزم فرزندم :)))))) قلبون اون حرف زدنش :)
بعله پس شما هم تجربه ش رو دارید :)
من وقتی یه چیزی رو یعنی یه وسیله ای رو دیوانه وار دوست داشته باشم وقتی خراب بشه اشکم واسش میریزم و تا چند وقت هم سوگواری و جنازشو هم همیشه نگه میدارم:))
مثلا یه کفش زرد رنگ داشتم وقتی 12، 13 سالم بود کفشی که توی همه ی کفشها تک بود اون موقع ها توی شهر کوچیک ما خیلی کفشهای رنگ جیغ نبود و کفشهای زرد من تک ترین کفش بود و من عاشقونه دوسشون داشتم اینقدر که وقتی روزی رسید که پاره شدند و مجبور شدم نپوشمشون واقعا جلوی اشکهامو نمی تونستم بگیرم:(
سالها بعدش به یاد اونا رفتم باز یه کفش رنگ جیغ خریدم این بار سبز چمنی:))
ولی هیچ وقت مثه اون کفش های زرد نشدن!!!

بعدم اینکه اگه میخای من دیگه ناراحت نباشم وقتی امتحانام تموم شد بهت میگم باید چیکار کنی :)))
الان سرم یه کم شلوغه و میترسم اونجوری که میخام نشه و هول هولکی بشه واسه همین بعد از امتحانام بهت میگم:)))
پاسخ:
من اشک نمیریزم خداییش ولی همیشه هر وقت یادش بیفتم کلی غصه میخورم مخصوصا چیزهایِ که به خاطرِ ندانم کاریِ دیگران و بی توجهی به حرص خوردنِ من از دستم رفته :/
چه با مزه...دختری با کفشهایِ زرد :)


ایشالا کِی امتحانات تموم مره؟ :))))))))
منم یه خر کنترلی صورتی رنگ داشتم خراب شد ! یه عالمه بوسیدمش دوباره درست شد :)) 5 سالم بودا !
پاسخ:
اگه راس میگی تو همین 19 سالگیت هم به همین راحتی عشق بورز به اشیا بدونِ اینکه فکر کنی چه کارِ احمقانه ایه :)))
اعصاب مگه میذاره اینترنت واسه ادم که ادم بیاد نظر درس حسابی بده 65 دیقه دقیقا ریست کردم تا بالا اومد ، اون فقط به خاطر اینجا وگرنه فیسبوک بود سر دوبار ریست خسته میشدم . بضی اشیا واقعا بعضی مواقع باور نکردنی وقتی بهشون نیاز داری جواب میدن تا حالا خودمم تجر بیدم . 
پاسخ:
خوشحالیم که شما هم تجربیدی...
از اینترنت هم نگو که دلم خونه خونه خونه
والا شنیده بودیم عشق مشکل و دوشواری ایجاد میکنه ( که عشق اسان نمود اول    ولی افتاد مشکلها)
اما بالعکس ش رو نوچ :)))

ولی عشقت خالصانه بوده هااااااااااااااااا :D
پاسخ:
اون عشق یه چیز دیگه است...آره با آدماش دردسر سازِ چون آدمها زبون عشق رو خوب نمیفهمند :|

درصدِ خلوصش بسی بالا بید بعله :)
واسه منم یکی دو بار همچین اتفاقی افتاده مشابهش!
پاسخ:
چه خوب :))
aziiiii, pa chera loptopam eshqe mano b khodesh dark nemikone o hey kharab mishe? :((
پاسخ:
لابد خالصانه نیس شایدم لپتاپت جز این زبون نفهماست خخخخخخخ
البته اشیای قدیمی بهتر عشق رو میفهمیدن خخخخخخ این جدیدا مثل آدماش بی وفا شدن :)
منم به اینجور عشق ورزیدن اعتقاد دارم
امتحانشم کردم خفن
بارها از ورد عزیز خواهش کردم که قاط نزنه و اتو سیو هارو جدی جدی سیو کنه.بادکمه پالتوم مردونه صحبت کردم و گفتم وقت ندارم بدوزمت و اگه بیفتی خیلی ناراحت میشم و با اینکه رو هوا معلق بود دم نزده,بارها پترن گوشیم یادم رفته و با در اغوش گرفتن عزیزم ازش خواهش کردم روشن شه,بهش احتیاج دارم.حتی دیده شده عینهو یه ادم که دست داره دستگیره ماشینو گرفتمو خواهش کردم که جون موتورت روشن شو من دیرم شده و شده البته!
کلا عشق حرف اولو میزنه در زندگی...
خیلیم خوبه...وما همه در سلامت عقلی کاملیم :دی
پاسخ:
شما دیگه معرکه ای اصن خخخخخخخخخخخخخخ
خیلی عالی بود دمت گرم به همین منوال ادامه بده بعدشم اگه پترن تو ذهنت نمیمونه نذار خانم جان نذار :)) اجبار که نیس :))))


+شما چرا وبلاگت باز نمیشه؟؟؟ :|
خدا بگم چکارت کنه مثله کلید اسرار خداحافظی کردی:-D 
پاسخ:
هه هه هه هه :)))))))))))))))))))))
خوب گرفتی قضیه رو :)))
عجب!
آزیتا ، دختر خارق العاده شهر خراب آباد
پاسخ:
هق هق هق هق
نمیشه برم دختر شهرِ لوس آنجلس بشم عایا؟؟؟ :)))
پر احساس ناز نازیه مادر،من عاشق تعریف کردنتم،حتا چیزای ناخوشایند رو بامزه تعریف می کنی
پاسخ:
خخخخخخخخخخخ
مامانی اون روز یادته چقد خندیدی؟؟خخخخخخخخخ داشتم تراژدی میگفتم خیر سرم :)))))))



:*
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۳۳ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
وای تو چقدر دل بزرگی داری همه رو دوست داری حتی اشیاء رو. راستی  درگذشت لپ تاپت رو هم بهت تسلیت میگم.برای لپتابت مراسم ختم گرفتی ؟سوم هفت چهلم عید اول سال؟ البته من هم چند مورد عشق اینجوری داشتم و دارم. عشق به فوتبال به تلویزیون به برنج. فوتبال که بخشی از زندگی منه من خیلی از مثال هام فوتبالیه. تلویزون هم که دوست عزیزمه. برنجم که غذای مورد علاقه ی منه خورشتش مهم نیست البته دوستم برنج چند وقته از دستم دلخوره چون به خاطر رژیمم کمتر سراغش میرم (چاق نیستم ها ).
پاسخ:
من کلا به مراسم ختم اعتقادی ندارم سپردم کسی واسه خودمم نگیره خخخخخخ
برنج؟؟؟ چه باحال....کیه که برنج رو دوس نداشته باشه اما برنج خیلی بدجنس و چاق کننده است :|
کل کامنتت یه طزف اون چاق نیستمت یه طرف :))))))))))))))
اتفاقا کاکتوسم رو خیـــــــــــــــــلی دوس داشتم و کلی باهاش حرف میزدم. ولی اونم مُرد. عشقم کلا ناکارآمده :)))))))
پاسخ:
عشقِ مهلک که میگن اینو میگن خخخخخخخخخ
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۴۰ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
راستی چند بیت در سوگ لپتاپت سروده ام.
لپ تاپم دیده به سویت نگران است هنوز       غم نادیدن تو بار گران است هنوز
آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو         نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
میتو!
پاسخ:
بر همگان نکرد فقط بر مو کرد اتفاقا دست هر کی بهش میخورد خوب کار نمیکرد خخخخخخ

با حال بود شعرت هر چند دزدی بید :دی

che jaleb , kash akse laptopet ro gozashte budi azi jun

:)

پاسخ:
والا هر چی گشتم عکسی نیافتم اون موقع مثل الان رو هر دیوایسی دوربین نصب نبود که آدم ره به ره عکس بگیره :)
اصن خرابم کرد این پست ! آزییییییییییییییییییییییییییییییی منم بغل کن خووووووووووووووووووووووو :(

پاسخ:
بییییییییییییییییییییییییییییییییا بخــــــــــــــــــــــــــــــــلم :))
اشیا خیلی بیشتر از اون چه که فکر میکنیم ما رو میفهمن.من به این مساله کاملا ایمان دارم.
پاسخ:
اشیا کلا تازه بهتر هم میفهمن .... پرتوقع هم نیستن اصن :))
چه جادوگر عشقولانه ای [بوسه]
پاسخ:
خخخخخخخ ع این جادوگر مهربونها :))
ایشلا دختر اونجا هم میشید
پاسخ:
ایشالا :)
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ رسوخ خخخخخخخ تصحیح میکنیــــــــــــــم خخخخخخخخخخ+عقشم این روزا این مریضی حواسو تمرکزو ازم گرفده مخصوصا که دیگه خواب بعدزظهر ندارم عررررررررD=
پاسخ:
:))))))))))))))))))))))
بعله بعله...
من خواهش دارم یه بار دیگه به مامانت بگو :|
باز که میشه.اما تعطیله.یعنی به علت مشغله های درسیو این بساط ها نمیرسم خیلی بیام نت.همه چیم ثبت موقت زدم و کلا وبلاگمو خوابوندم!خخخخ
با تشکر از خودم...
میگم آزی جان این خاطراتتو ردیف کنار هم بذاری تمیز یه زندگی نامه 400 500 صفحه ای مینویسی.هم جذابه,هم متنوعست,علاوه بر اون درامد زاییم میشه دیگه:)))
پاسخ:
شاید یه روزی این کار رو کردم :))
ممنون از پیشنهاد شما
آزی جادوگر شهر خراب آباد لقب مناسبیه :)

منم یه وقتایی از این کارا میکنم ،اما همیشه مهربون نیستم گاهی خشونت و تهدید هم همراهشه :))))))))
پاسخ:
خخخخخخخخ
اگه جواب نده به خشونت کشیده میشه :)
are ehhtemalan az in susulas k bara eshqe adam arzesh qael nistan:((
پاسخ:
خخخخخخخ احتمالا :))
صورتی که نیس...صورتیها خیلی لوسن :))))))))
گوشتو بیار جلو : نت من خب ... بگو خب ... خب ... بگی پخ ... خب ... بگو خب ... قطع میشه ... آروم بگم نشنوه ... این دیگه خیلی حساسه ... این جور مطالبو میذاری بدتر میکنه ... نذار خب حو صله قربون نت رفتن نداریم خب :)))))))))
پاسخ:
نتت چیه؟ از چه سیستمی استفاده میکنی؟ چرااینقده لوسه بدتر از مالِ من ؟ :))))))
واقــــــــــعن؟؟!!
پاسخ:
شما نمیخوای عکست رو بفرستی؟
پستشو بذار :)
چون عکس زودتر از جمعه نمی رسه 
پاسخ:
باشه پ :)
مخابرات ! :(
پاسخ:
:|
نه عقشم :|
پاسخ:
بعله :|
اونا که بی جان بودن.من چی بگم که تا وقتی خونه بودم کاکتوسم سرحال بود همین که چند روز رفتم جایی،اومدم دیدم حالش خوب نیست.رسیدگی کردم بهتر شد.یه مدت بعد دوباره چند روز رفتم مهمونی،اومدم دیدم از وسط شکسته:/
در صورتی که همه مراقبش بودن و بهش میرسیدن و جاش هم خوب بود.انقدری این قضیه تابلو بود که آبجیم هم فهمیده بود با رفتن من کاکتوسم بی جون میشه
پاسخ:
خب بی جان عجیب تره دیگه....گل و گیاه و حیوون که دیگه جای خود دارد اصن قضیه اش خیـــــــــــــــــــــــــــــلی تابلوئه :))
کاکتوسها هم عاشق میشوند پ چی خخخخخخخ
24خرداد :)))))
کار خیلی خاصی نمیخام بکنم یه کار کوچولوئه، ولی میخام فکرم آزادِ آزاد باشه فقط به تو فکر کنم وقتی دارم اون کار رو می کنم:))))))
پاسخ:
24 خرداد :( دلم تا اون موقع آب میشه :دی
عب نداره انتظار نوبت شما به انتظار این دَر :)))))))))
آع قربون تو :)
چهره ی آزیتا در حالی که داره با عشق و التماس آبگرمکن رو میبوسه و بغل میگیره!!!
;-) 
پاسخ:
الان آبگرمکنم رو باید تنفس مصنوعی بدم حتی :)))))
توی این پست یک دنیا حرف بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">