نزدیکهای کعبه که رسیده بودیم،گفتند چشمهایتان را ببندید!!!! و آرام آرام نزدیک شوید!!!!تا جایی که ما بگوییم چشمهایتان باز کنید. از آنجایی که راه رفتن در آن ازدحام ،با چشمان بسته ،از نظر من مضحک می بود!من یکی که، درست حسابی چشمهایم را نبستم!
خوب چشممان به کعبه افتاد،خیلی ها ناله زدن،ضجه شوق در کردن، اشک و زاری و هیجان دو چندان فوران کردند!!!!بعد هم که به سجده افتادند. شاید در آن لحظه خودِ خدا هم میدیدند ،اونقد هیجان زده نمیشدند! خوب به هر حال ،باورها و احوال هر کسی قابل احترام است! منم شاید دچار نوعی هیجان شده بودم!اما دقیقا از جنسش با خبر نبودم! قدمت روحی که در آنجا جریان داشت برایم جالب بود!!! بنایی که مطمئن بودم خانهٔ خدا نبود اما جایی بود که سالیان متمادی سیل عظیم انرژی های سیال را به سمت خود جمع میکرد!! درسته من فکر میکردم که چقـــــــــــــــدر انرژی مثبت در اطراف این مکان جاری است.با تمام سلولهای بدنم احساس میکردم ،تمام دعاها،تمام نیایش و عبادتها و تمام هیجانات قلبی افراد است، که آنجا را یک مکان خاص کرده بود!
وارد مسیر طواف شدیم،هفت دور به حرف، کوتاه به نظر میامد اما در عمل خیـــــــلی طولانی شد!!جمعیتِ زیاد مانع حرکت راحت و سریع بودند و خستگی جسمانی من قوز بالا قوز شده بود! بعد از اتمام دور هفتم رفتیم و در مسیر صفا تا مروه قرار گرفتیم!الحق که مسیر واقعا طولانی و خسته کننده بود و اما آزار دهنده ترین قسمتش این بود که زمانی که از مروه دور میزدیم به سمت صفا باید از روی تپه اصلی میگذشتیم و مروه جایی بود که افراد پس از طی هفت دورشان ،تقصیر انجام میدادند ینی قسمتی از مو و ناخن خود را میچیدند و متــــــــاسفانه همانجا هم، زمین می ریختند!!!شاید هر کسی فکر میکرد مقدار خیلی ناچیزی مو را ریخته اما تجمع آن همه خرده مو رویِ آن تپه و گذر ما از آنجا باعث شد که من جورابی که به پا داشتم را در هتل ،از فرط اینکه تمام منافذش را خرده مو برداشته بود با اکراه تمام ، راهی سطل آشغال کنم!
بعد از هفت بار طی مسیر صفا تا مروه و برعکس ،نوبت طواف نساء رسید! اونقد هوا شرجی و خفه بود که احساس میکردم پوست بدنم در حال کنده شدن است!یادم میاید که من حدود نیم ساعتی از خدیجه و سحر زودتر به هتل رسیدم و با کله رفتم داخل حمام ،زیر آب یخ!!!از فردایش هم خاکشیر را بستم به شکمم!!!
شرجی هوا امانم را بریده بود،اصلا طاقت نداشتم چادر ملی را تن کنم. احساس میکردم مرگ خودم رو حکما رقم خواهم زد. این شد که دست به عملِ انتحاری کشف حجاب زدم! ظهر فردا وقتی قرار بود همه در لابی هتل جمع شویم تا راهی تور مکه گردی شویم!!!من شلوار گشاد نخی نخودی رنگم همراه با مانتوی سفید و بلند احرامم را پوشیدم و روسری سفیدِ نخیِ بزرگی هم که داشتم با دقت سر کردم و زیر چانه ام کلیپس زدم!!!روسری ام را دقیقا مثل مادر بزرگم بستم! خوب جلوی آینه که ایستادم دیدم حجابم واقعا کامل است منتها چادری در کار نیست!! حتی دیگر از جذابیت چادر هم خبری نبود! تیپم کاملا کپی برابر اصل مادربزرگم شده بود! دل به دریا زدم و بی چادر اومدم به لابی!خودم را آماده کرده بودم که اگر کسی بهم گیر داد بگویم که تحمل این هوا با چادر برایم امکان پذیر نیست ! اما مدیر کاروان وقتی منو دید ،مکثی کرد،نگاهی به سر تا پاهام انداخت و از آنجایی که خیلی خرمندانه حجابم را بسی کامل حفظیده بودم!چیزی نگفت!من شدم تنها حاجیه خانم بی چادرِ کاروان!
این شد که شش روز آینده مکه و هوای بسیار بسیار مزخرفش را تاب و طاقت آوردم!
هیچ نطری ندارم دی