منُ خالیِ یک اتاق، یک خالیِ بهم ریخته،
منُ یک عشق بیهوده ،مث میخی به دیوار ، که دلم را آویخته،
منُ یک رابطهء مبهم و تار و مملوء از آزار... منُ این همه فکر و وهم و خیال...
بطریهای خالیِ آب... خُرده بیسکوییتهای پراکنده روی فرش و یک شکلاتِ خوشمزهء نیمه باز...
منُ قرصهای نخورده ای که... منُ حرفهای نیمه گمشده ای که...
منُ لاکهای خرابُ زشتُ پریده شده ، منُ حوصله ای که علیل شده...
منُ این همه آدمِ هستُ نیست که در نهایت من باشمُ تنهاییُ این همه دلتنگی عمیق ،که چیست؟
منُ دردهای سر باز کرده، منُ زخمهای خونیِ بدخیم،
منُ بن بستی بنامِ پول، منُ ای کاشهای یک بچه سوسول،
منُ بن بستی بنام پدر ، همش چشم دوخته ام بِدر ...
منُ دردی بنامِ مادر، از آن زخمهایِ نمک زده، منُ دلی که لک زده، منُ عشاقِ خِشتک زده، همه خشمهایی که کَپک زده، همه اشکهایی که شِتک زده،
روی دیوارِ این اتاق ...
این اتاق خالیِ ماتم زده...مثلِ یک زندانِ نامرئی ،
عشقی که برایم دیوار شد منُ روانی که بیمار شد،از نبودنهایی که تکرار شد،
تن دادنِ من به این همه اسارت،منُ فرو بردنِ این همه جسارت ، منُ یک روح خسته از خسارت،
منُ این همه مَنهای از کَف رفته، منُ این همه پاهای خسته، منُ عشقی که از دست رفته،
منُ رویاهای کابوس وار ، منُ این همه حرفهایِ سلسله وار...
منُ سلولهای سوخته منُ این همه زخمهایِ دوخته....
+حال این روزهای من در یک نگاه
تن دادنِ من به این همه اسارت،منُ فرو بردنِ این همه جسارت ، منُ یک روح خسته از خسارت))
عمق شعرت واقعا زیباست
پست جدید منم بخون لطفا