4 ساله بوده که مادرش رو از دست داده و پدرش یه زنِ دیگه گرفت. از پدرشم معمولا چیزی نمیگفت جز کتکهایی که ازش خورده بود...که وقتی عصبانی میشده یه دختر بچه رو با زنجیر آهنی تا حد مرگ میزده!! وقتی هم که 16 سالش میشه بهش میگفتن از وقتِ ازدواجت گذشته و شوهرش میدن به مردی که 13 سال از خودش بزرگتر بوده که اتفاقا کشتی گیر بوده با دست بزنی، زبان زدِ خاص و عام ! خلاصه روندِ کتک خوردنهاش سالها ادامه پیدا میکنه ... هر دو سال یبار مجبور به بچه زاییدن میشه و 8 تا بچۀ زنده از 14 تا بارداری باقی میمونه... که از قضا بچۀ آخرش ، مامانِ منه !
من و مامانبزرگ
سال ٦٨
88 سال زجر کشیدن کارِ آسونی نیست... پسرهایِ نامرد و دخترهای بی وفا داشتن کار آسونی نیست... واسه زنی که هوش و زیباییش خیلیها رو شوکه میکرد! تو کودکی واسه اینکه نره و سواد یاد نگیره هزاران بار کتک خورده بود و همیشه آرزوی سواد داشتن ، اولین آرزوش بود...بهترین پسرش وقتی 23 سال بیشتر نداشت و فقط دو ماه از نامزدیش گذشته بود سرطان میگیره و فوت میکنه...داغ بچۀ رعنا دیدن آسون نیست...بقیۀ 5 تا پسرش با اطمینان میتونم بگم از نامردترین مردهایی هستن که تو زندگیم دیدم! بعله اونا داییهای منن ولی حس خویشاوندی ای که باهاشون دارم دلیل نمیشه که چیزی در این مورد نگم...پدر بزرگم که ده سالِ پیش فوت کرد...فقط ازش یه خونۀ کلنگی تو شهرستان موند... قطعا میتونم بگم که این 5 تا پسر و علی الخصوص 4 تاشون درست ده ساله که منتظرن مادره هم بمیره... بارها علنا تو روی خودش گفتن بعدشم که دیدن نمیمیره واسش نقشه کشیدن که خونه رو بفروشن به 6 قسمت تقسیم کنن و پیرزنِ بیچاره رو تو سنِ 80 به بالا راهیِ آپارتمان... بارها شنیده بودم که میگفت دلم میخواد تو همین خونه بمیرم نمیخوام سر پیری حیرون و سیلون بشم... چند ماهِ پیش ، متخصص قلب گفته بود که این زن 25 ساله با 30 درصد از قلبش زنده است... زیاد غصه بهش ندین 30 درصد قلب، زیاد طاقت نداره...
بین نوه ها میگن من از همه بیشتر به مادربزرگم شباهت دارم... البته شاید نه خیلی تو قیافۀ ظاهری اما تو اخلاق یا علایقش... عاشق رقص ، اهل ورزش ، با اینکه بی سواد بود اما اهل ادبیات...کلی شعر حفظ بود...نقاشیِ عالی ...صدای رساییِ که گوش فلک رو کر میکرد :) با تکنولوژی زود عجین میشد...رک و بی پرده !! طاقت حق خوری رو نداشت...اهل بیرون رفتن و گشت و گذار... همیشه تحسینش میکردم اون موقع که میدیدم صبحها یه پیرزنِ 80 ساله وقتی از خواب با اون حال و احوالش پا میشد شروع میکرد نرمش کردن هر چند نشسته یا خوابیده... ضرب المثل از زبونش جدا نمیشد ، اکثر ضرب المثلهایی که ورد زبونه رو از اون یاد گرفتم...و موهای فر فری ....تنها نوۀ مو فر فریِ خانواده کسی نیس جز آزی...
امروز راحت شد زنی که اسمش احترام بود ولی تمامِ عمرش جز بی احترامی چیزی ندید... زنی که این روزها هر دوست و آشنایی فوت شده میدید، بعد از خدا بیامرزتش میگفت خوش به حالش.... زنی که نصف عمرش به دعا و نیایش گذشت و نصف بقیش به کتک خوردن و فحش شنیدن از نسلهای متمادیِ مردانِ زندگیش........ یکی از معدود نفراتِ خانواده ام که من دوستش میداشتم امروز راحت شد و تمامِ استعدادهای شکوفا نشده اش رو به گور برد..
یک فاتحه روحش را مهمان کنید