این پست قرار بود از فرودگاه در بشه که به علتِ ریپ زدن وایفای فرودگاه نشد که بشه
فرودگاه خراب آباد
بعدازظهر امروز
اینجا تهران ، صدای آزی پرنده رو میشنوید
خب من امروز دچار کلی احساس چندگانه بودم، از استرس بگیر تا بی حوصلگی، نشاط و بی تابی تا غم و ناراحتی! یعنی من امروز بازار شام بودم
تو فرودگاه که بودم همش فک میکردم که یه چیزهایی رو جا گذاشتم که پام که به زمین تهران رسید فهمیدم احساسم درست بوده!
کتونیمو تو باشگاه چهارشنبه صبح جا گذاشتم و اینو پنجشنبه ساعت ١٠ شب فهمیدم ، فکر اینکه کتونیم سر به نیست بشه اعصابم رو خورد کرده همون کتونی ای ک خیلی هم دوسش میداشتم! بعد اومدم خونه بابام ،فک میکردم کتونیه قدیمیم اینجاست اما هرچی میگردم نیست :/ این یعنی من الان کتونی ندارم که فردا برم باشگاه! :| دو روز هم هست که تمرین نکردم :/
خونهء بابام اینا دوباره تبدیل به مخروبه شده ، وقتی پامو اینجا میذارم کوه غصه تو دلم سر در میاره، یه بوی گندی هم میده خونه انگار یچیزی توش گندیده و خودشون خبر ندارن یه کوه ظرف تو ظرفشوییه... این خونه همیشه باعث شده من از برگشت به شهر خودم خشنود نشم! جا نیست که چمدونم رو یجا بذارم و بازش کنم تا شلوار راحتیم رو از توش در بیارم! :|
قبل از اینکه اسم وبلاگم حرفهای بی پردهء آزیتا باشه یه وبلاگ داشتم بنامِ "دختری از هیچ جا" الان احساس میکنم اون اسم واسه من شایسته تره ، دختری که هیچ جای این دنیا جایی نداره از آنِ خودش!