حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۳
دی ۹۳

میدونید خیلی از بچه ها عاشق کریسمس هستن، اصلا یجورایی کریسمس جشنیِ که بیشتر واسۀ بچه هاست :) منم وقتی بچه بودم جز همون بچه ها بودم! انگار از همون موقع هم زیاد به فلسفلۀ پشتِ جشنها یا مناسبتها اهمیتی نمیدادم، همین که بهونه ای پیدا میشد که آدمها و مکانها رنگی رنگی بشن واسه من کافی بود تا عاشق اون مناسبت بشم! از نیمه شعبون بگیر تا کریسمس و عید نوروز :) همیشه هم مشکلم این بود که چرا ما نباید کریسمس داشته باشیم؟ خخخخ  اون موقع یادمه همسایمون ماهوارۀ ترک گذاشته بود که یه سیمم واسه ما فرستاده بود، این حرکت خیلی هم عجیب نبود اون زمونها خیلی هم رایج و متداول بود :) خب در نتیجه ما محکوم به دیدنِ چیزهایی بودیم که اونا انتخاب میکردن برای دیدن! اگه شانس میوردی سلیقت با سلیقۀ همسایت جور بود که خوش بحالت میشد اگه هم نه که هیچی مدام در حال حرص خوردن بودی که چرا تا برنامۀ مورد علاقت رسید ، کانال عوض شد! :| یادمه مامانم از خانم همسایمون خواهش کرده بود که موقعهایی که نمیخوان برنامۀ خاصی رو تماشا کنن بذارن رو کانالی که کارتون پخش میکنه :) موقع کریسمس که میشد، کانالها همه رنگی پنگی میشد، کارتونها همه کریسمسی پر از درختهای تزئین شده و بابانوئل :) خلاصه که من و داداشم دلمون بال بال میزد که از اینجور جنگولک بازیها در بیاریم خخخخ


یادمه یه روز همین روزهای کریسمس بود ، با داداشم شروع کردیم کریسمس بازی ، شاید یبار خاطرات بازیهای من و داداشم رو براتون گفتم ، ما یجور بازی سریالی داشتیم که نقشهای اصلیشو خودمون دوتا بازی میکردیم خخخخ بعد رفتیم یکی از میلهای ورزشی بابام رو که چوبی بود برداشتیم آوردیم تو اتاقمون و بجای درخت کریسمس تزئینش کردیم :))) منم با ماژیک روش کلی عکس بابانوئل و زبل خان و ستاره مِتاره کشیدم! خلاصه که میل بابام شد ، درخت کریسمس ما و کلی واسه خودمون دورش خوشحالی کردیم. ولی بعد از اتمامِ بازی ، وقتی مامانم دید که روی میل ، کلی نقاشی کشیدیم که پاکم نمیشه ، یکم دعوامون کرد :| اون میلهای ورزشی هنوز تو خونۀ بابام اینا هستش ، با همون شاهکارهایی که من روی یکیشون خلق کردم خخخخخ منتها حیف الان بهش دسترسی ندارم ازش عکس بگیرم :))




:)

خواستم بگم فکر نکنین، من بزرگ شدم این حرفها رو میزنمُ واسه خوشحالی دنبالِ بهونه امُ همینجوری نزده میرقصم :))) من از بچگی این مدلی بودم . هستمُ خواهم بود :)))
به هر حال امشب شب کریسمسه و خیلی از آدمهای دنیا جشن دارن، شاید یجورایی کل کرۀ زمین شادن ، پس بیایم اجازه بدیم این شادی تو روحِ ما هم نفوذ کنه، مهم نیست که چرا و چگونه مردم جشن دارن ، مهم اینه که ما شادی رو به قلبِ خودمون راه بدیم ...


اینم لوگوی امشب گوگل ... که خیلی هم بی ریخته :))) میبینم که بابانوئلم سیبیلش رو رنگ کرده خخخ

حرفهام امشب زیاد بود ، تموم نشد... 

من عادت ندارم اینجا به مناسبت مرگ کسی پست بنویسم ، اما خدا رحمت کنه که حتما میکنه ، مرتضی احمدی رو که صداش برای همیشه پیش ما زنده خواهد بود، صدای قصه های ایران... صدایی که نصفِ هویتِ کارتونِ شکرستان رو بهش بخشیده .. مرتضی احمدی نه فقط یه هنرمند که بخشی از فرهنگ ما بود.. برای همیشه دوستش خواهم داشت ... روحش تا همیشه شاد ...


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۰۳
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۳)

آزی اصلا حیف شدی، باید بهت بگن استاد خلاقیت :))) انقد که خلاقی خخخخ با میل درخت کریسمس آخه !!! بمیرم از بی امکاناتی اونوقتات :)))))
استاد احمدی هم خدا آمرزیدتش حتما.

پاسخ:
تو رو خدا میبینی چجور حیف و میل شدم :))))) امروز چی بهت گفتم ؟ :)))))) گفتم یا نگفتم؟ (سه مرتبه) خخخخ خدا نکنه دخمل
اونو که صد در صد 
۰۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۲ خانم هموستات
در خلاقیت بانوی بی حفاظ شکیه؟ نه والا نه بلا .
آقای احمدی جز معدود شخصیت های هنری بودند که از فوتشون واقعا ناراحت شدم .خدا رحمتشون کنه
پاسخ:
خخخخ نه والا نه بلا

اوهوم :(
۰۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۹ هَشت حَرفی
بابانوئله رو :)))))))))))))))))))))))))))))))))))) فک کنم خودش سرما خورده نتونسته بیاد پسرشو فرستاده :))))))))
پاسخ:
خخخخ این اصن میتونه نوه اش باشه حتی :)))))))))))))) استایلشم فیته خبری از اون شیکمه گنده نیس :))
۰۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۱ هَشت حَرفی
شایدم دومادشه :))
پاسخ:
دوماد واسه آدم کار نمیکنه خخخخ
۰۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۴ آقای همکار
1- از نیمۀ شعبان تا کریسمس رو چون رنگی پنگی بود دوست داشتی؟!!
2- میشه بگی در کدوم مرحله از زندگیت مادرت دعوات نکرد؟!!
3- قبول دارم یه جورایی کل جهان جشنه! به هر حال تولد پیامبر صلح و دوستی که صاحبِ گسترده ترین دین دنیاست می باشد! میدونستی هیچ کشوری نیست که توش مسیحی وجود نداشته باشه؟ واسه همین قبول دارم کل جهان جشنه!
4- من زیاد در هنر سر رشته ندارم! ولی خدا ایشون رو بیامرزه! خدا همه رو بیامرزه! امیدوارم خدا تا ما رو نیامرزیده از این دنیا نبره!!!
پاسخ:
١- عاااارههههه :)
٢-وااااا خب کار بد کنی مامان دعوا میکنه دیگه :/ حالا وسطه پست نرخ تعیین میکنی ؟ :)))
٣-عه چه جالب :) بعله دیگه گفتم یجورایی کل جهان  جشنه دیگه :)
٤- ولی شکرستان رو دوس داری ، تنها کارتونیه که نیگا میکنی :)))))
۰۳ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۶ تنهاترین دختر دنیا...
مدتهاست که دیگر هیچ چیزی در این دنیا مرا خوشحال نمیکند،هیچ موفقیتی،هیچ اتفاقی،هیچ جشنی،حتی پیشنهاد آن پیرمرد شاعر پیشه برای دست نویس کردن کتاب شعرش هم مرا خوشحال نکرد،باورم شده که شادی و سرور مدتهاست در دل من مرده،دروغ نگویم تنها و تنها چیزی که کمی و فقط کمی حال مرا بهتر میکند و شاید مرا برای لحظات اندکی شاد میکند،بخشیدن است،منظورم بخشیدن چیزهایی ست که دارم،مثلاً پول،لباس،کتاب و چیزهایی از این قبیل،قبلن ها روی چیزهایی که داشتم احساس شدید مالکیت داشتم،اما بعدها که دل از این دنیا و تعلقاتش کندم،بعدها که فهمیدم این دنیا برایم پشیزی ارزش ندارد،بعدها که فهمیدم ته همه ی سگ دو زدن هایم میشود چندرغازی که سر ماه گیرم میآید،بعدها که فهمیدم به اندازه ی کافی انگیزه برای نفس کشیدن ندارم،بعد ها که فهمیدم مرگ تنها آرزویم است،تصمیم گرفتم همان اندک داشته هایم را هم ببخشم،تا شاید شده برای لحظاتی،گرچه اندک و گذرا احساس شادی کنم...بیشتر از همیشه احساس پیری میکنم،کودک درونم 1000 ساله شده گویا...نه ذوق نوروز را دارم نه شوق کریسمس نه هوس شب زنده داری یلدا را...هیچ چیز و هیچ چیز...و برای یک قلب خسته و پیر،شادی همیشه تعریف نشده باقی خواهد ماند...خداوندا دل همه ی انسانهای زمین را در امشب و همه ی شب ها شاد کن...
برای من که امشب از آن شب هایی ست که عجیب دلم گرفته،باز آن مسیر کذایی را صد بار رفتم و آمدم،سرفه های مکرر و احساس سرماخوردگی شدید،و اینکه دوباره نمیتوانم خوب نفس بکشم،داروهایم را از پنجره به جان خیابان کوفت کرده ام،چون باور دارم که دیگر هیچ دارویی نفسم را به من باز نخواهد گرداند...اینروزها هر کس میمیرد و من خبر در گذشتش را میشنوم میگویم خوشا به حالش،مرتضی پاشایی،مرتضی احمدی،دوست جوان دختر عمویم و هر کس دیگری...چقدر خوب بود شبی از همین شب ها،یک شبی مثل الان،آرام و آسوده مرگ را در آغوش میگرفتم...
دلم مردن میخواهد...آرام و بیصدا مردن...دلم سکوت میخواهد...سکوتی شبیه مرگ...بیاید دعا کنیم که همه به همه ی آرزوهایشان برسند...
پاسخ:
دوست عزیزم منم تمام این احساسات شما رو زمانی داشتم ، شاید موقعی از شدت اینکه دلم میخواست بمیرم تا لب مرز خودکشی هم رفتم خووووب اون شب رو یادمه، اما اینا احساسات سالمی نیستن ، متاسفانه نشونهء افسردگیه حاد و مزمنه، ولی میشه با مراجعه به پزشک خوب تا حدی زیادی کمرنگش کرد، فک نکن اگه به انتظار مرگ بشینی بسراغغت میاد نه! اگه راه زجر کش کردن رو برای خودت انتخاب کردی به همین منوال با همین روحیات ادامه بده!! پشت پردهء زندگی شاده من قصهء غم انگیزی هست که میتونست یه فیل رو افسرده کنه اما من سرزنده موندن رو انتخاب کردم و هر روز با افسردگیم میجنگم! تو هم خودت باید انتخاب کنی، این همه دلمردگی یا جنگیدن با این احساساته مزخرف:/
دوست عزیز، تنهاترین دختر دنیا...
آزیتا راست میگه، پشت پرده زندگی هر کدوم از آدما،خودمون میگم، اتفاقایی هست که سردمون میکنه از زندگی،دلزده میشیم،بی تفاوت و خیلی واکنش های دیگه... شدت این پیش آمدها برای هرکسی بنا به موقعیت و شرایطش فرق میکنه و صدالبته واکنشش به اون اتفاق های تلخ هست که باعث میشه روز به روز بدتر بشه شرایطش یا که نه بهتر بشه..هر کدوم از بچه هایی که اینجا هستن مطمئنا اتفاق هایی براشون پیش اومده یا شاید پیش میاد که کس دیگه ای نمیتونه درکش کنه و باهاش کنار بیاد... تنها چیزی که میتونه کمک کنه اینه که یاد بگیری مقابلش واینستی و فقط کنارش آروم راه بری تا بالاخره تو راه اصلی زندگیت به روزگار نشون بدی.. امیدوارم قبل از اینکه بیشتر از این تسلیم بشی راه زندگیت پیدا کنی و قوی و استوار همه چیزایی که اذیتت میکنن رو کنار بزنی...درست مثل خیلی ها که الان شاد و سرزنده ان اما مشکلاتشون هنوز سرجاش!!
پاسخ:
:)
مررررررررررررری کریسمس^_^
آخ که دلم عیییید میخاد چرا عید نمیشه زووودترررر:))))
من خیلی غصه خوردم واسه مرتضی احمدی:) صداش واقعا واسه همیشه موندگار خواهد بود:)
خدارحمتش کنه.
پاسخ:
merry Christmas 😊😊😊
اوهوم
۰۴ دی ۹۳ ، ۰۲:۵۴ آقای شوژ
کریستمستانمبارکبادانشاللابهخوشیوخرمیطیشیعمرتونازنیمهشعبانتاکریسمسازنوروزتاروزتولدتونامیدوارمکههمیشهبخندیدوشادباشیدوبرروحپرفتوحمنلعنتنفرستیدکهفقطسعیکردممتفاوتنظربذارم!

+حالابرید بخونید چی نوشتم!! :)))
پاسخ:
خخخخخخخخخخخخخ.....
خیالت راحت لعنت نفرستادم فقط یکم فحش کمرنگ دادم بهت :)))))
سلام سلام!!!! :)
خخخخخخخ!
بی امکاناتی بچه هارو خلاق بار میاره!!!!! ههه....!
مام زیاد از این هنرنمایی ها میکردیم!

+ ایشونم روحش شاد!!! من واقعا دوسش داشتم!
پاسخ:
سلام
آره ممکنه :)
از هنرنمایی هاتون شمام بنویس خخخخ
اوهوم :)
آقا من فک کردم فقط خودم از بچگی دوس داشتم کریسمس و درختش رو :/ آرزومه یه بار یه درخت کریسمس تزیین کنم :'( 
..............
آزی ازت بابت تمام لبخندایی که تا حالا به لبم اوردی ممنونم! همینطوری دلم خواست بدونی که اینجا برای من حس آرامش و لبخنده :-)
پاسخ:
خخخخخ نه بابا خودت تنها نبودی :))) البته من واقعا جز آرزوهام حساب نمیشه تزئین کردن درخت کریسمس اما آرزو دارم که تو ایام کریسمس اروپا باشم :)))) ... بیا یه سال یه درخت بگیریم تزئین کنیم کاری نداره که :)))

خواهش میکنم ...منم به شوق شماها هنوز اینجا هستم :) :*
کریسمس کلاس گذاشتن نیست عید مسیحی است
این جمله را این روزها زیاد میشنویم و میخونیم به هر حال جشنِ امیدوارم به همه خوش بگذره .
خدا رحمت کنه اقای احمدی را روحش شاد
پاسخ:
والا من که نشنیده بودم این جمله رو تا حالا :))))
اوهوم....

تنها ترین دختر دنیا .....
دلم برات میسوزه از طرفی انقدر از دستت عصبانیم که اگه جلوی دستم بودی یه چشمه از مردن را یادت میدادم تا قدر زندگی را بدونی تویِ احمق چطور تونستی خودت را به این مرحله از نابودی بکشونی؟
چطور تونستی حس خوب زن بودنت را نابود کنی ؟
کسی دور و بر تو نیست تا بزنه تو سرت بهت بفهمونه زندگی یک هدیه است و نباید کم دیدش ؟
کسی اونجا نیست تا بیدارت کنه ؟
بیدار شو ببین داری با زندگیت چه میکنی ؟
320 سال یا شاید 2230 سالِ دیگه به دغدغه های امروزت میخندی و به نظرت مسخره ترین تصمیمها را گرفتی....
بیدار شو زندگی کن و از زن بودن خودت لذت ببر
پاسخ:
ای تنهاترین دختر دنیااااااااااااااااا با شما هستن ها !!!

+چه عددهایی گذاشتی ... جان :)))
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۱ دست منبسط نور
لوگوی گوگل بی مناسبت به دمبل کذایی نیست. بابانوئل قسمت قرمزش رو در نظر بگیر میبینی عین همون دمبل یادگاریه بابای توئه.
چوب اسکی هم که صلیب حضرت مسیحه.
پاسخ:
خخخخخ دقیقا، شبیه میل هستش ، حالا چرا کذایی؟

بخوای سخت بگیری ، اره شبیه صلیبم هست :))
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۴۵ حسین ت.نیا
فوت مرتضی احمدی خیر ناراحت کننده ای بود
پاسخ:
:|
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۵۷ تنهاترین دختر دنیا...
سلام...
خانوم یا آقای .....
من خودم هم دلم برای خودم میسوزد...پس خیلی تعجب نکردم که شما هم دلتان برای من سوخته،کاش بودید و آن چشمه از مردن را هم نشانم میدادید،کاش بودید...کاش بودید...که من اینروزها تنها آرزویم این است که کسی باشد،مهم نیست چه کسی،فقط یک نفر آدم،که حرف بزند،من آنقدر حرف نگفته دارم که نمیتوانم حرف بزنم،کاش کسی باشد که به جای من برای من حرف بزند...باور کن خسته شدم از بس با خودم حرف زدم...خسته شدم از بس انتظار آمدن کسی را کشیده ام که خودم هم نمیدانم کیست،کسی که قرار است مرا از تنهایی در بیاورد و چه خیال مسخره ای...خوب میدانم که تنهایی،همه ی سهم من از زندگی است،به قول یکی از دوستانم دوست داشتن که زوری نمیشود،خوب شاید کسی دلش نخواهد مرا دوست داشته باشد،یا به قول آن آقای روانشناس قرار نیست که هر کس پدر و مادر شد،آدم خوبی باشد و عدالت را بفهمد و بچه هایش را همانگونه که باید دوست بدارد،بیزارم از این حرفهای تکراری،میروم تا غرق شوم در نداشته هایم،میروم که غرق شوم در بی کسی ها و تنهایی هایم،این آخرین کامنت من در این وبگاه بود...خداحافظ...
پاسخ:
خب چرااااااا؟ الان باز خودت رفتی ها!!! خب این همه آدم، مگه الان نگفتی دوستت! پس یعنی کسانی هم هستن که دوست تو باشن! از چی به کجا به کی فرار میکنی؟ از خودت؟ نمیشه! 
من دوست داشتم بازم بنویسی... دیدی که بقیه باهات حرف میزنن اگه تو بخوای
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۶:۳۹ تنهاترین دختر دنیا...
سلام...
خانوم یا آقای .....
من خودم هم دلم برای خودم میسوزد،پس خیلی تعجب نکردم که شما هم دلتان برای من سوخته،کاش بودید و آن چشمه از مرگ را هم به من نشان میدادید...کاش بودید...کاش بودید که اینروزها دلم میخواهد کسی باشد،مهم نیست چه کسی،یک نفر آدم،که حرف بزند،که به جای من،با من،برای من حرف بزند،من آنقدر حرف نگفته دارم که حرف زدن از یادم رفته است،باور کن خسته شدم از اینهمه حرف زدن با خودم،خسته شدم از اینهمه انتظار کشیدن،که بلاخره کسی بیاید که تنهایی من را بدزد،چه خیال مسخره ای...تنهایی همه ی سهم من از این دنیاست،به قول یکی از دوستانم،دوست داشتن که زوری نیست،شاید کسی دلش نخواهد من را دوست داشته باشد،یا به قول آن آقای روانشناس قرار نیست هر کس پدر و مادر شد حتما انسان خوبی باشد،عدالت را بفهمد و فرزندانش را آنگونه که باید دوست بدارد،سهم من از این دنیا پدری بود که عشق و احساس و همه چیز را فدای منطق روشنفکرانه اش کرد،مادری بود که همیشه آغوشش برای من بسته بود،مادری که بارها و بارها گفته تو را با شیر خشک بزرگ کردم،چون حوصله نداشتم از سینه ی خودم تو را سیر کنم،بماند که آن بچه های دیگرش را از سینه ی خودش تغذیه کرد،بارها پرسیدم مامان عکس بچه گی های من کو؟چرا من عکسی از بچه گیهام ندارم،اما بقیه دارن؟...و هر بار سوالم بی جواب ماند...
سهم من از این دنیا کسی بود که با هر نفسم،اسمش در قلبم فریاد زده میشود،راه میروم،غذا میخورم،بیدار میشوم،کتاب میخوانم،هرکاری که میکنم،حضورش را در کنارم حس میکنم،حس میکنم در همه ی لحظه های زندگی ام جاریست،اما او...راه و مسلکش از من جدا بوده،بعد از سه سال تکاپو برای در کنارش بودن،به این یقین رسیدم تنها کسی را که در این دنیا دوست ندارد گویا من هستم و بس،آری خانوم یا آقای ..... سهم من از این دنیا یک جهان تنهاییست،بیزارم از این حرفهای تکراری،میروم غرق شوم در میان همه ی نگفته هایم،میروم که خو کنم به بی کسی ها و تنهایی هایم...و این آخرین کامنت من در این وبگاه بود...خداحافظ...
پاسخ:
:| چی بگم اخه :( 
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۸:۲۵ فرزانه ...
کریسمس خیلی خوشگله به نظرم آزیتا... 
منم از بچگی عاشق کریسمس بودم.
فکر میکنم بچه ها خیلی جذبش بشن کلا چون کلی رنگی پنگی و جینگول و خوشگله.
مخصوصا اون جورابایی که آویزون درخته ^_^
+مرتضی احمدی خود نوستالژی و بچگی بود... امیدوارم روحش شاده شاد باشه.خبر فوتشون از ته دل غصه دارم کرد.:((

پاسخ:
دقیقا! کریسمس خیلی شاد و رنگیه و همینه که جذابش میکنه :)))
اوهوم :/
اینم جواب برای تناترین دختر

تو خودت تنهایی را انتخاب کردی حق نداری دلت برای خودت بسوزه

یه آدرس بده خدمت برسم انچنان زندگی را نشونت بدم که بفهمی
 خوابی داری توی خواب راه میری نفس میکشی و شاید حتی مُردی و نفهمیدی .برات متاسفم که با خیالاتت زندگی میکنی چشم باز کن بیدار شو .
متنفرم از آدمهایی که خودشون را به خواب میزنن
پاسخ:
:|
گمونم تنها ترین دختر دنیا ترسو ترین هم باشه تا یکی پیدا شد خدمتش برسه راهشو کشید و رفت
پاسخ:
اره به گمونم خودش حوصله حرف شنیدن نداره ولی میگه کسی نیست براش حرف بزنه...
۰۵ دی ۹۳ ، ۲۰:۳۲ آقای همکار
حیران عزیز و ای همۀ بچه هایی که "تنها ترین دختر دنیا" رو هدف قرار دادید. هیچگاه تا وقتی به جای کسی نیستید قضاوتش نکنید. همۀ شما دارید از دید خود به زندگی این خانوم نگاه می کنید. شاید اگر شما بجای این خانوم بودید وضعی بدتر از ایشون داشتید. قضاوت کار درستی نیست و تنها قاضی خداست. شاید با این حرف ها اشکهای دختری رو جاری کردید که خودش هم دیگه در برابر تمام مشکلات و فشارهای زندگی کم آورده و به خدا پناه برده. احساس میکنم که ایشون به اینجا پناه آورد تا بعضی از حرف های نگفته اش رو بزنه و شاید با بعضی از شماها دوست بشه ولی فراریش دادید!
تنها خرده ای که به "تنها ترین دختر دنیا" میگیرم اینه که دیگه نمیخواد کامنت بذاره! البته حق هم داره چون از همۀ دنیا خورده و دیگه نای شنیدن نصیحت هایی که هر کسی بر مبنای زندگی و شرایط خودش میکنه رو نداره.
کنار نکش دوستِ عزیز. باز کامنت بذار و حرف هات رو بنویس. شاید روزی اینجا دوستانِ خوبی پیدا کردی! شاید روزی همین آزی شد دوستِ تو!
میدونم که کلی فشار داری تحمل میکنی و دست خودت نیست! ولی باید مقاومت کرد. واست دعا میکنم تو هم واسه من دعا کن.
راستی، بجای روانشناس به روانپزشک مراجعه کم لطفا!
پاسخ:
البته که که تو درست میگی و من اصلا قصدم قضاوت نبود، اما هر حرفی یه جوابی داره، منم بهش گفتم از چیزهایی که دوسشون نداری به خودشون فرار نکن! حالا امیدارم بازم کامنت بذاره
شاید حق با شما باشه آقای همکار اما
آخه آدمی که خودش فرار را انتخاب کرده
خودش گریه را انتخاب کرده واز همه بدتر دلش به حال خودش میسوزه
یعنی ساده ترین راهها را انتخاب کرده یادمه تو کامنت اول نوشته بود بچه بوده اما حالا بزرگ شده باز همون روش را داره بهتر نیست کمی فکر کنه کمی بجنگِ من وقتی 21 سال سن داشتم برای زندگیم روزها و ماهها جنگیدم پس حتما اون هم میتونه کافیه که بخواد ولی....
پاسخ:
گاهی آدمها احتیاج به یه کمک دارند البته اگه کمک رو بپذیرن :)))
۰۶ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۹ آقای همکار
حیران عزیز،
همه ما ها برای زندگیمون جنگیدیم. همۀ ما ها بارها و بارها زمین خوردیم و خیلی سخت تونستیم دوباره رو پای خودمون بایستیم. ولی بعضی مواقع فرد فقط با خودش درگیر نیست! با یک جماعت درگیره! خورده زمین ولی یه لشکر آدم روش خراب شدن و این اجازه رو بهش نمیدن که رو پای خودش بایسته! شاید ایشون هم روزها و ماهها جنگیده ولی اونقدر شکست خورده که بیمار شده، ماها این حق رو نداریم یک بیمار رو قضاوت کنیم. شاید این چیزی که از دیدگاه ما، فرار کردن نامیده میشه از دیدگاه اون بنده خدا سنگر گرفتن باشه تا مجدد آسیب نبینه !!!
+ به جنس شناسی من شک نکن!!! من خوب شناختم این خانوم رو! برای اثبات جنس شناسیم هم میگم که اون چند نقطه رو هم خودت شما (حیران) کامنت گذاشتید! حالا که فهمیدی من چقدر حواسم به همه چیز است این رو بپذیر که بدون داشتن هیچگونه شناختی بیایم نصیحت کنیم، کار درستی نیست. من از طرف خودم و از طرف هر کسی که بابت بیماری این خانوم ناراحته از ایشون عذر خواهی میکنم!!!
پاسخ:
من حرفی ندارم ، باز اینجا شد میدون جنگ :| 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">