هر چقدر هم که عشق بورزی و دوست بداری بازم میرسه روزی که عشق هم معجزه ای نمیکنه و درمانِ نیستی نمیشه... فکر کنم اول که این جمله رو بخونید فکر کنید میخوام یه پست فلسفی بنویسم ، اتفاقا حستون درسته... اما بهونۀ نوشتنش معمولی نیس... اگر تا بینهایت هم به شخصی عشق بورزیم ، مانع از رفتنش نمیشیم... و همینطور اشیا ، عشق ورزیدن نمیتونه مانع از استهلاک اونا بشه...
این مانتوی بنفشی که تو عکس میبینید ، محبوترین و راحتترین مانتویی بود که در تموم مدت مانتو پوشیم داشتم... جالبه اون روزی که رفتم تو مغازه و حراج بود همین یدونه بنفش این شکلی مونده بود که یه سایزم برام بزرگ بود ...اما چون عاشق رنگش بودم و قیمتشم فقط 14 هزار تومن بود ، خریدمش اما هیچوقت فکر نمیکردم اینقد واسم محبوب بشه... جوری که هر وقت به خودم میومدم میدیم باز من رفتم یجایی میخوام عکس بگیرم دوباره این تنمه... نصف بیشتر این عکسهای 5 سال گذشته رو همین مانتو تنم بود ...تابستون امسال وقتی بهش نگاه کردمم دیدم چقد نازک و نخ نما شده ولی هنوزم اصلا از دور معلوم نبود... این همه سال با این همه شستن رنگ خودش رو حفظ کرده بود...حتی این سفر آخرم که میخواستم برم تو فرودگاه همینو پوشیدم...
چند روز پیش قبل از اینکه هوا اینقدر سرد بشه که مانتو ها جای خودشون رو به پالتو ها بدن ، تنم بود ... صندلی جلو ماشین نشسته بودم دستم رو دراز کردم تا از عقب یچیزی بردارم که یهو خِــــــــرت... آستیینش روی شونه جر خورد... وقتی اومدم خونه گذاشتمش تو کمد... بعد پیش خودم فکر کردم یعنی باید بندازمش دووووور؟؟ تا دیروز که داشتم کمد رو مرتب میکردم ... نیگاش کردم ، دیدم خب آره باید بندازمش دور.. بعد به این فکر کردم که اشکالی نداره کلی عکس و خاطره باهاش دارم ولی یهو یادم افتاد که عکسی نمونده همه توی آتیش سوزی چند ماه پیش سوختن..!!!
شاید واسه شما هم پیش اومده باشه که یه شی با ارزش مادیِ خیلی پایین واستون کلی عزیز باشه... خلاصه شاید عجیب بنظر بیاد ... اما این مانتوی بنفش کوتاه و نازک و گشاد یجورایی جزئی از من بود که امروز مجبورم باهاش خداحافظی کنم... شاید بگین دختره خله واسه مانتوش پست نوشته ولی چون هیچ عکسی ازش نمونده دوست داشتم یجایی ثبت بشه شاید یه روزی در آینده بخونمش بعد یادم بیفته که چقد باهاش خاطره های بنفش داشتم... :)
منم همینطور بوده هر چیزی ارزون خریدم برام زیاد مونده و دوست داشتنی شده