حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۱
آبان ۹۴

هر چقدر هم که عشق بورزی و دوست بداری بازم میرسه روزی که عشق هم معجزه ای نمیکنه و درمانِ نیستی نمیشه... فکر کنم اول که این جمله رو بخونید فکر کنید میخوام یه پست فلسفی  بنویسم ، اتفاقا حستون درسته... اما بهونۀ نوشتنش معمولی نیس... اگر تا بینهایت هم به شخصی عشق بورزیم ، مانع از رفتنش نمیشیم... و همینطور اشیا ، عشق ورزیدن نمیتونه مانع از استهلاک اونا بشه...

این مانتوی بنفشی که تو عکس میبینید ، محبوترین و راحتترین مانتویی بود که در تموم مدت مانتو پوشیم داشتم... جالبه اون روزی که رفتم تو مغازه و حراج بود همین یدونه بنفش این شکلی مونده بود که یه سایزم برام بزرگ بود ...اما چون عاشق رنگش بودم و قیمتشم فقط 14 هزار تومن بود ، خریدمش اما هیچوقت فکر نمیکردم اینقد واسم محبوب بشه... جوری که هر وقت به خودم میومدم میدیم باز من رفتم یجایی میخوام عکس بگیرم دوباره این تنمه... نصف بیشتر این عکسهای 5 سال گذشته رو همین مانتو تنم بود ...تابستون امسال وقتی بهش نگاه کردمم دیدم چقد نازک و نخ نما شده ولی هنوزم اصلا از دور معلوم نبود... این همه سال با این همه شستن رنگ خودش رو حفظ کرده بود...حتی این سفر آخرم که میخواستم برم تو فرودگاه همینو پوشیدم... 

چند روز پیش قبل از اینکه هوا اینقدر سرد بشه که مانتو ها جای خودشون رو به پالتو ها بدن ، تنم بود ... صندلی جلو ماشین نشسته بودم دستم رو دراز کردم تا از عقب یچیزی بردارم که یهو خِــــــــرت... آستیینش روی شونه جر خورد... وقتی اومدم خونه گذاشتمش تو کمد... بعد پیش خودم فکر کردم یعنی باید بندازمش دووووور؟؟ تا دیروز که داشتم کمد رو مرتب میکردم ... نیگاش کردم ، دیدم خب آره باید بندازمش دور.. بعد به این فکر کردم که اشکالی نداره کلی عکس و خاطره باهاش دارم ولی یهو یادم افتاد که عکسی نمونده همه توی آتیش سوزی چند ماه پیش سوختن..!!! 

 

شاید واسه شما هم پیش اومده باشه که یه شی با ارزش مادیِ خیلی پایین واستون کلی عزیز باشه... خلاصه شاید عجیب بنظر بیاد ... اما این مانتوی بنفش کوتاه و نازک و گشاد یجورایی جزئی از من بود که امروز مجبورم باهاش خداحافظی کنم... شاید بگین دختره خله واسه مانتوش پست نوشته ولی چون هیچ عکسی ازش نمونده دوست داشتم یجایی ثبت بشه شاید یه روزی در آینده بخونمش بعد یادم بیفته که چقد باهاش خاطره های بنفش داشتم... :)

موافقین ۶ مخالفین ۱ ۹۴/۰۸/۱۱
آزیتا م.ز

نظرات  (۱۷)

۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۹ بانوی خوبی ها
البته اگه بلاگ مثه بلاگفا خاطرات و آتیش نزنه

منم همینطور بوده هر چیزی ارزون خریدم برام زیاد مونده و دوست داشتنی شده
پاسخ:
عمرا بلاگ مث بلاگفا باشه هیچ سروری بی مسئولیت تر از بلاگفا نیس
حیف شد که دیگه مستهلک شده :(
پاسخ:
البته اصلا تو ظاهر معلوم نبود ولی تحت فشار دووم نیورد :/
یه کتونی زرد داشتم وقتی پاره شد گریه کردم ب خاطرش!! 
هنوزم دلم براش تنگ میشه :((
یه مانتوی مشکی دارم چهارساله ک دارم میپوشمش ولی خوب دیگ رنگی بهش نمونده ولی اینقدر دوستش دارم میخام برم بدم یکی مثلشو واسم بدوزن :))
تو تنها نیستی تو عاشششق اشیا بودن:))))
پاسخ:
خیاااالم راحت شد تنها نیستم ... :))) منم یه کتونی داشتم عاشقش بودم عاااااشق هنوز هیچ کتونی ای نتونسته جاشو برام پر کنه
:)
پاسخ:
میخند؟ گریه باید هق هق
گاهی چیزایی که ارزون می خریم عجیــــــــب عمر می کنن.. و چقدر هم آدم رو عاشق خودشون می کنند. منم داشتم مانتو این مدلی اونم چهارتومنی!!! 8 سال استفاده می کردم ازش.. آخرشم پاره شد مجبور شدم دورش بندازم!
پاسخ:
٤ تومن؟؟؟ بابا تو دیگه کی هستی خخخ
آره بعضی لباسا خیلی خوبن، میشه سالها تنت کنی. منم یه بلوز دارم که الان نه ساله زمستونا می پوشم. دقیقاً منم از حراجی تو خیابون خریده بودمش، 15 هزار تومن، سال 85. 
یادمه موقع خرید هی هوس می کردم یکی دیگه بخرم اما گفتم معلوم نیست چی از آب در بیاد. 

پاسخ:
حالا میدونی باز لباس زمستونی کم استفاده میشه عمر زیادش توجیه داره :)))

ولی خب خیلی خوبه
سارافونش کن آزی. آستیناشو ببر، بدون آستین.. یه مدل جدید میشه که میتونی باز بپوشیش :)
پاسخ:
دیگه دیر گفتی ، قبلش انداختمش دور 
ولی به نظرم سارافونش جالب نمیشد چون این مامتوی راحتیم بود اگه قرار بود زیرش چیزی بپوشم حال نمیداد 
ولی عاشق ذهن خلاقتم :***
از قضا تِم وبلاگتون هم یه جورایی مُلهم از رنگ همین مانتوئه.
پاسخ:
از قضا چون این مانتو رنگ منه ، شد مانتو محبوبه... همیشه عاشق بنفش بودم از طفولیت تا الان ارزومه یه روزی اتاق خوابم بنفش باشه اگه یه روز اتاق خوابی از آن خوبش داشته باشم :|
مانتوت خیلی خوش رنگه. اره ادم بعضی وقتها به یه چیزای خیلی کوچیک ادمبد وابسته میشه
پاسخ:
داغ دلم تازه نکن ... هیچجا رنگش مانتو ندیدم :/
چه جالب من هم دیروز یه جفت جوراب! (من خلم تر نه؟) که چند سال بود پا میکردم رو بالاخره فرستادم تعطیلات ابدی. هنوز موندم چطور جورابی که اصلا زخامت انچنانی هم نداشت اون همه سال دووم اورد(بالای ۳-۴ سال)
موقع خدافظی اشک تو چشمام حلقه زده بود (این تیکه اش رو خالی بستم چرا ایکون نداره اینجا). ولی خارج از شوخی من خیلی راحت میتونم از هر چیزی(هر قدر عزیز) بگذرم و این یکم خودم رو هم نگران کرده!
پاسخ:
خخخ چه باحال منم جوراب خیلی دوست دارم ولی تا حالا عاشقشون نشدم تازه قبلا یه پست واس جورابهام گذاشته بودم خخخخ
کاملا قابل درکه، اونم توی روزگاری که دیگه جنس و مدل مورد علاقه ت توی بازار پیدا نمیشه، منم کلی کفش و کیف دارم که اول سر سری خریدم ولی بعدش اینقدر برام محبوب شده و تا نخ نما شدن حفظش کردم
الان گوشیم نخ نما شده😀
منو که یادته؟
پاسخ:
مشهد ؟؟ 
اگه اره یادمه :)))
خنده نبود! لبخند بود برای یه حس مشترک
پاسخ:
اها از اون نظر
سلام خیلی وبت بامزه ست ، منم یه انگشتر دارم از مادر خدا بیامرزم نگه داشتم و یه تسبیح سفید که اویزون کردم به اینه ماشین که مادرم همیشه با اون تسبیح ذکر میگفت ،خدا بیامرزه میگفت تسبیح خودمو بیار خدا رحمتت کنه مادر خدا بیامرزدت 
پاسخ:
خدا بیامرزه مادرت رو چقد مادری هستی ... :)
بعله :)
اینقد بنفشی یاد سریال برکینگ بد افتادم، یه خانومی بود اونجا که همه چیششش بنفش بود، لباساش که هیچی فرش و پرده و مبل و حتییی کتری آشپزخونه😀
پاسخ:
ًوای اینجوری زندگیم ارزومه
بعضی از وسایل این قابلیت رو دارن که بگی بخشی از وجودت شدند مخصوصا لباس ها
💫 @Havaye_Havva 💫

هرکداممان یک تی‌شرت، عرق‌گیر، شلوارک یا تنکه کهنه داریم که به هیچ قیمت حاضر نیستیم دورش بیندازیم. 
یک قرارداد نانوشته بین‌مان هست که انگار با خون ما و تار و پود آن لباس امضا شده: من تضمین می‌کنم آرامش دلخواه تن و روانت را تا ابد تامین کنم، تو هم قول بده هیچ وقت مرا دور نیندازی.

واضح است که این دیالوگ هیچ‌وقت بین ما و لباس‌های کهنه‌مان اتفاق نیفتاده، ولی این تصویر بسیار آشنا و تکراری را همه به یاد داریم: لباس کهنه‌هامان را روی هم تلنبار کرده‌ایم تا از شرّشان خلاص شویم و یک حالی هم به وجدان انسان‌دوست و اخلاق‌گرامان بدهیم، اما یکی دو تکه لباس هستند که نمی‌توانیم ازشان دل بکنیم: کهنه‌‌تر، قدیمی‌تر، آشناتر، محرم‌تر.

این‌ها همان‌هایی هستند که اجازه دارند با ما به رختخواب بیایند، تا صبح در آغوشمان باشند، صبح با ما بیدار شوند، در خصوصی‌ترین جاها و زمان‌ها همراهمان باشند و تن ما را همیشه – هر وقت که بخواهیم و بخواهند – مسخّر کنند.

گیرم که پیش و پس از آن‌ها تفاخرآمیزترین تن‌پوش‌ها را بر تن کنیم و خودنمایی کنیم، اما آن‌ها دولت مستعجلند؛ او که می‌ماند، همیشه مانده و خواهد ماند، چیزی دیگر است. مندرس، اما جاودان.

لازم است بگویم که بعضی آدم‌ها، رابطه‌ها، چنین‌اند؟
لازم نیست.

@Havaye_Havva
________
#هوای_حوا 
#حسین_وحدانی
عجب فانتزی جالبی .. وقتایی که کوچیک تر بودم خیلی دچارش میشدم ولی حالا نه .. فقط بپوشم یه چیزی و یه مشکی عشقی هم روش ^_^
پاسخ:
کودک درونت رو کشتی  انگار 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">