۱۰
ارديبهشت ۹۵
نخودفرنگیها بهانه های سبز خوبی بودن برای اینکه کنار مادرم بنشینم و خیال کنم که کمکش میکنم . نخودفرنگیها مرا یاد آفتاب خوشرنگ بهاری از پنجره تابیده روی دیوارهای آبی خانه مان می اندازند. دستهای زیبای مادرم با ناخنهای لاک زدهء کشیده اش که مشغول از غلاف در آوردن نخودها بود ، هر ٥ تا غلافی که در میاورد یکی هم من تمام میکردم ، نه اینکه تنبلی کنم، نه! انگشتانم کوچک بود ، هر دست ٥ انگشت اندازهء سنم .. ٥ سال. آن موقع نخودفرنگی پاک کردن بنظرم کار مهمی میرسید ، همین که کنار مادرم مینشستم و خیال میکردم کمکش میکنم ، بهترین حس دنیا بود . هر سال بهار، نخودفرنگی ها را دوست دارم اندازهء همهء روزهای بچگی ام .
۹۵/۰۲/۱۰