۰۳
خرداد ۹۵
پدر من اهل سفر نبود به همین خاطرم دیدن خیلی از شهرهای ایران تا مدتها برای من آرزو بود، تا همین چند سال پیش آرزو داشتم خوزستان رو ببینم ، با هر شعر و ترانه بندری پرت میشدم تو صفای لب کارون. فکر نمیکردم یه روز برسه که خودم برم چند سال اونجا زندگی کنم اما دنیا اینجوریه هر چی فکر نمیکنی همون میشه!
رود کرخه
شوش دانیال
تیرماه ٩١
روزی که پیک نیک بودیم اما همه جا ناگهان خاک شد
اون روزی که واسه اولین بار رفتم آبادان و خرمشهر رو دیدم رو خوب یادمه ! یه غم عمیق تو دلم نشسته بود ، وقتی قرار بود ناهار بریم خرمشهر اروندکنار، همونجایی که بین شط العرب شدن یا اروند موندنش جنگ بود! همونجایی که این ورش که می ایستی همه دستشون رو به افق نشونه میرن بعد به تازه واردها نشون میدن میگن اونجا رو میبینی؟ اونجا عراقه! حالا من اینجا بودم ، حالا من جایی بودم که هر سال کلی راهیان نور میومدن ببینن که مردم یه سرزمین چقد مقاومت و ایثار کردن اما هرگز نفهمیدن که مردم اینحا هنوز هم در حال مقاومت هستن ! با خاک و ریزگرد که دیگه عادت شدن با گرما با بی امکاناتی با آلودگی آب با خشکسالی ، بی حمایتی کارخونه ها با بوی گازه پیچیده تو هوا ...
بنظرم ظلم فاحشه که غنی ترین و ثروت خیز ترین استان ایران محروم ترین و بی رفاه ترین قسمت ایرانه ( البته حدس میزنم سیستان بلوچستان وضعش بدتره) با زندگی تو خوزستان فهمیدم که جایی که یه روز شادترین جای ایران بوده الان غم انگیزترین شده حالا همیشه یه لایه خاک رو صورتش نشسته و به جز چند تا محلهء معدود تو مرکز استان بقیه شهرهاش خبری از رفاه مدرنیته و رسیدگی وجود نداره . جایی که باصفا ترین عشقی ترین و بامرامترین مردم دنیا رو داره الان خاطرش تو ذهن من یه هوا و زمین خاک آلود و داغه !
٣٤ سال پیش خرمشهر آزاد شد ، اروند ، اروند موند ، اما تنها چیزی که الان ازش تو خرمشهر خبری نیست خرّمی است.
۹۵/۰۳/۰۳