حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۲
فروردين ۰۳

رو مخ‌ترین غلط باب شده این روزها در شبکه‌های اجتماعی که توانایی اینو داره در کسری از ثانیه شخص نویسنده‌اش رو از چشم من بندازه نوشتن، "راجع به" به صورت "راجب" است !!! 

ینی اگه در حال زدن درست‌ترین حرف عالم هم باشه دلم میخواد همون لحظه بلاکش کنم :|

کاش میتونستم فریاد بزنم آخه باسواد میخوای کلمه عربی استفاده  کنی، بکنننننن!!!! درست بکن !!! 🤦🏻‍♀️

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۵
آزیتا م.ز
۱۹
فروردين ۰۳

من تا چند سال پیشا همش سمت مازندران رفته بودم سفر، رشتگردی و گیلان رفتن برای ما مرسوم نبود، چون سمت مازندران جا و دوست و فامیل داشتیم و خب همش اون سمت بودیم. 

سالها پیش حدود ۱۰ سال بیشتر شاید، یه ۴ روز از مازندران به سمت رشت رفتیم، عید بود و هر شهر پر از ترافیک ، ۸ ساعت طول کشید تا رسیدیم به رشت. خونه دوستی مهمون بودیم . اینا کل روز رو خواب بودن حدود ساعت ۲ و ۳ بعدازظهر تازه از خواب پا میشدن ، دیگه تا یه دوری تو خونه بزرگشون میخوردن میشد ۵ !!! ۲ ساعتم طول می‌کشید آرایش کنن و حاضر شن در بهترین حالت ساعت ۶ و ۷ دیگه از خونه میزدیم بیرون !! 

همسفرم که دو روز موند و فرار کرد من یه چند روزی بیشتر اونجا موندم! یه شب من خواب بودم ، ساعت ۴ صبح یهو دیدم زنگشون رو زدن ، عمه ایناشون عیددیدنی اومده بودن!! خلاصه اون چند روز اونجا من باورم نمیشد میگفتن کلا رشت و رشتی‌ها روز خوابن ، شب بیدارن واقعیه.. هی میگفتم مُشت نمونه خروار نیست حتما اینا اینجوری‌اند تا سالها بعد که اخیرا چندین بار رشت رفتم و فهمیدم که نخیرررررررر کلا منوال همینه و روز تو رشت تازه از ساعت ۵ شروع میشه :))))))  تا حالا تجربه‌اش رو داشتید؟ 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۴۷
آزیتا م.ز
۱۲
فروردين ۰۳

همیشه به اون دسته از آدمهایی که هدفگذاری میکنن یا از هدفهای سال جدید خودشون مینوسن یا حتی میگن تو فلان مقطع زمانی به اهدافم نرسیدم ، حسودی میکنم! شاید بهتر باشه  بگم دیدن اونا شرم‌زده‌ام میکنه ! حتی رسیدن به این سوال تو رزومه کاری که ۵ سال آینده خودت رو کجا میبینی برام وحشت‌برانگیزه! 

اینکه حس میکنم من هیچوقت نمیتونم چیزی رو اونقد شدید بخوام که برام تبدیل به هدف بشه! بدست آوردن یا انجام دادن هیچ کاری برام اونقد مهم نیست که هدف و انگیزه بخشم بشه! اینکه حتی آرزوهای پیشتر، بیشتر و الان کمترم هم حتی اونقد شفاف و مشخص نیستن که بتونم بنویسم، یا هدفگذاری حسابشون کرد منو میترسونه، شرمگین میکنه یا حس جداشدگی بهم میده! 

تنها حس و فکر شفافی که تو وجودم دارم اینه که دلم میخواد یه روز برسه که از ته دل خوشحال باشم و از درون حس شادمانی کنم ولی برای این ، هدفی ندارم چون حتی نمیدونم که چی میتونه این حس رو با خودش بیاره که بخوام دنبال اون باشم و هدف هدف کنم :/ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۵۴
آزیتا م.ز
۱۰
فروردين ۰۳

این خیلی بده که من ۱۰ ماه منتظرم تا بهار بیاد ولی بهار خیلی زرتی میاد و زارتی میره! 

حالا در حین همین زرت رفتن اگه یه چیزی هم پیش بیاد که من نتونم درست ببینمش دیگه خیلی دلم میگیره ... 

تو ۳۶۵ روز سال تهران دو هفته قشنگ و خوب و باحال و دلپذیره. 

کاش میشد ساکن موقت تهران دو هفته‌ای بود. بنظرم بقیه بدیهاش اونقد زیاده که آدم اُوِردوزه دود و ترافیک و کلافگی میکنه!  

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۴۱
آزیتا م.ز
۰۱
فروردين ۰۳

کم سن که بودم همیشه فکر میکردم سر قبر کسی که رفته و نیستش، رفتن چه فایده ای داره؟

ولی اینکه گاهی به اینجا سر میزنم ،  و باوجود اینستا و توییتر و تیک تاک و استاتوس واتس اپ و مابقی دوستان ، میبینم آمار بازدید هنوز میانگین ۷۰ ۸۰ تا بازدید روزانه میشه و ته دلم قند آب میشه ، نشون میده مرده‌هام اگه یکی سر قبرشون بره گویا خوشحال میشن :))) من در مورد مرگ و قبر صحبت نمیکنم ، این جمله رو از اول بخون.

تا ۱۴۰۱ هم هنوز برای این وبلاگ کامنت گذاشتن و این ینی تا اون موقع فکر میکردن تو این قبر ، مرده هست :)))) 

دلم برای روزهایی که می‌نوشتم تنگ شده روزهایی که خیلی چیزها برام مهم نبود و خیلی چیزهای دیگه مهم بود و بالعکس ! اگه نفهمیدی چی گفتم مهم نیست :) 

سلام! 

سال نو مبارک ... امیدوارم در سال جدید کمتر سختی بکشید چون تجربه ثابت کرده زندگی کلا سخته! تاحالا هم خلافش ثابت نشده.. پس حالا آرزو و امید و اینای من مهم نیست ... دیگه کلا سعی کنید هر چه بیشتر شُل کنید تا رنج کمتری بکشید... آه.. 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۳۶
آزیتا م.ز
۲۴
تیر ۹۸

کاش وبلاگ مثل توییتر بود ، هر موقع حست اومد یه توییت کوتاه میزدی .. 

۱۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۱:۱۳
آزیتا م.ز
۰۷
خرداد ۹۸

شب‌مانی تو طبیعت و کمپ زدن واسه خیلی‌ها چالشه، واسه منم هست ! بالاخره من دخترِ مامانی‌ام که میگه اگه اگه گه ۱۰۰ میلیون بهم بدن ، شاید حاضر باشم یه شب تو کمپ بمونم :))) منم تا حالا به این سن رسیدم تو چادر نخوابیدم تو سفرنامه اورازان دیدی که چادر رو زدیم ولی توش نخوابیدیم ( شانس آوردیم البته)

بالاخره با موضوع شب‌مانی تو طبیعت و کمپ و اینا مواجه شدم، یعنی به زور خودمو مواجه کردم .. سفر قرار بود دو روزه باشه و مسیرم همین نزدیکی‌های تهران، پلور، دشت لار !

۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۵۷
آزیتا م.ز
۳۱
ارديبهشت ۹۸

تو این دوسالی که تو وبلاگم ننوشتم خیلی سفرنامه ننوشته دارم، از مقاصد خیلی دور تا سفرهای یه روزه و دو روزه داخل ایران..البته بیشترش مال همون سال ۹۶ بوده که یجورایی بهترین سال عمرم تا حالا بوده،هعیییی حالا میخوام بنویسم میگم اونجوری کل وبلاگم میشه سفرنامه، تازه از اون مهمترش اینه که سفرنامه نوشتن مخصوصا همراه عکس گذاشتن تو وبلاگ خیلی وقت‌گیره مخصوصاتر که ماهها هم از سفره گذشته باشه.. یعنی یه تایم میخواد که در اتاقت رو ببندی کسی هم کار به کارت نداشته باشه که من فعلا ندارم.. اما هر روزم که دیرتر میشه نوشتنشون دلم میسوزه چون جزئیات سفر تو حافظه ام کمتر میشه.. بعدِ چند سال بخودم میام میبینم از چند تا سفر مهم زندگیم چیز زیادی یادم نمونده.. حالا بنظر شما کدوم یکی از اینا رو زودتر شروع کنم به نوشتن اینجا؟

- اروپا ۹۶ (هلند ، دانمارک ، فرانسه) خیلی طولانی و مفصل و وقتگیره :|

- ترکیه ۹۶ ( آنتالیا، استانبول)

- آذربایجان ۹۶ ( باکو، آستارا) نسبتا مختصرتر و راحتتره نوشتنش

- ترکیه ۹۷(آنکارا، قونیه ، استانبول) یکم طولانیه سفرهای داخل ایرانم که فراوونه و نوشتنشون راحتتر ...

+پ‌ن : بلاگ امکانات رای‌گیری نداره من یدفعه خبر نداشته باشم؟

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۲
آزیتا م.ز
۲۸
ارديبهشت ۹۸

خیلی وقتها با خودم فکر میکنم بهشت یعنی چی؟ این همه در طول تاریخ آدمها بر سر مضمون بهشت بحث و اختلاف نظر داشتن، اما واقعا بهشت چجور جاییه؟ اصلا جائه؟ یا میتونه حال باشه؟ به هر حال وقتی با خودم فکر میکنم بهشت قطعا جاییه که حال آدم توش خوبه؟ یا مثلا هر جایی که حال آدم خوب باشه ، میتونه بهشت باشه؟ یعنی مهم نیست جاش خیلی خوب باشه، مهم اینه که حال خیلی خوب باشه.. شاید کلیشه‌ای بنظر بیاد ، اما تهه تهش که میری میرسی به این که بهشت رو یه حسی از درون میسازه... که البته قبول دارم یه عواملی شدیدا از بیرون روی حال درون تاثیر دارن و من ازونا نیستم که بخوام بگم ، ما همه اَبَر انسانهایی هستیم که میتونیم وسط جهنم هم حال درونمون رو خوش کنیم تا بیرونمون بهشت بشه، بعضیا اینکارو کردن اما این به معنی این نیست که آسونه که اتفاقا سختترین کار دنیاست! اما نقطه مشترک تموم فکرام اینه که بهشت جاییه یا وقتیه که آدم آزاد باشه، ذهن آزاد و داشتنِ اختیار .. برفرض مثال شما تو بهترین و لاکچری‌ترین حالت ممکنه خودت رو تصور کن اما اگه آزادی عمل و انتخاب و اختیار نداشته باشی ، قطعا احساس بدبختی میکنی.. حالا آزادی سلسه مراتب داره که ایران تو صفش از آخر جز اولاست، یعنی مراتب آزادی نداشتن ما از راس شروع میشه و تا نزدیکترین و صمیمی‌ترین فرد به ما ادامه پیدا میکنه... حالا این یه جمله رو من خودم رو میکشم تا به اطرافیانم بفهمونم اما وا حسرتا، زهی افسوسا.. :/یه رابطه معکوسی هم این وسط هست که حالا هر چی طرف مقابل بیشتر ادعای دوستی و دوست داشتن میکنه ، برعکسم بیشتر این آزادی رو از آدم میگیره.. این یعنی کنارشون رو برا آدم تبدیل به جهنم میکنن!! ( تو رو خدا نکن مامان، عررر)

چقد خوبه آدمها یاد بگیرن از دوست داشتنشون قفس نسازن.. حالا میخواد ننه و بابای آدم باشن تا خواهر و برادر و دوست پسر و دوست دختر و همسر و رفیق و هر کی میخواد باشه، مرسی اه...

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۵
آزیتا م.ز
۲۷
ارديبهشت ۹۸

برا شما هم پیش اومده که یه وسیله براتون عزیز بشه؟ یا من فقط اینجوری‌ام؟ مثلا یه لباس یه لیوان یه کفش یه عینک یه خودکار یا هر چیز دیگه... یعنی به حدی عزیز بشه که وقتی دیگه خراب میشه و قابل استفاده نیست غصه بخورید و یا تا سالها به هیچ چیز مشابهش اون حسی که به اون داشتید رو پیدا نکنید.. قبلا یه پست نوشته بودم در مورد بنفشِ عزیزم اینجا ، حالا میخوام از یه شلواری براتون بگم که اگه نخوام دروغ بگم حداقل یک سوم روزهای این ۶ سال اخیر پای من بوده، تو همه سفرهایی که رفتم، تو باشگاه تو خیابون ، تو خونه، تو رختخواب.. اون روزی هم که با دوستم رفتیم منیریه رو گشتیم یادم نمیره دیگه از پیدا شدن اون چیزی که تو ذهنم بود ناامید شده بودم ، که تو لحظات آخر اینو دیدم، تک‌رنگ تک سایز و همین یدونه مونده بود، انگار منتظر من بود که بیامُ بخرمش، حالا دیگه بعد از ۶ سال خیلی پیر شده، شل و وارفته است ، اصلا هر لحظه ممکنه مثل اون بنفش عزیزم از یجا پاره بشه و دار فانی رو وداع بگه الان فقط گاهی تو خونه میپوشمش و بازم باهاش کیف میکنم، تو تموم این سالها ،هر جا رفتم دنبال یه جایگزین براش بودم اما نشده که نشده، رنگ ،سایز ،مدل، جنس.. هیچی نشده طوسیِ عزیزم.. حالا دو هفته پیش ، یه شلوار خریدم که با یوگا افتتاحش کردم بعد باهاش رفتم کوه بعد با همون خوابیدم و در نهایت یه دورهمی هم باهاش رفتم، توجه کنید همه اینکارا رو پشت سر هم کردم بدون اینکه بشورم شلواره رو خخخخ یجورایی امیدوار شدم این یکی شاید بتونه جای اون شلوار عزیز همه‌کاره رو بگیره، با اینکه نه به اون راحتیه نه به اون مرغوبی.. اما اشکال نداره بعضی چیزها تو دنیا یدونه اند برا نمونه اند :)))

 

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۲
آزیتا م.ز