حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۲
مهر ۹۰

تنهایی رفتم سینما...ساعت 6:50 بود.؛جلوی گیشه بلیط فروشی کلی صف؛سانس 7 «سعادت آباد» داشت...که بلیطش تموم شده بود...میخواستم واسه سانس 7:30 «یک حبه قند» رو بگیرم...رسیدم به باجه یه خانمی پیدا شد گفت:آقا ما دیروز چهار تا بلیط خریدیم امشب یکیمون نیومده میخوام یکیشو پس بدم...دیگه نذاشتم آقا بگه که پس نمیگیریم...!

ساعت 7رفتم تو سالن،تا خرخره پر بود همه صندلیها...هی منتظر شدم ببینم کی میاد سمت چپ من مییشینه...تا آخر فیلم تنها صندلی خالی سالن صندلی کناری من بود! که وجود یه دوست خیالی مهربون رو واسم تداعی میکرد...

بیشتر از خود فیلم ،این اتفاقهای امشب واسم جالب بود!

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۰/۰۷/۲۲
آزیتا م.ز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">