حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۰
بهمن ۹۲

این روزها استرس مرا در خود غرق میکند! بعد من به خودم نهیب میزنم که آرام باش! هیچ چیزی ارزش این همه استرس تو را ندارد! مگر نه اینکه همین 9 ماه پیش تمام دار و ندارت که 7 میلیون تومان بود ریختی در حلقومِ چند عدد شیّاد! بعدش هم آب از آب تکان نخورد! مگر نه اینکه تو الان با دیدنِ کتاب ، کلی غضه میخوری که چرا کتابخانۀ 1000 کتابی ات را برایِ چِندِرغاز فروختی اما الان هیچ رغبتی هم به داشتنِ کتاب نداری! اصلا هیچ چیزی ارزشِ استرس داشتن را ندارد! چون چه اتفاق بیفتد چه نیفتد! زمان برایِ ما توقفی نمیکند! گازش را میگیرد ، از روی ما رد میشود و به هیچ جایش هم نیست ، که ما سرِ پیچِ قبلی چپ کرده ایم!

من چندباره و چند باره این حرفها را با خودم تکرار میکنم اما گاهی یک دفعه در رختخواب، موجی مرا در بر میگیرد که گرمم میشود، داغ میکنم! پتو را کنار میزنم! احساس میکنم نفسم بالا نمیاید! بعد استرس آرام آرام مرا خفه میکند! مثل یک مسافر زندگی کردن، سخت است! به جایی تعلق خاطر نداشتن ،سخت است! من سالهاست مسافرگونه زندگی میکنم! یکجور حسِ آوارگی دارد! هر بار که میخواهم از اینجا به تهران برگردم عزا میگیرم و هر بار موقع برگشتم از تهران به خراب آباد زاری میکنم! بعد درست در همین زمانهاست که غولِ استرس بیشتر برایم دست و پنجه نرم میکند! اما اینبار از هر بار بدتر است! من تا کمتر از یک هفتۀ دیگر عازم تهران هستم و این بار از هر بار بیشتر استرس دارم! دلایلی دارد! چند دلیل دارد!که نمیتوانم اینجا بگویم! نه اینکه چیزهایِ خیلی محرمانه ای باشند ها! نه! ولی به زبان آوردنشان سخت است!

ترمِ آخرِ دانشگاه که بودم هم همین احساس را داشتم! آنقدر از تمام شدن درسم و مجبور بودن به برگشتنم به خانه ای که در آن آرامشی نداشتم ،استرس داشتم که دلم میخواست ، یک روز همان زمانی که رویِ تختِ پر آرامشم در خانه ام در همدان! تنها جایی که به آن تعلق خاطر داشتم! آرام دراز بکشم، چشمانم را ببندم! و دیگر هرگز بیدار نشوم! ساکت و رها! بی حرکت روی تختِ مهربانم ، بی جان بیفتم و خیالم نباشد که ماشینِ زمان مثلِ یک سگِ مُرده از رویم رد میشود و میرود پی کارش! و من مجبور نیستم دنبالشم بدوم و واق واق کنم!


11 خرداد 1391

شوش دانیال، رود کرخه


این روزها هم همین حال را دارم حتی کمی بدتر! بدترش این است که حتی دیگر به تختخوابم هم تعلق خاطر ندارم! آنجا هم برایم شده یک قبرِ راحت! دیگر باید بروم روی آب دراز بکشم و آرام چشمانم را ببندم و به خوابِ عمیقی فرو بروم...آنقدر عمیــــــق تا ذره ذره، آب مرا فرا بگیرد! شاید تمامِ استرسهایِ زندگی هم همراه من غرق شوند!!شاید در بین مولکولهای آب ، آرام بگیرم!!!!شاید!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۲۰
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۶)

تعلق نداشتن یه امتیازه البته درکش یه خرده سخته و طول میکشه ولی امتیازه ...کاملا جدی میگم

 

اون پاها متعلق به کیه ؟ منظورم اینه که صاحبش زنده اس؟

پاسخ:
امتیازه! ولی با خودش بی انگیزگی میاره! طوری میشی که نه در غربت دلت شاده و نه رویی در وطن داری!!!

بعله متاسفانه صاحبش زنده است و داره جوابِ شمارو میده! :|
۲۰ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۴۸ خانومه آقای x
الان اون لنگای کیه توی اب؟
داری خودتو بخاطر دوری از من غرق میکنی ؟
نکن اینکارو باخودت!
سخته ولی میشه تحمل کرد:))))))))
پاسخ:
لنگای بنده!

آره از دوری تو من دارم خودمو غرق میکنم 0-O :)
۲۰ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۴۹ masi_ bi asabo saltane
سلام...آزی جونم....
نوشتت پراز پریشونی خاطر بود...
ما و بچه های ک وبلاگتو دوس داریم ک کاری نمی تونیم واست بکنیم...
جز اینکه امیدوار باشیم وقتی کامنتامونو  می بینی یک کمی از دلخوشی های تو باشیم...اینجوری ک نوشته های تو دلخوشی و انگیزه ماشده که،نه... خیلی کوچک،فراغت خیال،بهت بدیم...
آزی می بوسمت...تو بهترینی...

پاسخ:
اوهوم :/

فعلا تنها دلخوشیم فقط شمایید :* مزسی مهربود کیجا:*
همیشه یه جای کار می لنگه.. :(




پاسخ:
مال من کلا لنگه اصن نه یه جاش :))
ماها کلا خیلی شبیه هم هستیم و مشکلاتمون هم تقریبا از جنس همه یک وقتایی شدید میشه یک وقتایی میخوابه پسر شیطونیه اما قرار نیست ما رو غرق کنه حالا هرچقدر هم بزرگ باشه(هر چند من هم بارها غرق شدم و دوباره در اومدم شاید خوش شانسی آوردم)
پاسخ:
 چپ الدوله چپ نکنه صلــــــــــــــــــوات :))
آزی ژونم غصه نخور! استرسه دیگه! میاد و میره. محلش نذار ضایع شه :*
پاسخ:
ما من میادو نمیره خخخخخخخخ کنگر میخوره لنگر میندازه  :)))
خب یکیشو که توضیح دادی چرا استرس داری
یادت رفت بگی به اینجا تعلق خاطر داری ;)
اگه استرست به درد تهران نخوره ولی اون گُر گرفتگیت به درد میخوره، دوباره سرد شده! لباس گرم یادت نره، فک نکنی مث خراب آباد بهاره
بابا عجب حماسه ای خلق کردی تو رودخونه ایول کف کردیم!
پاسخ:
پاشو پاشو وبلاگمو کفی کردی :)))
پاسخ:
مرسی گلم :* مهربون :)

آزیتا جون غمگین نبینمت...چرا استرس داری عزیزم؟ :(

 

پاسخ:
استرس قصه اش درازه!
 ولی تو کم پیشم میای غصه میخورم(آیکونِ ماهی گرفتن از آبِ گل آلود)خخخخخ
من نمیذارم غرق بشی خودخواهیه ولی اگه توغرق بشی من بغضای شبونمو واسه کی تو اسمس بریزمو خالیشم?توتعلق خاطرنداری من که دارم!!!!ماکه داریم!!!!زندگی مثه موج سینوسی میمونه قله و دره داره در پسِ هرغمی یه خوشی هس وبالعکس.ناامیدنباش عقشم ناامیدی ادمو نابودمیکنه غرق میکنه پس نباش.باشه?یکم دوروبرتو نگاکن هنوزم چیزایی واسه تعلق خاطر هس.داداشیت که بقول خودت زندگیته.شایدم این وبلاگو مخاطباش یجای کوچیکی تو قلبت داشته باشن.ببخش حرف زیادزدم خودمم نفهمیدم چی گفتم فقط اینو میدونم از ته دلم برات ارامشو زندگی خوب میخوامو دوزتدارم:-*
پاسخ:
الهی فدات شم! این پُست اینقدرهام ناراحت کنده نبود..بود عایا؟

اون موقع که نوشتمش فکر نمیکردم اینقدر ناراحت کننده به نظر بیاد! :)

من بیشتر تعلق خاطر به یک مکان منظورم بود! جایی که آدم اونو خونۀ خودش بدونه! من اونو ندارم! وگرنه ....

منم دوزت دارم مهربون بانو :****


بود:-(
پاسخ:
چرا زنگ زدم بر نداشتی؟؟؟ :|
فروختن کتابخانه؟غیر قابل هضم غیر قابل هضم غیر قابل هضم
استرست از آوارگی و نداشتن خونه ثابت نیست ،استرست ناشی از نبودن یه پناهه،نبودن کسی که دوستتت داره و دوستش داری و بدونی وقتی ازش دوری لحظه شماری میکنه که برگردی پیشش
آره آزیتا خانم استرس از نبود خانمان است نه خانه

پاسخ:
وقتی تو هم واسه دو زار در بمونی! کتابهاتم میفروشی...بعله جانم!
تو همدانم کسی نبود منتظرم باشه! اما درِ خونمو که باز میکردم! یه دنیا آرامش رو سرم میریخت! :| یه حسِ اختیارِ تمام! حسی که دیگه هیچوقت نداشتمش!

همش از نبودِ عشق نیست! گاهی از نبودِ اختیاره! گاهی هم از ندانستنِ فرداها!!!!!!!!!!! استیصال!
۲۰ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۱۹ خانومه آقای x
نبینم عشخم غم داره!
پاسخ:
:))) بوس...عاخه تورو کم داره ! :)
کوفتشون شه هفت تومنه
آزیتا؟
زودی خوب شو بیا فاز قشنگتر رو کن 
ده دوازده ساعت تو ترک بودم درد داشتما
پاسخ:
ایشالا بشه سرطان تو جونشون :/

به خدا فاز اونقدرها بد نبود الکی جدی گرفتید! :)

عه پس تو ترک بودی؟؟؟؟؟؟ گفتم خبری ازت نیس خخخخخخخخ

من که روزی چندبار میام اینجا سر میزنم(آیکون کسیکه ماهیه رو جدی گرفته)...

من که خیلی دوست دارم...

:**********

غمگین نباشی...

پاسخ:
عاخه چند روز نظر نگذاشتی عرررررررررررررررر :))))

منم دوست دارم کلی عاشختم بوخودا :)
البته در این مواقع باس بگم پاشو خودت جمع کن توروخدا عمل که ترس نداره نمیبینی من خودم هر ماه عملمو میندازم عقب؟D:
در ضمن یه جمله هست میگه این نیز بگذرد .
بی خیال .باشه؟
پاسخ:
یه کوچولوش واسه عمله! مهمترش چیزهای دیگه است :))

در تلاشم که بی خیال باشم جانم :)

تقدیم با عشق...

یه روزی ک دلم گرفته بود خودم واس خودم گرفته بودمش..کادو دادم به خودم

قابلیم نداره :دی

http://www.uploadax.com/images/14268198653453791923.jpg

 

پاسخ:
اَیییییییییییییییییییییییییی چقدر زشته! این چیه هر روز جلو چشمت میذاری!؟ بووووووووووووووووووو جنِ بو داده خریدی؟

عزیز جانم لطف کن تو حرفی داری بگو...ممنونت میشم به خدا! کامنتهای بعد از اینو میگم :))
جون میده به اون انگشت بزرگه یه سوزن بزنی دی  درباره ی نوشته هاتم هوچو نظر نمیدم همیشه میخوای بری تیران از این بساطا داریم
پاسخ:
مرض داری مگه؟  کجاش هر دفعه این بساطو داریم؟؟؟ بی احساس :| (زبون درازی)
خو تقصیر خودته کرم های درون منو وادار به انقلای میکنی این چه عکسیه خو آدم دلش اون هوا اون رودخونه و..... رو میخواد دیه البته من بودم عمرا پامو میذاشتم تو آبا جک جونور میاد نیشمون میزنه
پاسخ:
تو که عمرا پاتو نمیزاشتی پس چی دلت میخاد!!!
اتفاقا تا ما پامون رسید لب رودخونه یه خاکی شد هوا یه خاکی شد...که مجبور شدیم زرت جمع کنیم و برگردیم :D دلت خنک شد...
آزی تو اون عکسه واقعا داشتی غرق میشدی ؟ :((

امیدوارم استرست برطرف بشه و خیلی زود روبه راه بشی :*
پاسخ:
دیوونه ای؟؟؟؟ من غرق بشم بعد عکاس با خیال راحت عکاسی کنه؟!؟!؟!!!! :D

نه بابا واسه خودم روی جریان رودخونه دراز کشیده بودم....

:-*:-*
واقعنااااااااااااااااا :)))))))))
آخه این عکسه خیلی طبیعیه :)))))

پر دل و جراتیا :)
پاسخ:
خوب طبیعیه دیگه.... خخخخخ

بهله چی فکر کردی پس؟ :P
چه حس آشنایی...
آدم میشه مثل یه پر که تو هوا معلقه...
پاسخ:
کاش مث پر بشه.... :|
۲۱ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۴۹ خانم مهندس
آزی سرت کجاس پس؟؟؟؟؟؟o_O
چه عکس خوف ناکیه!!!!!!

+استرس چی داری؟؟:-\
از کی گرفتی؟؟؟:-))))))
من کلی استرس اضافی داشتم خوووو,استرس میخواستی ازخودم میگرفتی :-)
+هیچ چیز ارزش این همه استرس را ندارد(تقلب کردم!از نوشته خودت :-D)
پاسخ:
سرم رفته زیر آب خخخخخ

استرس اضافی نمیخام یکی میخام استرسهامو ازم بگیره والا :D

ای متقلب :))))))
جانم؟!!!!!
خیلی جدی نوشته بودم؟ D:
پاسخ:
جانت سلامت :)

منم خیلی شوخی گفتم فضا عوض شه!!!البته مفهومم رسوندم :D
ممنونم
بله بله کاملا تفهیم اتهام شد :))))
پاسخ:
:))) خداروشکر :)
اینو خوندم آزی. ببخش نظری ندارم :)
پاسخ:
خوش به حالم که نظری نداری :))))))))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">