شهر شهــــــرِ فرنگ است، از همه رنگ است! آدمهایِ این دنیا با اینکه خیلی بهم دیگر شباهت دارند در عین حال میتوانند پُر از رفتارهای متفاوت باشند! از نظر من ذاتِ آدمها یا بهتر بگویم DNA همۀ انسانهای روی زمین طوری خلق شده است که خوب بودن برایشان خیلی سخت تر از بد بودن است! آدمها خیلی راحت میتوانند بد باشند، عصبی باشند! لج کنن! خودخواهی کنند! گَنده دماغی کنند و به معنای واقعی خیلی راحت میتوانند در یک شرایط نه چندان بد زود اخلاقشان عن شود! اما بر عکسش چطور؟ حالا اگر یک آدمی دَمَق شد! یا چیزی بر خلافِ میلش شد که حالش گرفته شد! خر بیارُ باقالی بار کن! مگر درست میشود؟! مگر خوب میشود؟!
یک شهرِ فرنگِ دیجیتالی
دیشب :)
حالا از اون بدتر این است که یک نفری این وسط گیر بیفتد که نه سرِ پیاز است نه تهِ پیاز! بعد هِی خودش را جر دهد که جمع، بی خیال شوند و بگذارند خوش بگذرد لااقل در ادامۀ ماجرا خوب بگذرد! حالا در برنامه هر گَندی که خورده است...سعی کند آن لبخندِ گَل و گشادش را روی لبهایش نگه دارد! خیلی سخت است! چون آدمها خیلی راحت میتوانند بد باشند و به سختی و با هزار دردِ سر میتوانند خوب باشند! مخصوصا که از آن دست آدمهایِ گَنده دماغ باشند!
خلاصه که در این پُست که خیلی هم مهجور واقع شد، گفته بودم باید در بهار شکوفه زد! حتی اگر هر کی از راه رسید سرِ هیچ و پوچ خواست حالت را بگیرد!
خب من دیشب تمامِ تلاشم را کردم که وسطِ یک جمعِ بُغ(؟) کرده ، بخندم و سعی کنم از شرایطم لذت ببرم و مطمئنا آخر هم اونایی ضرر کردن که با بداخلاقی یک گردشِ شبانه را کوفت کردن! هر چند از عیش ما کاستن اما خب ته لبخندِ بنده سر جایش بود!! من نمیدانم به چه زبانی به بعضیها بفهمانم دنیا آنقدرها که آنها هم فکر میکنند ارزش ندارد! اصلا آمدیمُ من امشب خوابیدمُ فردا پا نشدم! حالا شما بیا هِی رو تُرش کن!
به هر حال شهر، شهر فرنگ است از همه رنگ است!! حالا چرا ما از این همه رنگهای خوشرنگ بیاییم کِدرترین رنگها را برداریم! بیا کمی آبی باشیم!آسمونی! طلایی باشیم! سبزِ خوشرنگ شاید! شاید صورتی-بنفش باشیم! وسطِ این همه رنگهایِ خوشرنگ بعضیها زارت میروند آن رنگِ زهرِماری را انتخاب میکنن! اصلا از کجا پیدایش میکنند من ماندم، انگشت به دهن! کسی سطلِ رنگ احتیاج نداره عایا؟؟ :))