نه میدانم دوستش دارم ، نه میدانم که ازش خوشم نمیاید ...مُدام در این دو حال در نوسانم... ها.. منظورم همین آقای مو پشمکیِ شرکتمان است...آخه موهایش از فرطِ پرپشتی اما سفیدی بی شباهت به پشمک نیست :) کلا انسان عجیب غریبی است بعضی مواقع با خودت میگویی عَـــــــــــــــــــــــــــــ عجب انسانِ باهوشیه اما بیشتر مواقع فکر میکنی کلمۀ مخالفِ باهوش میباشد... اما هر چه که هست در زمینۀ اقتصاد مِقتصاد واقعا بی ذوق و بی هوش است... عرض میکنم خدمتتون حالا...اصلا بذارید سرگذشتش رو به طور مختصر براتون نعریف کنم...چون هر بار که میخواد یه حرف رو به زور به ما بقبولونه (عجب کلمه ای خخخ) میاد هِی سرگذشتش رو واسه ما میگه که مثلا ما اعتراف کنیم ما نَبَفهمیم خخخخ
این
آقا حدود 50 سال پیش تو یکی از روستاهایِ مازندران بدنیا اومده که دوتا
داداش و سه خواهر بزرگتر و یه داداشِ کوچیکتر داشته...میگه تو دو تا اتاقِ
کاهگلی زندگی میکردن و از پنج سالگی بیل دادن دستش که بره سر زمین کشاورزی
هر چند هیچوقت دوست نداشته و همیشه از زیر کار کشاورزی در میرفته...خب
هشتشون گرو نُهشون بوده ومیگه مامانش چارتا تخم مرغ میپخته با سیب زمینی ،
سر سفره هم همیشه مسابقۀ هر کی تونست بیشتر بخوره داشتن، همیشه تاکید میکنه
که مادرش هیچی نمیخورده و ادایِ خوردن در میورده تا بچه ها غذا بخورن!! با
تمامِ احترامی که براش قائلم باید بگم که ایشون تبحّر عجیبی در سیاه دیدنِ قبل از انقلاب و سفید دیدنِ بعد از انقلاب داره...مصداق بارزِ نه به اون شوریِ شور نه به این بی نمکی حتی!
همیشه تعریف میکنه که درس و مشق را به کار کردن ترجیح میداده و قبل از انقلاب با لباسهایی مندرس و کهنه هر روز 10 کیلومتر پیاده تا مدرسه میرفته و بر میگشته...اون زمان پوشیدنِ کت و شلوار به عنوان لباس فرم اجباری بوده، یه بار میگفت الان میفهمم که ناظم از رویِ عمد خودش رو به کوچۀ علی چپ میزده تا من از پشت سرش برم تو کلاس...
اتفاقا چند تا دوستِ هم روستایی هم داشته که مثل خودش درسخون بودن و با هم به مدرسه میرفتند و میومدند... دوست صمیمیش هم مثل خودش خیلی بی پول بوده و لباسهای ژنده ای داشته...جالب اینجا بوده که تو اون مدرسه این دو نفر به ترتیب هر سال شاگرد اول یا دوم میشدند تازه باباشونم کتکشون میزده که شما باید کار کنید هِی دنبالِ کاغذ بازی هستید شکمتون گشنه میمونه :|
با خنده تعریف میکرد وقتی اولین بار تو ریاضی حرف ایکس رو یاد گرفته بودیم از بس ذوق داشتیم که یک کلمه خارجی یاد گرفتیم از کنار هر کسی رد میشدیم میگفتیم ایکس ایکس خخخخ
بزرگ و بزرگتر شدند...تمامِ دورانِ تحصیل دو تا دوستِ صمیمی با هم بودن تا اینکه جنگ میشه و دوستِ صمیمیش شهید میشه هنوز بعد از این همه سال وقتی اسمِ دوستش رو میاره ، اشک تو چشمهاش جمع میشه...تمامِ دوستانِ دیگرش و حتی داداش کوچیکترش هم در جنگ شهید شدند خودش موند با بدنی مجروح و روحی آزرده هنوز هر بار که بره شمال حتما میره سر مزار دوستاش.:(
بعد از جنگ دانشگاه قبول میشه و تا فوق لیسانس میخونه ، جالب اینجاس که هیچوقت از سهمیۀ جانبازی و جنگ نه برایِ خودش نه برایِ بچه هاش استفاده نکرده...یکی از کلیدی ترین افراد برایِ راه اندازیِ واحدهایِ صنعتی بعد از جنگ بوده کسی که حتی خارجیهام به هوش و نبوغش در این راستا اذعان دارن :) حالا همۀ اینا رو گفتم تا برسم به اینجا که این آقا بواسطۀ آیتمهایِ حقوقی که داره مثلِ مدرکِ تحصیلی، سابقۀ کاری،گِرید شغلی، حق پُست و ضریب منطقه، حقوقی نزدیک به بیست میلیون تومان و حتی گاهی بیشتر در ماه دریافت میکنه!! حدود 20 هزار کارمند رو مدیریت میکنه و کلی بواسطۀ افزایش تولید پاداشم میگیره. اما تهش چی؟ تهش هیچی...همۀ پولهاش حیف و میل میشه...هیچوقت سرمایه گذاری نکرده ، حتی زندگیِ لوکسی نداره خودش و خانواده اش همیشه سطح زندگیشون از زیر دستهاشون پایینتر بوده و اصن یه وضـــــــــــــــــــی.... کلا هر چی نبوغ صنعتی داره در زمینۀ اقتصادی گَند زده خلاصه :|
هر بار ببینمش مثلا من و آقای همکار یا بچه های دیگه صد تا روش واسش میگیم که با پولاش سرمایه گذاری کنه، میگیم با فیش حقوقیتون وام بگیرین ببر اینجا یا اونجا بزنین به کار یه ساله وضعت از این رو به اون رو میشه اما اصلا و ابدا ....آخرشم میگه من به همین که هستم راضی ام و اینجوری خوشحالم ...آدم مهمه یه جسم و روان سالم داشته باشه...
اما از نظر من پول داشتن اون هم وقتی حلالِ دنبالش روانِ سالم هم میاره...بعد قسمتِ عجیبش اینجاس که این همه حقوق اصلا چه میشود؟؟؟ خیلیها با درآمدِ یک پنجم این آقا همه چیز دارند اینجا، چند تا خونه تو چند تا شهر و ماشینهای خوب و ویلای شمال و بچه هایِ بخور و بخوابِ مرفه و سفرهای داخلی و خارجی! اما ایشون چی؟ هر بار میخواد بره خوش گذرونی با همین سمندش میره همون روستا تو همون خونۀ کاهگلی که الان نه پدری توش هست نه مادری اما اتاقهاش از دو به سه ارتقا یافته و به قول خودش میگه اونجا تنها جایی از کرۀ زمینِ که من توش آرامش دارم !!!
همیشه هم آقای رئیس بعد از حرفهایِ این مو سفید آقا این شعر از حافظ رو میخونه و در افق محو میشه :)) :
حـالیـــا مـــصلحـــت وقــت در آن مـــیبـیـنـــم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینــم
جام می گــــیرم و از اهـــل ریا دور شــوم
یعنـــی از اهـــل جهـان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو