حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۲
ارديبهشت ۹۳

 پستِ "شما بنوسید1 "که یه عکس گذاشته بودم و شما هم لطف کردید انشا ، داستان یا هر چی که به ذهنتون میرسید رو نوشته بودید که حتما یادتون هست...خداییش همتون در نوع خودش معرکه بودید من از خوندنِ تک تک نوشته های شما لذت بردم..الانم نیومدم برنده اعلام کنم ، چون نه مسابقه ای بود نه برد و باختی و نه حتی داوری...البته برندۀ واقعی من بودم که شما اینقد بهم لطف داشتید و واسم نوشتید :)

حالا خواستم امشب که شب تعطیلی و به عبارتی عیده خنده دار ترین داستان رو که خودم موقع خوندنش بلند بلند میخندیدم و احتمالا خیلیهاتون تو کامنتها خوندینش بذارم تا کسانی که نخوندن ، بخوننش و کسانی هم که خوندن باید بگم که خوندنِ دوبارۀ این قصه که از زبانِ شیرینِ تیام که بنده رو خاله صدا میکنه تعریف شده، خالی از لطف نیست :)

ناگفته نماند که حس من به نوشتۀ فرزانه جون از همه نزدیک تر بود... و بقیۀ داستانها و انشاهای خیلی قشنگ هم میتونید تو کامنتهای همون پست بخونید :)

ممنون از همتون به افتخار همۀ شمایی که شهامتِ نوشتن داشتی تمام قد می ایستمُ کف میزنم تنهایی :))))) مدیونم اگه نزنم خخخخ

و اما قصه... به بیانِ شیرین زبانِ خاله تیام :)






این متن جهت حرص دادن شما نوشته شده است و هیچ خاصیت دیگری ندارد ..
لطفا قبل از خواندن آن یک لیوان آب بنوشید !!!
=========================================

اندر حکایات آزی - این قسمت : خاستگاری محمد اعظم از آزیتا

آورده اند روزی روزگاری نه چندان قدیم .. دیاری بود خراب آباد نامی .. که در آن آزیتا نامی زندگی میکردندی .. و همگان برای رسیدن بدو دیار هفت خان ها میگذراندندی . حالا تا اینجا داشته باشین بریم یه دیار دیگه خخخ
روزی از روزها آزیتا بار و بندیل بستندی و شتران را آماده کردنی و به همراه کاروانی به سوی خانه خدا با پاهایی برهنه راه افتادندی . وقتی بدانجا رسیدندی چادر زدندی (آقای همکار گفت هرجا آزی مسافرت میره چادر میزنه به من چه) و اسبابشان را داخل چادر بردندی و برای زیارت از اهل کاروان جدا شدندی .. بسیار زیارت کردندی و برای خاله فدا ("من" خخخ) بسیار دعا کردندی (مرسی خاله :)) ) و راهی بازارچه شدندی و به تهیه سوغاتی مشغول شدندی !
(بقیه داستان رو خودتون میدونین .. البته اگه پست های قبل رو خونده باشین .. تا همینجا برا خودتون با همین زبون دری که گفتم تصور کنین بعدا خدمت میرسم) :))))


از قضا در این دیار مریدی بود محمد اعظم نامی .. (همون بقیه داستان .. آخرشو عوض میکنم با اجازه خاله :دی)

آزیتا به خانه رسیدندی .. بعد از چند روز نامه ای از جانب محمد توسط کبوتری رسیدندی و خواستار جواب شدندی .. در همان حال که ازیتا که در حال خواندن بود برادرش سر رسیدندی و .. :
+ چی میخونی ؟
هچی بخدا :|
+ میگم چی میخونی؟ >_<
هیچی :(
+ بدش من[آیکن عصبانی]
+ ده بدش من میگم [آیکن داد زدن]
(آزیتا در حال گریه خخخ)
برادرش پس از خواندن نامه سری از روی تاسف تکان دادندی و بعد از آزیتا خواستندی نامه ای به محمد نوشتندی تا سفری به خراب آباد داشته باشندی .. ناگفته نماند که برادر شرط و شروطی در نامه بیان کردندی که آزیتا فکر میکردندی محمد بعد از خواندنشان دندانهای زیبایش را به نمایش گذاشتندی و نامه را به دور انداختندی و سراغ حوری های دیگر رفتندی و بسیار افسرده شدندی :(
شرح نامه بدین صورت بود:
به نام اونی که آخرشه (چه خاله آپدیتی خخخخ)
سلام بر محمد اعظم ..
ببخش اگر جواب نامه را آنگونه که باید نمیدهم ..
برادر عزیزم نامه تان را دیدندی  [آیکن سرخ شدن از خجالت]
باید سفری به اینجا داشتندی وگرنه سر از تنم جدا کردندی و دیگر مرا نخواهی یابندی .
برادرم شرط هایی دارد که از بیان آنها بسیار مخجول شدندی ولی چاره ی دیگری نداشتندی .. !
برادرم گفتندی : در دنیا گلی بودندی که زرد رنگ بودندی . این گل فقط یک عدد بودندی و در هر سال فقط در یک نقطه از دنیا روییدندی . برای رسیدن به خواهرم باید ان گل را یافتندی و برایمان آوردندی . اگر نه بقول معروف: محمد اعظم در خواب آزیتا دانه دیدندی .

محمد با خواندن نامه آزی دشداشه پوشیدندی سوار بر شتر راهی خراب اباد شدندی تا آزیتا را نجات دادندی . بعد از رسیدن ملاقاتی با برادرش داشتندی و تمامی شرطها را قبول کردندی و برای یافتن گل راه افتادندی و آزیتا و برادرش با چشمانی اندازه کاسه و دهانی باز شاهد رفتن او شدندی ..
روزها گذشتندی و خبری از محمد نشدندی .. آزیتا افسرده شدندی .
محمد پس از ملاقاتشان به فکر فرو رفتندی و با خود گفتندی از کجا شروع کردندی برای گشتن گل معروف؟
برا شروع هندوستان را انتخاب کردندی . سختی ها کشیدندی و خارمغیلان و بیابان و باد و طوفان و شن دیدن کردندی و به هندوستان رسیدندی .. از همگان سراغ گل را پرسیدندی که آن خال به ابرو ها نشان عالمی دادندی . راه افتادندی و از کوچه های پرپیچ و خم و مخوف رد شدندی و رسیدندی پیش عالمی پر ابهت .. دست و پا لرزیدندی .. چه غلطی کردندی .. کاش از خیر آزی میگذشتندی اینجا چه مکانی بودندی ؟!
عالم پرسیدندی : ای پسر جان هه .. از کجا آمدن هه؟ محمد پاسخ دادندی: از دیار عرب آمدندی . عالم به خود لرزیدندی و بلند شدندی و گفتندی :" خب چرا از اول نگفتن هه ؟ بچه ها چایی بیاریدن هه "
محمد تشکر کردندی و تمام جریان را گفتندی . عالم وقت خواستندی و 3شبانه روز گشتندی و در آخر گفتندی: محمد جان هه .. این گل در اینجا یافت شدندی پارسال هه .. دیگر در اینجا نروییدن هه .. !
مرید ناراحت و ناامید شدندی و پرسیدندی حالا چگونه آن را یافتندی ؟ :(
عالم: نِی نِی نتوانستن هه ..
محمد انگشت به دهان ماندندی و راه افتادندی و راه افتادندی به دیار دیگر چینی نامی :))
از دیوار چین رد شدندی و از چشم بادامی ها پرسیدندی : جماعت اینجا عالمی دارید درست و حسابی باشه؟ چینی اصل باشه ها این جنس هاتون چیه هی به خورد ما میدین؟ [آیکن عصبانی]
جماعت ترسیدندی و نشان بودایی دادندی در بالای کوه چینچانگان :دی
محمد نگاه کردندی و از کوه بالا رفتندی و از اورست نیز بالاتر رسیدندی و پشیمان شدندی از صعود به آنجا . بالاخره رسیدندی بودایی کچل نشانی بودندی که سلام و تعظیم کردندی . محمد نیز سلام کردندی ولیکن عذر خواستندی : ما غیر از خدای مهربون به کس دیگری تعظیم نکردندی [آیکن ابرو بالا انداز]
بودایی لبخند زدندی و پرسیدندی : از کجا آمده ای ؟
محمد هم با افتخار جواب دادندی . بودایی دست و پا لرزادندی و گفتندی : چرا از اول نگفتندی ؟ خوش امدندی . بچه ها غذا بیاوردندی.
محمد: اگه از اون غذاهایی که یانگوم درست میکردندی که همش مارمولک و قورباغه بودندی بذارید برا خودتون .. خودم یه چیزی درست میکنم :نیشخند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سال ها گذشتندی (اره جون خودم. حوصله نوشتن ندارم دیگه :دی)
بله سالها گذشتندی و مرید نتوانستند ان گل را پیدا کردندی .
به خراب آباد باز گشتندی و نزد برادر آزیتا آه و ناله کردندی . برادرش گفتندی :
اگر توجه حواست سرجایش بودندی موقعی که اینجا آمدندی ان گل زرد رنگ را زیر کفش هایت له نمیکردندی. ان گل فقط در خانه ما بودندی و سالی یکبار رشد کردندی. ولکن از مرد بودنت خوشم آمدندی و دلم خواستندی آزیتا را به تو دادندی . و اما باید بگویم آزیتا خودکشی کردندی و الان در تیمارستان بودندی و هیچ کس را نشناختندی .. دکتر ها قطع امید نمودندی . توئم خودت را بدبخت نکردندی چون این خواهر من از اول هم دیوانه بودندی فقط رو نمیکردندی . محمد به فکر فرو رفتندی و سوار بر پورشه راهی عربستان شدندی :))

الان از ان قضیه سال ها میگذره و آزیتا در تیمارستان با جمعی از دیوانگان و اراذل-ارازل (ماها) به سر میبره و اصنم از نبود محمد خان ناراحت نیس خیلیم خوش میگذره :دی


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۲۲
آزیتا م.ز

نظرات  (۴۴)

بله بله :))
تبارک الله تبارک الله ! :)))
پاسخ:
حاج عاغا هشتی

خخخخخ


:)))))
البته که خواستگاری درستش است :))))
پاسخ:
استااااااااااااااد ملا لغتی هشتییییییی :)))))))))
۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۴ استاد سلام علیکم خیلی ناشناس خخخخ
به نام خدا
یکی بود یکی نبود، باید بگم: ای تو روحت تیام ! نصفه شبی خسته و کوفته از بس خندیدندی خوابم پریدندی :D
حالا بیا داستانی گفتندی تا خوابم گرفتندی خخخخخخ
+ آزی امثال خل و چل ها تو وبلاگت زیاد شدندی خخخخخخخ
++ ای تو روحت مجدد تیام لهجم عوض شدندی خخخخ
پاسخ:
خنده بر هر درد بی درمانی دواست شمام که خودت بمبه دردی برو حالشو ببر :))))))))

به خواهرزادۀ منم هیچی نگوووووووووووووو هاااااااااااااااااااااااااااااا
خاله بازی هم هست انگار :))
پاسخ:
چیه؟ نکنه تو هم خاله هوس کردی؟
ای خاله قربونـــــــــــش..
:)
آزی دیدی..؟؟ 
کوچولو نازنینمو همچین تالاپی انداختم تو دامنت..
خخخخخخخخخخخ

خاله جیگر تیام شُ ، جیگرِ آزی شُ خام خام بخورههههههه..
؛)
:)))))))))))






















:-*

پاسخ:
به به خوبه این تیام شیرین زبان نطق باران ما رو باز کرد



تیام جوجو عشق منه ممنون از تالاپ انداختنتان :)))))))))))))))))))






:*:*:*
شما خیلی ماچ داری باران جونیییییییی
عاغا من اصن خعلـــــــــــــی خوشم اومد از انشای تیام جون دمش گرم نمرش بیسته:))) البته نوشده های بقیه هم خعلی قشنگ بودا مثه مصی جون:))) +چه تواناییه خوبیه نوشتن:)
پاسخ:
بله مصی جون واقعا با احساس و زیبا بود
اینو چون خیلی خنده دار بود گفتم حیفه بچه ها نخونن :))

:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

ای واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی :))))))))))))))

خیلی خوب بود خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی :))))))

.................

 آزیتا منم انشا نوشته بودم اما ثبت نشه انگار :(

پاسخ:
:))))
مال شما یکم دیشب دیر رسید بنده رو به موت بودم نشد تایید کنم امروز تایید کردم آرزو جووووون ممنون
خیلی قشنگ بود زحمت کشیدی :**
شما خیلی لطف داشته بیدید آزیتا جوون بوسسسسسسس
پاسخ:
خواهش میکنم شما لطف کردید :))
برای بار دوم هم خوندم باز حسابی خندیدندی،ای وال داری تیام جان
پاسخ:
:)

شیرین زبان است تیامِ خاله :)
D :
سوار بر پورشه راهی عربستان شدندی ؟!
چه شانسی رو پس از دست دادندی!!
پاسخ:
شما داستان واقعیشو عایا خواندندی؟؟؟ چند پست عقبترک؟ ماشینش شِورولت خفن بود
تکرار می نماییم ما دیر رسیدیم خاله ازی اخه سرویس پنچر بود :(((((((((
پاسخ:
سرویس دو روز پنچر بود:|
سرویس پنچر خر است :|
نه واقعا قشنگ نوشتن به قول مصی خانم BIG like
صبح زود خیلی شادم کرد
thank you ladies
D:
پاسخ:
صبح زود یا وقت سحر خخخخخ :))))

خواهش مینمایییم
آخه ذهن مگه اینقدر خلاق میشه
:)
خیلی خوشمون اومد
اول صبی خیلی چسبید بهمون
پاسخ:
ذهن بچم ترکونده اصن :))))))))))))))

نوش جون :)))))))))))
جیغ و دست و هورررااااا :))
پاسخ:
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

:))
شما تنبل خانوم که اصن ننوشتی خخخخ
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۵۳ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
آزی به حرف های دیروزت خیلی فکر کردم. باورم نمیشد که وقتی جدی میشی اینقدر منطقی حرف بزنی. ازت ممنونم
پاسخ:
خواهش میکنم کاری نکردم :)
این تیام کیه؟
خیلی دختر خوبیه ..
قصد ازدواج هم داره ..
بیاین یه شوهر خوب براش پیدا کنیم :))
شوخی میکنم .. شوهر جیزه .. پیف پیف :دی
مرسی خاله .. :-*
چشام 4تا شد اینجا اومدندی :))
دووووووووووووست دارم :)
بقول خودت همه نوشته ها عالی بودن .. من یکیش خیلی به دلم نشست:
از وقتی ک گل زردی جای ردپای تو رویید دورش حصار کشیدم...چون اینجا پروانه ها دل ب یک گل نمی بندد...اینجا پروانه ها نمی دانند عطرشان و رقص و پروازشان از گلهایی است ک عمرشان اندازه یک بوسه طولانیست...
گلهای زرد،زودتر می میرند چون می دانند پروانه ها روزها با گلهاو شبها همبستر خفاشند...

خعلی قشنگ بود اصن یه وضی :دی
پاسخ:
تیام عشق خالشه :))))))))))
شوهر تَخه :)))
دست شما و ذهنن خلاق دیوونۀ تان درد نکندی ما را مشعوف کردندی :))))))))))) منم دوست دارم :*

آره این نوشتۀ مصی جون بود که واقعا هم خیلی قشنگ بود :) مصی جونم مرسی :)
عجب ذهن خلاقی! این همه فقط با دیدن یک عکس؟!
همه ی داستان یک طرف این بند آخر بعد نقطه چین ها یک طرف
پاسخ:
ذهن که خلاقه ماشالا البته با دیدن اون عکس و خواندن خاطرات حاجیه خانوم بنده و سنجاق کردن این دو و بیان کردن با این لحنِ بامزه :))))

خیلی بند آخرش معرکه است خخخخ
کل داستان که خیلی خوب بود...من لذت بردم...ممنون تیام...
و ممنون آزی بابت گذاشتن اون عکس...بازم از این عکسا بذار...تا تیام یک مجموعه داستان بنویسه...
اگع ناراحت نشی این داستان آخرشو خیلی دوس داشتم...:*
پاسخ:
آخ ممنون از تو که زود تا عکسو گذاشتم دست به قلم شدی :))) :*
اصلا ناراحت چرا من خودم عاشق آخر داستانم عالیییییییه :)))))))
:)))))))))))
هر چی سعی کردم تا ته نخونم نشد!!! (آخه طولانی بود!) :)))
خیلی خلاقانه بود. ;)


پاسخ:
چقد تو تنبلی عاخه...
حال کردم نتونستی نخونده ولش کنی بری خخخخ
:)
خلاقیتش تنبلیِ تو هم شکست داد بعله :))
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۲۸ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
ازی مثل اینکه هنوز دلت پیشش گیره بابا بی خی خی حیف تو نیست؟
پاسخ:
نه واسه چی؟
هر چی گفتم از شوخی گفتم...
قبلا هم گفتم الانم میگم خواب خوشی بوده واسم وقت سحر :))
میبینم که بعضیا شوهر خواستندی :))))
خو شوهر بودندی که :| چرا آزیتا اذیت کردندی بچه ی مردمُ؟!

پاسخ:
شما باز برای تجدید فراش آمدندی؟؟؟؟؟ :/
بزنم تو کله ات شتک شدندی؟:)))))))))))))
بله ما باز هم میخواهیم تجدید فراش کنندی ! موردی داشتندی؟! :)))
مگه چی کمتر از محمد اعظم داشتندی؟! گل زرد هم آوردندی یه دسته :| از خانه ی شما هم چیدندی ! از خانه ی آزیتا های دیگر هم چیدندی :| 
بچه شوهر میخواد خب اینم شوهر :| بده دارم لطف میکنم؟ :| بدبختی رو ببین ! عجب گرفتار آمدیم این وسط :))
پاسخ:
محمداعظم کجا تجدید فراش کردندی؟ ایشون خواستند یه فراش کنندی که بنده پا ندادمدی...
شما هم بیخود از این غلطا کنندی برو خدا روزیتو جای دیگر دهندی خخخخ :)))))

+میگم نگفتی طرف با دو تا اسم شهر چطوری اذیتت میکنه؟ اون کامنت رو درستش کردم :)
ممنونم از گوجه و تیام عزیز...
و البته آزی...نوشتن راحت ترین کار ممکن میشه وقتی کسی رو دوست داری...
من تا عکسو دیدم اون نوشته رو نوشتم حتی نخوندمش ببینم چی نوشتم...
و در آخر...آزی مخلصیم...
پاسخ:
نوشتن واسه شما خانومه عزیز کار راحتیه شمایی که قلمت همیشه جاریه :*

ما بیشتر مخلصیم مصی خانم :)
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۲ استاد سلام علیکم خیلی ناشناس خخخخ
با توکل و یاد خدا از بی اعصاب تعریف کردندی :دی
نوشتت خیلی عالی بودندی
از وقتی که این هشت حرفی و این دروازه بانه نیلسون اومدن کامنت های بی ربط گذاشتن زیر پست هات من حوصله خوندن کامنت های بچه ها رو ندارم واسه همین دقت نکرده بودم به کامنت بی اعصابه عزیز. بی اعصاب بزن دهنه این دو تا رو سرویس کن که اگه حرفی دارن و جوابی میخوان برن تو "گپ و گفت"
+آخ آآآآخخخخ بی اعصاب چرا منو زدندی؟ اشتباه گرفتندی! اون دو تا را باید زدندی پوست از کلشون کندندی! آخ گوشم :D
پاسخ:
با نام و یاد خدا
شما که خودت از همه بی اعصاب تری والا... درسته کامنت بی ربط اصلا خوب نیست پایینه پستها ولی شما کمی خودت را کنترل کن شونصد تا با ربط هست 4 تا بی ربط
البته درسته گپ و گفت محل بهتری برای کامنت بی ربط گذاشتن است :)
بعدم بی اعصاب مصی جونم همچین بزنش که من جیگرم حال بیاد :))
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۸ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
 هیچ نظری ندارم فقط میتونم بگم میتو!
پاسخ:
:)
میدونم چقدر بدون من واستون سخت بوده درکتون میکنم بوخودا :)))))))))))
پاسخ:
:|

ازی گریه کن خب :/ من به کسی نمی گم :))))))))))))))
پاسخ:
:|
:))))))
ازی اخراش هندی شد من اشک تو چشام حلق زد به جون خودم:/
گل:))
حالا واقعا هم چین گلی تو باغچتون هس آزی؟!:))
پاسخ:
خخخخخ اشک حلقه زدت تو حلقم :D
آره بود منتها خر همسایمون خوردتش خخخخ :)))))))
تو حلقت والا:)))
اهان قانع شدم :/خر گلتون رو خرد:))
پاسخ:
:)))
خره خری بود :P
عه?!مصی جون?بعد این کسی که باید دوستش بداریم حتما باید مذکر باشد عایا? پ واسه همینه اصن دستم ب نوشدن نمیره ها:-P
پاسخ:
مصی جون واسه من نوشته هااااااااا....منو گفته عخشم، شما الکی بهونه نیار :|
عه?!واقعا?! من شرمندم:| خخخخ:**
پاسخ:
خسده نباشی :| خخخخ
ووووووووووای چه میکنه تیام خیلی خیلی باحال بود اصن عخش کردن .....این هشت حرفی خجالت نمیکشه خخخخخخ
پاسخ:
تیام یه دونه است :)

لابد نمیکشه دیگه =/
:))))))))))))))))))))
پاسخ:
:))))))))
یعنی الان اینجا تیمارستانه و ما هم همه دیوونه ایم خخخخخ
پاسخ:
خخخخ تیمارستان بی حفاظ ظ ظ ظ :))))
بله ما هم خیلی خوشمون اومد از نوشته شون . دستشون و دستتون درد نکنه:)
پاسخ:
مرسی :D
۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۳۷ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
در خطاب به استاد سلام علیکم
این چه طرز حرف زدنه ؟ مگه بنده به حضرتعالی یا دیگران توهینی کردم؟ آیا تا به حال به شخص شما و یا دیگری توهین کرده ام؟ خدایا تو شاهد بودی که من به هیچ کس توهین نکردم تو شاهد بودی که هیچ کس رو اذیت نکردم. جناب استاد سلام علیکم  لطفا مراقب ادبیاتی که به کار می برید باشید  و از ادبیات مودبانه استفاده کنید. در پاسخ به حرف شما هم باید بگویم که  بالفرض هم که پیام های اینجانب بی ربط باشد که در واقع اینگونه نیست اولا پیام های بی ربط در این وبلاگ بسیار زیاد می باشد و منوط به شخص بنده و آقای هشت حرفی  و غیره و ذالک نمیباشد ثانیا با بررسی هایی که انجام دادم دیدم که پیام های حضرتعالی هم چندان مرتبط نمی باشد ثالثا حتی اگه پیام بنده هم بی ربط باشد شما حق توهین به بنده  را ندارید. من با توهین مخالفم چه به خود من باشد و چه به دیگران. اگر میخواهید جواب دهید مراقب ادبیاتتان باشید و توهین نکنید.  
پاسخ:
نیلسون جان خیلی مسائل رو جدی نگیر...اگه ناراحت شدی من ازت معذرت میخوام ...لحن سلام کلا این مدلیهوگرنه قصد توهین نداشته که اگه داشت خودم از وسطش نصفش میکردم...
همون موقع هم بهش گفتم که بهش ربطی نداره که نظریه صادر میکنه....
هر چند من ترجیح میدم بچه ها تو گپ و گفت باهام حرف بزنن...
من بازم معذرت میخوام و امیدوارم سلام اصلا نیاد و جواب نده چون اصلا از اینجور مسائل بین مخاطبینِ ووبلاگم خوشم نمیاد :)
۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۰ نیلسون دروازه بان پرسپولیس
ممنونم آزی خانم. شما  که منو ناراحت نکردی . بعضی وقت ها که با خودت هم یک سری شوخی هایی می کنیم من ناراحت نمیشم اما از اینکه به کسی کاری نداشته باشم و اون فرد برگرده و این حرف ها رو بزنه ناراحت میشم. به هر حال منم دوست دارم این  بحث ها توی این وب مطرح بشه و حرمت ها ریخته بشه. من به  شخصه انسان صلح طلبی هستم و سعی می کنم تا با مدارا همه چیز حل بشه اما اگه اون فرد فضا رو رادیکال کنه و کوتاه نیاد منم مجبورم مثل خودش عمل کنم
پاسخ:
عاغا من خواهش کردم........ این وسط تنها کسی که با این بحثها اذیت میشه منه بیچاره ام که این وسط گیر میفتم....
به هر حال امیدوارم که اونم دیگه نه به شوخی نه جدی چیزی نگه ...
سلااااااااااام :) خی خی خیی :))
قابل خاله ی مهربونم رو نداشت ;)
خاله بارانم .. میدونی که عاشقتم ؟ :)
بعد تالاپ میندازی نمیگی این خاله آزی نمیگیرتم میفتم کج میشم این هشت حرفی نظرش عوض میشه؟ :(
خاله هم خاله های قدیم :| :))
هشت حرفی بوشین بینیم باوو .. شما باید بروندی از مریخ اکسیژن آوردندی تا خاله آزی راضی گردندی :)) بعله :پی



+ استاد سلام سلام عرض شد :دی .. دلت میاد بهم میگی تو روحت؟ :( بسی ناراحت شدندی .. چخالت بکش آدم گنده :)) داستانم واسا میام میگم [آیکن اگه به خالم نگفتم, یه آشی واست نپختم]


+ گوجه سبز :| من گوجه سبز میخوااااااااااااااام :(( [آیکن آب افتادن لب و لوچه :))]

+ عاقا محسن :| خی خی خییی :)) تنبل خانِ تیمارستان مشخص شدن خاله :))

+ راستی این هشت حرفی خجالت نمیکشه:D

+ توکا راحت باش بی حفاظ ظ ظ ظه اینجا :))

+ یه تچکر هم از باقی دوستان :)

+ خاله داییم خوبه؟ :)

ام .. همتونو دوس دارم .. در پناه خودش .. [گل]
پاسخ:
سلام به روی ماه نشستت :))))
من تو رو مگه میشه نگیرم با دستگش بیس بال وایستادم که بگیرمت خاله جون خخخخ
سلام کلا عفت کلامش کمه خخخخخ خاله خودم پوستشو میکنم
تنبل تیمارستانم عالی اومدی :)))))
نقاشیش خوب نیس هشت حرفی خجالت بلد نیس بکشه ;)
داییتم خوبه... مخ خاله رو میجوئه :D
همه هم تو رو دوست دارن طوطیه شیرین زبانه بی حفاظ :دی
اهان یادم رفت بگم .. این داستانی که نوشتم برا تو خنده دار تر از همه ماهاس ! اگه گفدی چلاااا؟ :))
چون تو قیافه محمد اعظم رو دیدی و برا خودت اونجور که نوشتم تصور میکردی تازه قیافه خودتو داداشتم که دیدی .. ولی ما چی ؟ :(
کلا خیلی خوش بحالت شدا خاله [آیکن منم میخوااااام]
پاسخ:
خخخخخ بالاخره توصیف که کرده بودم قیافشووووو
دیگه کی پیدا میشه مث تو واسه تو داستان بنویسه، هیشکی... تو یدونه ای خاله جونم
مرسی :D

داییم هم کار بسیار خوبی میکنه [آیکن زبون دارم به چه درازیییییی]
پاسخ:
زبونت شیرینه اما خوب نی دراز باشه هااااا خاله :P
چشم خاله هرچی تو بگی :))
ولی سر حرفم هستم
داییم کار خوبی میکنه :D

+ وبلاگمو حذف کردم :D
پاسخ:
چرا حذف کردییییییی خخخ؟
نمیدونم دوسش نداشتم برا همین..
میخوام بعد امتحانام بیام بلاگ یه وب بزنم با عنوانِ : حرف های شاید بی پرده سانی :))
خخخخخ
نه واقعا خدایی کمکم کن یه عنوان مثل آدم پیدا کنم :دی
پاسخ:
خخخخخخخخ
بزار ورجه وورجه های یک ذهن خلاق :)) به جای خلاقش میتونی هر چیزی بزاری عجیب، دیوونه،...

جدی باحاله
ساختم .. البته بدون پست :|
ینی قبلا اینجا عضو شدندی .. بعد یادمان رفتندی .. امروز وب را ساختندی !
این اولین نظر بعد از عضویتمه :))
پاسخ:
ای جانم اسمی که من انتخاب کردم گذاشتی خخخ مبارک باشه
ولی قول بده از ذهن خلاقت توش بنویسی شعر معر ننویس خخخ
:*
نه باوا شعر معر چیههههه
خودم مینویسم !
بعد ..
اسمشو عوض کردم ..
مغز در رفته :))
مرسی مرسی :-*
پاسخ:
مغز در رفته هم خوبه :D
مرسی مرسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">