حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۶
آبان ۹۳

اگر مرد بودم یک دقیقه هم تحمل نمیکردم، بی درنگ به خِفَتِ کُشنده ای که تحمل میکنم پایان میدادم، محال بود مثل یک جوجهٔ احمق یک رنج طولانی را سالها تحمل کنم! اگر مرد بار آمده بودم، مردانه پای عمر و جوانی ام می ایستادم! بی شک مرگ یه بار، شیون یه بار را انتخاب میکردم... نه این استخوان لای زخم را سالها ادامه دهم! اگر قلبی مردانه داشتم بیشتر دلم برای خودم میسوخت، ترحم و محافظه کاریِ احمقانه را کنار میگذاشتم...

حیف که نه تنها مرد نیستم که قلبی دارم ترسو تر از یک جوجهٔ بی مادر! پُشتی خالیتر از کویر لوت و روح و روانی نازکتر از پوست پیاز! اگر شما بدانید که من چقدر احمق و ترسوام به آنی نمیکشد که حالتان از من بهم بخورد! مرد بودن به داشتن سیبیل و بقیهٔ ملحقات نیست، مرد بودن یه جو مردانگی میخواهد یه جو جَنَم میخواهد که محکم بایستی، سینه ستبر کنی و با چیزی که آزارت میدهد مردانه بجنگی!!! صبر اَیوب داشتن و عمر را فدای عشق و دلسوزی و وابستگیهای بیخود و بی مصرف کردن مردانه که نیست خیلی هم بزدلانه است! 

اگر روزی فرزندی داشته باشم که چشمم آب نمیخورد ، چه پسر باشد چه دختر مرد بارش میارم! اگر پسر بود مردی شود که مثل کوه محکم باشد که یه جماعت بتوانند بهش تکیه کنند نه اینکه مدام در حال جاخالی دادن حتی از مسئولیتهای خودش باشد، اگر هم دختر بود باز هم مــــــــــرد بارش میاورم اصلا بگذار همه بهش بگویند "ننه رستم" ! در این دنیای وحشیِ بی مروت ، کرشمه و نازک دلی و عشق زیاد بدردش نخواهد خورد! همان مرد باشد و بلد باشد برای حق طبیعی اش در این دنیا سینه ستبر کند بهتر از این است که سالها یک قفسِ دردناک را تحمل کند و دم بر نزند! 



آزی وقتی سیبیل گذاشته


اگر مرد بودم سیبیل نمیذاشتم، محکم روی پاهای خودم می ایستادم و از حق خودم دفاع میکردم!!


بقیه حرفام 

احساس آرامش



موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۳/۰۸/۰۶
آزیتا م.ز

نظرات  (۱۲)

اما با شناختی که ازت دارم تو رو بیشتر به یه شیرزن تشبیه می کنم تا یه ترسو و کم جرات. صبر و تحملی که تاکنون از خودت نشون داده ای و انرژی فوق العاده مثبتی که داری و به آدم منتقل می کنی، همه اش نشان از قوت قلب و ایستادگی تو در مقابل مشکلات داره. 

پاسخ:
کاش واقعا اینجوری باشه... اما ایستادن بسه... باید زد و رفت
فدای اون سینه ای که یه عمره توی قفسه!!

قوی بودن چیز خیلی واجب و ضروریه تو این دنیا!! که تو اگه همشو نداشته باشی ولی ۹۹.۹۹۹۹۹۹ داری:)

یه روزی برسه جواب هرچی خوبی کردی و تا حالا بی جواب مونده رو بگیری:)
یه روز بشه دیگه غم نداشته باشی:)
یه روز بشه دست بچه ات رو گرفته باشی:)
یه روز بشه یه کوه توی زندگیت باشه و بهت بگه بسه تا حالا هرچقدر توی این دنیا سختی کشیدی دیگه تموم شد دیگه من پشتتم:)
از ته دلم همه ی اینارو واست میخام:*
همیشه یکی از دعاهاو آرزوهام واسه تویه:*
پاسخ:
خدا نکنه :)
مرسی که منو در قوی بودن این همه زیاد میبینی :D
چه حرفهای قشنگی زدی... الهی آمیییییین 

از خوبیته که واسه من دعا میکنی :-*
۰۶ آبان ۹۳ ، ۲۱:۰۱ آقای همکار
تو هم که مثل من نالیدی امشب!!!
بابا جمع کن جور و پاست رو و از این خراب آباد برو! چی میخوای اینجا؟
من اگه به جایِ تو بودم، یک لحظه هم نمیموندم!
ترحم احمقانه هم واژه زیبایی بود که به کار بردی، پس لطفا احمق نباشید!
پاسخ:
میخوام برم پا ندارم... کجا برم جا ندارم :| با قافیه بخونید

دارم سعی میکنم بیش از این احمق نباشم... نباشم ،..نباشم...
همه ما یه لحظه هایی تو زندگیمون کم میاریم...میگذره نگران نباش
امید به خدا
به قول سهراب:
...و خدایی که در این نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند...
پاسخ:
خدا فعلا رفته مرخصی همینه کارا تلنبار شده نوبت به ما نمیرسه خخخخخ
۰۶ آبان ۹۳ ، ۲۳:۴۷ خانم هموستات
قوی بودن نترسیدن نیست، ایستادگی کردن است.کاری که شما میکنی.
حق خسته شدن داری اما حق جازدن نه
دیر یا زود مشکلت را حل میکنی چون زندگی کردن بلدی...
عشق ورزیدن...
جبران اشتباه....
جنگیدن...
راه اشتباه را دور زدن و از نو شروع کردن...

همه چیز تمام میشود.خیلی زود.
تاریک ترین هنگامه شب ،لحظه نزدیک به سحر  است.
پاسخ:
شب دراز است دل قوی دار سحر نزدیک است :)
بیا منو به فرزندی قبول کن هم من خوشبخت میشم هم تو :)))
پاسخ:
قبول :)
کِی کجا؟ :)
یه حسی دارم این روزا... شاید مردم حواسم نیست!
اگه این سهم من از دنیاست...بعید نیست! هه...
پاسخ:
میگــــــــــم شما عکست تو نوبت شمای قبلی وسط کامنتهای خصوصی گم شده بود چرا نیومدی نگفتی عایا؟ :|:|:|:|:|:|:| 
خب من که قبلش اسمها رو اعلام میکنم که اگه کسی جا افتاده بیاد بگه =[
الان واسه نوبت شما 6 داشتم نگاه میکردم تازه دیدمش =/
اخه چرااااااااا
آزی منم بچه بودم خودمو شکل عکست میکردم
البته بدون رژ لب ;)
تازه وقتایی که مامانم موهامو کوتاه میکرد و به لبم نمیرسید دعوامون میشد :))))))
آزی جون شما خودت یه پا مردی
من فکر میکنم راه درد نکشیدن مردانگی نیست، بی وجدانیه
پاسخ:
من هنوزم اینجوری میکنم، خوشم میاد خخخخ
نه اخه گاهی میشه خروشید و جلوی یه جریان زجر آور رو گرفت :|
نمی شه هم از حقت دفاع کنی و هم سیبیل داشته باشی؟
خو سیبیل خوبه
پاسخ:
نه اخه اگه مرد بودم سیبیل بهم نمیومد خخخخ
۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۱:۰۶ مهندس بهشت
لظفا احمق نباشیم
پاسخ:
بعله مچکر :)
عزیزم من بعداز اتمام مهلت ارسال فرستادم! :)
حالا یا پاکش کن پلیز یا پیش خودت باشه یادگاری! ;)
پاسخ:
عه :)) فکر کردم کوتاهی از من بوده .. :)
++ بخدا قسم تو از خیلی از ماها مردتری آزی 
++ «یک رنج طولانی» و « استخوان لای زخم » . خیلی :(((((((
++ ناراحت کننده ست . غم انگیزه . تامل برانگیزه ولی بذار اینو بگم آزی که چقدر این قسمتو قشنگ نوشتی . دهها بار خوندمش و توی ذهنم تکرار کردم  : «قلبی دارم ترسوتر از یک جوجه بی مادر! پشتی خالیتر از کویر لوت ، و روح وروانی نازکتر از پوست پیاز »
++ منو بگو که اینقدر ترسو و احمقم که حال همه از من بهم خورده . مثلا مرد هم هستم . جنگیدن بلد نیستم . ولی باید یاد بگیرم 
++ گفتی « چشمم آب نمیخوره که فرزندی داشته باشم » . ببین ما منتظریم یه روزی اینجا پر بشه از عکسهای نی نی هات ، از روشهای تربیت کردن بچه هات و..... :))
++آهنگه هم ، بقیه حرفاتو زد :(
++ خیلی خوب مینویسی آزی . خیلی خوب . داره کم کم به این توانایی خوب نوشتنت ، حسودیم میشه :))) 
پاسخ:
ای واااای ! نگو این حرفو شاید فکر میکنی که حالشون بهم خورده و فقط کمی ازت نا امید شدن! سعی کن قوی باشی اونقدری که به خودت افتخار کنی :)
به هر حال من الان در حسرت مادر بودن به سر میبرم و در حالی که سنمم داره میره بالا روز به روز ناامیدتر میشم که بچه ای داشته باشم که بنونم خوشبختش کنم :/
حسود هرگز نیاسود هاااا خخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">