امروز وبلاگ من تو blog.ir یکساله شد... اما من براش سالگردی نگرفتم و نمیگیرم .. 15 دی پارسال روزی بود که " حرفهای کاملا بی پردۀ آزیتا" رو تبدیل کردن به " حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا" چون اصلا با این قسمتش حال نمیکنم ، واسش سالگرد نمیگیرم اما از اینکه از بلاگفای ملعون به اینجا هجرتِ اجباری کردم خیلی خرسندم :)
از اینکه آدمها و محیط اطرافم منو وادار کردن که بیشتر از اونی که خودم دلم میخواد ، خودم رو سانسور کنم یک نوع رنج دائمی همیشه همراهمه... من هر روز و هر ثانیه تو گوشۀ پنهانِ ذهنم آزادی رو مزه مزه میکنم، چه بقیه خوششون بیاد چه نه.. قسمتی از روحِ من بسیار عصیانگره و من از اینکه کسی بخواد اون قسمت رو ذره ذره هم که شده از بین ببره اصلا خوشم نمیاد... شبها تو خواب ، لبۀ تیزی در دست، تمامِ تار و پودهایی که منو محدود کردن میدرم... به روزی که خوابهایم در بیداری تعبیر شوند امید بستم... امیدی که انرژیِ ادامه دادنِ من است!
+این پست دیروز نوشته شده بود اما بعلت قطعیه اینترنت تا همین الان انتشار پیدا نکرده بود... اوه وات ده فاک اینترنت......