حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۶
دی ۹۳

امروز وبلاگ من تو blog.ir یکساله شد... اما من براش سالگردی نگرفتم و نمیگیرم .. 15 دی پارسال روزی بود که " حرفهای کاملا بی پردۀ آزیتا" رو تبدیل کردن به " حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا" چون اصلا با این قسمتش حال نمیکنم ، واسش سالگرد نمیگیرم اما از اینکه از بلاگفای ملعون به اینجا هجرتِ اجباری کردم خیلی خرسندم :)


3 اردیبهشت 88


از اینکه آدمها و محیط اطرافم منو وادار کردن که بیشتر از اونی که خودم  دلم میخواد ، خودم رو سانسور کنم یک نوع رنج دائمی همیشه همراهمه... من هر روز و هر ثانیه تو گوشۀ پنهانِ ذهنم آزادی رو مزه مزه میکنم، چه بقیه خوششون بیاد چه نه.. قسمتی از روحِ من بسیار عصیانگره و من از اینکه کسی بخواد اون قسمت رو ذره ذره هم که شده از بین ببره اصلا خوشم نمیاد... شبها تو خواب ، لبۀ تیزی در دست، تمامِ تار و پودهایی که منو محدود کردن میدرم... به روزی که خوابهایم در بیداری تعبیر شوند امید بستم... امیدی که انرژیِ ادامه دادنِ من است!


+این پست دیروز نوشته شده بود اما بعلت قطعیه اینترنت تا همین الان انتشار پیدا نکرده بود... اوه وات ده فاک اینترنت......

موافقین ۵ مخالفین ۱ ۹۳/۱۰/۱۶
آزیتا م.ز

نظرات  (۲۰)

۱۶ دی ۹۳ ، ۲۱:۲۳ ساماناماسان
تبریک فراوان :)
این پست رو حتی میتونی برای مسیح علینژاد تو صفحه آزادیهای یواشکی هم بفرستی :)
پاسخ:
بلد نیستم صفحه شو ، بوگو یاد بگیرم :)))
۱۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۴۶ آقای شوژ
تبریکات صمیمانه بنده رو نپذیر، باشد که جلوی جمع ضایع شوم و دیگران عبرت گیرند تا اینگونه پسرخاله بازی درنیاورند همه عمر! :))))
پاسخ:
همی برای اینکه ضایع شوی میپذیرم ها ها ها ها :)))) تا عبرت شود برای بقیه که برای من تعیین تکلیف نکنند همی :)))
عجب عکسی خخخخ
 ژستشُ :)))

پاسخ:
ژست نبود ... باد میومد به باد تکیه داده بودم... تو کوه... کلا تو حال خودم بودم :))
هعی......!
خود سانسوری خیلی بده!!!!! :ا
سانسور ک چه عرض کنم همونی ک شما میگی.....!

و تبریک برای ی ساله شدن وبت..... و مهاجرتت از بلاگفای عبضی!!! خخخخخخ

:)
پاسخ:
البته این وبلاگم یه سالش شده ها وگرنه چند روز دیگه تولد شش سالگیه اصله وبلاگمه :)
آزیتا منظورت از آزادی چیاس؟ حجاب یا چی؟ 
پاسخ:
بعله درسته حجاب اجباری هم یکی از چیزهاییه که منو بشدت آزار میده و حتی زندگیه روزمره ام هم تحت شعاع قرار میده و چون هر روز و هردقیقه هم کارم بهش میفته پس بیشتر هم ملموسه  و هم خیلی چیزهای دیگری که وجود دارند و نمیذارن من همونی باشم که میخوام.. آزادیِ عمل ، فکر، حرف زدن و نوشتن یا حتی تصمیم گیری! من خیلی چیزها رو نمیتونم اینجا بنویسم نه فقط بخاطر اینکه گفتنشون ممنوعه بلکه بخاطر اینکه تابوی اجتماعی هستن :| و لاب لاب لاب :))
۱۷ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۵ خانم هموستات
نمیدونم چرا اما فکر میکنم تو واقعا یه هدیسم تمام عیاری.
خوذسانسوری خیلی بدِ .آدم احساس خفگی میکنه.
پاسخ:
عی هدیسم که گفتی یعنـــــــــی چه؟:))))
دقیقا...خفگی و اسارت :/
۱۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۱۱ تنهاترین دختر دنیا...
ای آزادی،تو را دوست دارم،به تو نیازمندم،به تو عشق میورزم،بی تو زندگی دشوار است،بی تو من هم نیستم،هستم،اما من نیستم،یک موجودی خواهم بود تو خالی،پوک،سرگردان،بی امید،سرد،تلخ،بیزار،بدبین،کینه دار،عقده دار،بی تاب،بی روح،بی دل،بی روشنی،بی شیرینی،بی انتظار،بیهوده،من بی تو،یعنی هیچ!
اما...دست های مرا نیز شکسته اند،زبانم را بریده اند،پاهایم را غل و زنجیر کرده اند و چشمانم را نیز بسته اند...وگرنه،مرا با تو سرشته اند..."شریعتی"
و در ادامه این جمله ی زیبا از سعید نفیسی:
آزادی باده ای است که هزاران تن آن را برای بد مستی می نوشند و یک تن برای سرمستی...
و به قول داریوش:
خوشا از بند تن رستن...پی آزادی انسان...
نمیترسم من از بخشش...که اینک سر...که اینک جان...
و در نهایت اینکه به امید آزادی همه ی انسانها...
از نظر من آزادی یعنی اینکه خودت باشی و مجبور نباشی خوشآیند دیگران زندگی کنی...
پاسخ:
ممنون که این جملات زیبا رو با ما share کردی :)
دقیقا... خوشایند دیگران، خانواده، دوستان، همسایه ها، همشهریها و حتی هم وطنان و برس به اون بالا بالاها... انگار که فرهنگ و اذهانِ مردم یه زندانِ چند لایه رو دور آدم کشیدن :|
۱۷ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۸ خانم هموستات
هدیسم اسم یک عکاس جهانگرد بین المللی که خانه و کاشانه اش در سوئد میباشد اما در کل سالی یک ماه هم در کشور و خانه خود نیست.
پاسخ:
آخ کاش که من مث اون بودم آخ ... بعنی میتونستم باشم :) آرزومه :)))
تبریک :)
پاسخ:
تبریک که نداشت ولی به هر حال ممنان :)
۱۷ دی ۹۳ ، ۱۸:۱۱ آقای شوژ
خخخخ من شوژ هستم یک ضایع شده!!
پاسخ:
به مقصود دلت یعنی ضایع شدن رسیدی :)))))))
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۳ تنهاترین دختر دنیا...
میدونید من الان حس میکنم بهترین نوع آزادی،رهایی روح از حصار جسم هستش،حالم خوب نیست،شاید من امشب دوباره با هجوم افکار منفی مواجه شدم،اما حس میکنم اگر بمیرم،آزاد و رها میشم...دلم میخواد بمیرم...
پاسخ:
اتفاقا منم خیلی شبها همین حس رو دارم، به این فکر میکنم که آزادی محاله و زور زدن براش بی فایده است پس چه بهتر که بمیرم و تنها راه آزادی مردنه... حسه آشناییه باهاش خیلی صمیمی ام :( من میگم چطوره باهم بمیمیریم پایه ای؟
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۹ تنهاترین دختر دنیا...
من پایه ی  مرگ کسی نیستم،نه پایه ی مرگ کسی،نه راضی به مرگ کسی،شما  زندگی کن،خوب زندگی کن،یه بهانه ای واسه زندگی کردن پیدا کن و بچسب به زندگی،شما شرایطت از من اوکی تره،من اما رسیدم ته خط،باورت میشه امروز عصر میخواستم خودمو پرت کنم جلو یه ماشین،بعد گفتم نه،ممکنه اونجوری نمیرم،بهتره خودمو پرت کنم تو رودخونه ای که از وسط شهرمون میگذره،بعد حس کردم اگر جنازه ام پیدا نشه،پدر و مادرم خیلی عذاب میکشن...نمیدونم چکار بکنم...دلم میخواد بمیرم...دارم خفه میشم،شما راه حلی واسه خوب مردن دارید؟
پاسخ:
چرا فک میکنی من شرایطم بهتر از توئه؟ از کجا میدونی؟ اگه بدونی من چند بار حس کردم که ته خطم! اتفاقا راههای خوب مردنم خووووب بلدم چون خیلی تحقیق کردم و یبارم تا پای پایِ انجامم رفتم! اما خب احتمالا از ترسویی این کارو نکردم یا سایدم فقط به خاطر برادرم... و یه روزی فهمیدم خودکشی بی فایده است... این راه رو باید تا ته رفت وگرنه میای اول مسیر با یه جادهء سختتر ! تا وقتی که تا تهش نری هم دست از سرت بر نمیدارن :|
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۵ تنهاترین دختر دنیا...
خوب از اینکه آدم شادی هستی،میگی،میخندی،کارایی که دوست داری رو انجام میدی،همین باعث میشه حس کنم اوکی تر هستی،نمیدونم شاید هم نباشی،من دوبار اقدام به خودکشی کردم،اما نمردم:|یعنی شانس از مردن هم نیاوردم،طرف یه بار خودکشی میکنه،اونم قصدش خودکشی نیست،لوس کردن خودشه،میمیره میره پی کارش،اما من دو بار قاطعانه اقدام کردم،هیچ به هیچ...نمردم که نمردم...هععععععععععی روزگار...
پاسخ:
شادم چون ترجیح میدم شاد باشم تا یه آدمه ناله وگرنه خندهء تلخ من از گریه غم انگیزتر است دوست من :)
نمردی چون بلد نبودی بمیری! من اگه اون اقدام رو میکردم صد در صد میمردم! چکار کردی نمردی بگو ببینم
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۷ تنهاترین دختر دنیا...
حالا راه های خودکشی رو که بلد هستید رو بگید...ببینم به کار من میان یا نه...
پاسخ:
اینجا که نمیتونم بگم همه هم بخونن! راههاش ساده است! بی کصافط کاری بی دردسر در دسترس و تضمینی :))) جدی میگم 
تو چکار کردی که نمردی؟
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۶ تنهاترین دختر دنیا...
وا...خوب همه بخونن،بقیه که مثل من داغون نیستن که بدآموزی واسه اشون داشته باشه،من دوبار قرص خوردم،خیلی ها رو هم دیدم با قرص خوردن مردن و راحت شدن،من اما هیچی...الانم حالم از هر چی قرصه به هم میخوره،حتی بیمار هم میشم نمیتونم قرص بخورم،فقط و فقط قرص آهن میخورم،چون مجبورم،حالا میگید راه هایی که بلد هستید رو؟
پاسخ:
نه اینجا نمیگم 
قرص اشتب خوردی باید قرص درست میخوردی
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۸ تنهاترین دختر دنیا...
پس منم باید در موردش درست تحقیق کنم...فایده نداره اینجوری گویا...
پاسخ:
دیگه خود دانی ...
سالگردها کلا خاص هستن، کلا سالگردها چه واسه اتفاقهای بد باشن و یا اتفاق های خوب فرقی نمیکنن!! انگار که باید بهشون توجه بشه!! نمیشه نادیدشون گرفت!!
سالگرد یک سالگیش مبارک:)
برات از همون دعاها میکنم که بری تا یه جایی بالاخره مثه یه پرنده ی آزاد و رها تا هرچقدرررررررر که دلت بخواد بپری:))) من میدونم و مطمئنم تو یه روزی اوج میگیری:)
پاسخ:
خط  آخر کامنتت رو 60 بار خوندم... خیلی قشنگ بود خیلی دوسش داشتم... کاش همینجوری که تو قشنگ گفتی بشه کااااااااااااااااش :**
ایشالا ک میشه عزیزکممممممم:***
پاسخ:
:*
۲۰ دی ۹۳ ، ۱۴:۵۲ ساماناماسان
آدرس : کلیک 
البته شیلترفکن میخواد واسه فیس/ب/و/ک
پاسخ:
:)
مرسی
۲۶ دی ۹۳ ، ۰۱:۲۴ فرزانه ...
تبریک...
برای وبلاگ خوبت و برای قدرت وبلاگ نویسیت.
پاسخ:
مچکرم مرسی که میخونی و نظر میذاری :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">