۲۳
فروردين ۹۴
از آخرین باری که اومدم و نشستم تو سالن یه کتابخونهء عمومی و درس خوندم ، ١٠ سال گذشته، درست همین موقعها تو فصل بهار بود که صبحها کوله به دوش از خونه میومدم بیرون و میرفتم کتابخونه و عصرها بر میگشتم! امروز وقتی پامو گذاشتم داخل کتابخونه و گفتم میخوام از سالن استفاده کنم یه آقا با دست به دیوار اشاره کرد که یعنی شرایطش اینه! منم دیدم نوشته یه قطعه عکس یه کپی کارت ملی و ٣٠ هزار تومن حق عضویت! یادمه من سال ٨٤ فقط ٣ هزار تومن داده بودم! گفتم من الان عکس ندارم ، یهو یه آقای خیلی گنده تر از آقای قبلی با ته ریشُ و پیرهن یقه آخوندی و کت و شلوار طوسی که بهش میخورد مدیر کتابخونه باشه ، بدو اومد به سمتم و یه کاغذ زرد رنگه دیگه رو که به دیوار بود نشونم داد، که یعنی اینم بخون! نوشته بود:
از پوشیدن کفش پاشنه بلند خودداری کنید.
پوشیدن مقنعه الزامی است.
داشتن لاک بر روی ناخن هنگام استفاده از سالن کتابخانه ممنوع میباشد.
از آرایش کردن خودداری کنید.
پوشیدن مانتو با آستین کوتاه ممنوع میباشد.
یه نگاه به خودم کردم، شال مشکی سرم بود، ناخنامم که آبیه خال خالی ! یه نگاه به آقاهه کردم گفتم یعنی الان من این همه راه اومدم نمیتونم از سالن استفاده کنم؟ بعد آقاهه یه نگاهی به من انداخت ، گفت بخاطر کاغذ زرده میگی؟ حالا امروز رو برو ولی از فردا شرایطت درست باشه، که ما بتونیم جلو بقیه جوابگو باشیم ،داشتم حق عضویت رو میدادم به خانومه مسئولش که از شدت رنگ پریدگی و بی روحیه چهره آدم فکر میکرد دور از جونش همین الان از قبر در اومده و شده متصدیِ کتابخونه ، که یه نگاهِ انزجاری به لاکهای آبیه من کردُ گفت فقط با لاک نمیشه برین داخل ، گفتم بعله اطلاع دارم منتها اون آقا فرمودن امروز استثنائا اشکال نداره.. حالا بعد از ده ساااال نشستم تو کتابخونه ، جایی که تا وقتی صبح بود همه مشغول درس بودن اما ظهر که شد گویی خستگی مستولی شده به همه ، افتادن به جنب و جوش... تو این فکرم برگشتنی از یه مغازه مقنعه چه رنگی بخرم و شب لاک چجوری بزنم که یجوری باشه که مثلا الکی من لاک ندارم ، خودش رو نشون بده!
۹۴/۰۱/۲۳