۱۹
مرداد ۹۴
یادم نیست درس جغرافی یا علوم بود اما یادم هست نوشته بود خاکهای آبرُفتی که حاصل تلاش بی وقفهء سالیان درازِ رودخونه ها بودند، خاکهای نرم و بسیار حاصلخیزی هستند! خاکهایی که میل به میل ، سانت به سانت ، ریزه ریزه توسط رودها از کوه شسته شدند و در مصب رود ته نشین! سالها میگذرند و این خاکها سنگین و سنگینتر میشن... بعد ادمها میایند و به راحتی از این خاک استفاده میکنند و هرگز فکر نمیکنند که چه قدمتی دارد این خاک حاصلخیز...
مدتی است فکر میکنم قلبم شده دلتای حاصلخیزِ رودخانهء غم ! دقیقه به دقیقه ، روز به روز ، هفته به هفته که میگذرد ، خاک غمگینش سنگینتر میشود ! غمِ سنگینِ کهنی ته قلبم ماسیده است که هر روز که میگذرد به آن اضافه میشود! آنقدر حاصلخیز شده که تخمِ تلنگرِ ریزی تا پایش به آنجا برسد ، شکوفا میشود ، گل میدهد و ثمره اش میشود قطره اشکی درخشان!
کاش کسی پیدایش میشد ، بلدوزر می انداخت کفِ قلبم ، این همه غم انباشته را از اعماقش لایروبی میکرد شاید دوباره تخمِ شادی از زیر آن همه گِل، گُل میداد!
۹۴/۰۵/۱۹