دیروز که تو ایستگاه مترو تجریش بودم وقتی دره مترو باز شد و طبق معمول همه حمله کردن که صندلیها رو پر کنن و صندلی گیرشون بیاد ، خیلی خوشحال شدم که از بچگی صندلی بازیم خوب بود :))) از همون موقع که مُد بود تو تولدها بچه ها استُپ رقص و صندلی بازی کنن ! درسته که تو استپ رقص بیشتر وقتها نقش کسی رو میگرفتم که وظیفه داشت بچه هایی که مجسمه شدن رو بخندونه چون تو این کار خیلی بهتر بودم تا تو جلوی خنده امو بگیرم ولی تو صندلی بازی همیشه سلطان بودم خخخخخ خیلی ریلکس با قضیه برخورد میکردم هربار آهنگ قطع میشد انگار از قبل جامو انتخاب کرده باشم ، فرت میشستم رو صندلی! دیروز تو مترو هم وقتی همه هول کرده بودن و چشمشون صندیهای خالی رو نمیدید خیلی ریلکس نشستم :))) اونقد دلم تنگ شده استپ رقص بازی کنم :)))) یهو در حالی که داری حسابی قر میدی و تو حال خودت نیستی آهنگ قطع میشه و تو باید تو یه استایل عجیب و غریب مجسمه بشی ، یکی هم بیاد جلوت کِرم بریزه که بخندی ولی تو سعی کنی که نخندی :))) نخندیدن واسه من کار خیلی سختیه! واسه شما چطور؟
امروز بعد شونصد و نود و پنج هزار سال نوری تولد دعوتم ، تولد یه دختر که سیزده سالش میشه :) یبار بیشتر ندیدمش ولی خیلی دختره باحالی بود ، قرار زودتر برم خونشون واسش لاک بزنم خخخخ دیروز که واسش کادو خریدم ، هر کدوم از خرده و ریزه ها رو با کلی شوق و دقت انتخاب کردم ، همون چیزهایی که خودم رو خوشحال میکرد ! از همین تریبون اعلام میکنم از خانوادهء مربوطه کمال تشکر رو دارم که تولد گرفتن و بسیار اتفاقی منم دعوت کردن خخخخخخخ